محمد راعی فرد*
وقتی صبوری تبدیل به انفجار میشود
اگر بپذیریم که منطقه خاورمیانه کلیدیترین و استراتژیک ترین منطقه در جهان است و سرنوشت آن با سرنوشت کل جهان درارتباط و عاملی حیاتی برای جهانیان است، از نظرنظامی، اقتصادی، سیاسی، باید گوشزد شود هرگونه تحول در آن قابل ملاحظه و مهم است.
از وقتی که پدیده اسرائیل یهودی در این منطقه به وسیله دولتهایی مانند انگلیس و فرانسه بعد از جنگ جهانی اول متولد شد و نقشه خاورمیانه که قبلا به وسیله سایکس پیکو تعیین شده بود، تمامی تحولات و رویدادهای بینالمللی این منطقه در راستا و سیاق حمایت و اهمیت اسرائیل یهودی ترسیم شد.
بعدها در خاتمه جنگ جهانی دوم وجود امنیت و قدرت اسرائیل اولین و بزرگترین هدف برای آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان بوده است. بنابراین وجود قدرتهای معارض و نافی و تهدیدکننده این وضعیت غیرقابل قبول است. تمامی تحولات در پی سال های ۱۹۴۸ تا ۲۰۰۱ در این سیر بوده، اما از آن تاریخ با اعلام طرح خاورمیانه بزرگ، رسالت آمریکا و دوستان او در غیاب شوروی و ضعیف بودن روسیه جدید، تغییر وضعیت خاورمیانه بود تا بتواند با تبدیل کشورهای تهدیدکننده اسرائیل به دولتهای کوچک و ضعیف مانند کشورهای عربی خلیج فارس امنیت خود و اسرائیل و شرکای منطقه ای اش مانند عربستان و کشورهای حوزه خلیج فارس عمل کند.
در دوره ریاست جمهوری بوش با ایجاد جنگ با عراق و آزاد گذاشتن دست گروههای تروریستی در منطقه به ایجاد ناامنی در منطقه دامن زد و این منطقه را گرفتار وضعیت ناپایدار و تخریبی کرد. مخالفت مردم و انجمنهای مدنی آمریکا با جنگ، دولت آمریکا به خصوص در دوره صدارت اوباما وادار شد که وجه سیاست هویج کاخ سفید را پیگیری شود.
سرمایه گذاری بر اخوان المسلمین برآمده انگلیسیها در ترکیه و پیگیری بهار عربی نسخه انقلابات رنگی شرق اروپا، خواهان برآمدن مدل دلخواه آمریکا در کشورهای منطقه بود. برآمدن این وضعیت به علت مخالفت مردم منطقه با سیاست آمریکا، حالت منطقه را به جایی رساند که بهار عربی، دو منظر را رقم زد. ۱-برآمدن نیروهای تروریست بر پایه تفکر قبیله ای بر قرائت فاشیستی و مرتجعانه از فقه اسلامی ۲- ایجاد جنگ های داخلی و دخالت نظامی قدرتهای جهانی در منطقه که به ایجاد حالت هرج و مرج انجامید. در سیاست آمریکا و دول اروپایی، اگر کشوری در قاموس آنها نباشد، یا باید برانداخته شود یا گرفتار هرج و مرج. جنگ داخلی و حالت ناپایدار و عدم وجود دولت مستقل و دارای سیادت، وضعیتی است که در لیبی به دلیل عدم وجود دولت ملی، مصر گرفتار در مسائل داخلی و شورشهای تروریستی، سوریه جنگ داخلی و تروریستهای بین المللی، عراق نابود شده، همگی دولت هایی بودند که در تحلیل نهایی و استراتژی آمریکا و اسرائیل، تهدیدکننده امنیت و منافع آمریکا و اسرائیل است. بنابراین وجود هرج و مرج و حضور طولانی مدت نظامی آمریکا در منطقه را تضمین می کند و هم امنیت اسرائیل حاصل می شود و در نهایت دست باز اسرائیل برای بلعیدن باقی مانده فلسطین در سایه وضعیت موجود و از بین بردن هر گونه تلاش برای احقاق حقوق فلسطین و ایجاد کشور دولت و نابودی آمال و ایجاد این جو در جهان که وجود دولت فلسطینی عربی اسلامی برای امنیت اسرائیل خطرناک است، اما در یک جمله، عدم تشکیل کشور فلسطین عاملی مهم در عدم امنیت منطقه آمریکا، اروپا و جهان است. بنابراین تا زمانی که آمریکایی ها به این فهم تاریخی استراتژیک نرسند که از این سیاست هیستریکی در حمایت از اسرائیل و عدم توجه به حقوق فلسطینیها و نابودی منافع مردم منطقه دست نکشند، جهان روی آسایش را نخواهد دید. در یک سپهر کلی، وجود منطقه متواضع در مقابل خواسته های آمریکا بهترین وضعیت برای آنهاست. از این منظر دخالت آمریکا در منطقه و حمایت از گروههای تروریستی و دولت اسرائیل محصول سیاست دوگانه آنها در این سپهر استراتژیک است.
تنها راهحل این بحران تشکیل دولت مستقل فلسطین و عقبنشینی اسرائیل به مرزهای سال ۶۷ و برداشتن شهرک نشینهای اسرائیل در خاک فلسطین است. تجاوز و تعدی به سرزمینها و اخراج مردم از آشیانه و کاشانه و جواب هر مطالبه و خواسته و حقوق اولیه بشری گلوله باشد و شهرک نشین ها را مسلح کردن تا هر گونه که بخواهند عمل کنند، خود صادر کننده هر حرکت جنون آمیز است، بر این اساس، آستانه تحمل هم حدی دارد.
ارسال دیدگاه