سحر شیخی*
معصومیتی که هرگز پژمرده نمیشود
روز دختر، روز غنچههای پاک است، روز طراوت و شکوه و معصومیت و پاکی که هرگز لکهدار نمیشود، مگر با نگاه پیشپا افتاده و منفی طرفداران تبعیض جنسیتی.
به عکس دوران بچگیاش خیره میشود. پیراهن نخی و گلدار در تنش خودنمایی میکند. شاخه گلی در دست دارد و رو به دوربین لبخند زده است. قطره اشکی از چشمش فرو میریزد وقتی یاد حرفها و واکنشهای اطرافیانش بعد از جواب سونوگرافی و دختر بودن فرزندش میافتد.
یاد کودکیاش میافتد روزهایی که خانواده پدرش با او و خواهرانش مثل یک موجود اضافی برخورد میکردند. روزی که برادرش بهدنیا آمد و ذهن کوچکش درک نمیکرد که چرا برای تولد خواهرانش اطرافیان اینقدر خوشحال نبودند و حالا سر از پا نمیشناسند.
روزی که پدرش مریض بود و جز دخترانش کسی او را تیمار نمیکرد. دختر است دیگر...
پژواک صدا هنوز در گوشش است، باردار است و دل شکسته، اما هنوز حواسش به اطرافیانش است که همسرش شام نخورده نخوابد، که مادر و پدرش قرصهای فشار خون و دیابتشان را فراموش نکنند. قلبش زخمی است از نگاه مسموم و مریض جامعه به فرزند دختر داشتن اما تنها عطوفت است که از دلش جوانه میزند.
دختر، معصوم با ارزشی است که سالها بعد نام عظیم و مقدس مادر را با خود دارد و این یعنی معصومیتی که بعدها به فداکاری مبدل میشود و چه کوته فکرند آنهایی که دختر را کم میپندارند و ناقص.
با وجود بارداری و بدن ورم کردهاش از جایش بلند میشود. دستمالی به قاب عکس خانوادگیش میکشد. یاد صورتش میافتد که سالها پیش بخاطر یک اشتباه کودکانه به دستان پدرش خورد و تلفن را بر میدارد: سلام پدر حالت چطور است؟ قرصهایت را خوردهای؟ و پدر با صدایی که شرمندگی از محبت نکردن به دختر مظلومش در کودکی از دست رفته در آن موج میزند، میگوید: ممنونم دختر قشنگم. قلبش شاد میشود و اشکش را پاک میکند و خدا را شکر میکند بابت اینکه فرزندش دختر است.
هزاران سال گذشته و جهان هنوز دستخوش طرز فکر غلط و مسموم آدمهایی است که دختر را دوست ندارند و تحقیرش میکنند. اما اگر نگاهی به روشناییها، فداکارییها، عاشقیها و زیباییهای دنیا بیندازیم باید به اشتباه خود اعتراف کنیم و با احترام و تواضع، نه از روی تمسخر، بگوییم: دختر است دیگر...
ارسال دیدگاه