سیده زینب روشن چراغ*
راهی به سوی نور
سفری پر از عشق، سفری که از آغازش دلم حال عجیبی داشت؛ حس شادی و غم و شجاعت و شهامت همه در دلم ولوله ای برپا کرده بود.
روزها صبر کردم تا این روز رسید روزی که به دیدار قدمگاه شجاع مردان وطنم میرفتم!
آری کسانی که تا مرز شهادت میرفتند اما یک لحظه عقب نمی کشیدند، شکستند اما نگذاشتند بشکند سرزمین مادری شان.
با اولین قدم در آن خاک آشنا پرتاب شدم به سالهایی که با خون و ایثار و مقاومت گذشت و این همه ایثارگری در نهایت به سرانجام رستگاری خود رسید. حضور آن قهرمانان را در وادی راهیان نور در کنارم حس میکردم.
حس خوبی بود از این رو که بدانی هنوز هم هوایت را دارند و تنهایت نگذاشته اند.
حسی که میدانستی از جان شیرین خود گذشتند، اما نگذاشتند دل مادری بلرزد.
آنهایی که میدانستند شاید برنگردند، اما باز هم با عشق از ارزش هایشان دفاع کردند و به یاد عزیزانشان جنگیدند.
آنهایی که در میان تانک ها، خمپاره ها و مسلسل ها و در سنگرها وصیتنامه مینوشتند و عزیزان را به حجاب و ولایت و خون شهدا توصیه می کردند.
آری پاگذاشتم به میدان هشت سال دفاع مقدس، آنجایی که گذشتند اما نگذاشتند بگذرند از مرزهای کشور عزیزمان.
برگشتم به زمان حال که آرامش امروز را مدیون آنها بوده و هستم.
خیره شدم به کلاه های آهنین و بوت های سیاه گلی، آری! اینجا یادگاری آن سال ها بود؛ باقی مانده جنگ بود همان تانک ها، خمپاره ها، سنگر ها و سربند ها، این ها همان یادگاری های شجاع مردان بودند.
تصمیمم را گرفتم، من راهشان را ادامه میدهم، همان راهی که با نور دلهایشان روشن شده و نام با مسمایش «راهیان نور» است.
*دانش آموز خبرنگار
ارسال دیدگاه