با وقار و لبخند برایتان شرح میدهند که وقتی زلزله آمد کجا بودند/۲
اینجا زنان جوان و زیبایی دارد؛ خرامان از تلی از آوار که در دو سویشان تلنبار شده عبور میکنند تا لرزه و پسلرزه جزوی از روزمره ای شود که به دشواری آن، خو کردهاند.
هفت روز پس از خانه خرابی.این روستاها با روستاهای بقیه جاها تفاوتی دارند؛ از کنار جاده که عبور کنید، دیوارهای شکسته، خانههای سوراخ، چادرهای رنگی یا حصیربافتهای محصول دست مردان و زنان را میبینید؛ زنانی با پیراهنهای بلند و رنگی، هرازگاهی سری از چادر بیرون میآورند؛ ظرفی جابهجا میکنند و میگویند که کمی هم گیج شدهاند از بس ریخت و پاش شده. قرار است باران ببارد و وسایلشان (اگر چیزی سالم مانده باشد) خیس میشود؛ پیرزنانی با سربند در حالی که دستهایشان را در هم مشت کردهاند، کمحرفترین روزهایشان را سپری میکنند؛ پیرمردان نشستهاند روی زمین و به روبهرو زُل زدهاند؛ بعضیهایشان دست و پا یا سرشان باندپیچی شده. مردانی اغلب با سبیلهای پرپشت مشغول جابهجا کردن آوارند؛ آواری که یک هفتهای میشود روی سرشان خراب شده و تصویر جاده را با جادههای دیگر متفاوت کرده؛ میگویند دو روز اول خیلی سخت و سرد بود؛ هستند روستاهایی که ۱۰۰درصد تخریب شدهاند و همان دو روز سرد ابتدایی، مانده بودند عزاداری کنند، شوکزده باشند یا آوارها را بردارند؛ اهالی روستاهای کرمانشاه، از سرپل ذهاب(دشت ذهاب) و قصرشیرین تا ازگله و منطقه دالاهو و …
زیادند روستاهایی که درها و و پنجرههایشان رو به ادامه روستا باز میشود و کماند آنهایی که تعداد زیر آوار مانده و فوتیشان صفر باشد. میگویند بیشتر به شهرها رسیدند و نیروهای دولتی و ارگانهای رسمی بعد از سه روز آمدند به روستاها سر بزنند؛ اهالی تمام این روستاها با لبخند و گرمی به استقبال شما میآیند، تفاوتی ندارد شیعه باشند یا سنی مذهب یا اهل حق؛ برمیخیزند حتی اگر چندین نفر از اهالی خانواده خود را از دست داده باشند؛ با زبان کردی از آمدنتان تشکری گرم و صمیمی و برایتان دعا میکنند؛ زن و مرد و کودک، پیر و جوان، میگویند که مردم شرمندهشان کردهاند؛ میگویند از همه جای ایران آمدهاند. با اینکه دیگر خانهای ندارند، به شما تعارف میکنند تا در هرچه دارند سهیم باشید و با آنها شام یا ناهار یا یک استکان چای بخورید.
همه آنها یک حرف مشترک دیگر هم دارند؛ از هرکدام که در مورد نحوه رسیدگی رسمی و دولتی سوال کنید، بدون شک اول اسم مردم را خواهند آورد و خیل کمکهای مردمی که سرازیر شده به روستاهایشان و بعد گلایههایی از برخی نهادهای رسمی دارند؛ میگویند اینها کمکها را میگیرند و بعد هزار بلا سرش میآورند؛ عدهای میگویند که برای نیازمندان و جنگزدههای کشورهای دیگر میفرستند و برخی توضیح میدهند که نگه میدارند تا بعدا به اسم خودشان به مردم بدهند و یا اینکه آن را با قیمت بالاتری به کمککنندهها بفروشند.
حرف و حدیث زیاد است. به نظر میرسد که هم سابقه عدم رسیدگی و هم نحوه عملکرد مسئولان سبب دهها برداشت ریز و درشت و تحلیلهایی شده که از زبان هزاران زلزلهزده خانه خراب میشنوید.
از روستاهای زلزلهزده کنار جادهها که عبور کنید، دیگر بوی علف و دام و طبیعت وحشی را نمیتوانید استنشاق کنید؛ بوی پلاستیک و پارچه سوخته میآید و گهگاه دود سیاهی که آتشش سرما را رفع میکند. کمکها اضافه آمده؛ لباسها زیادند و نانهای لواش را در اغلب روستاها خشک میکنند تا بعدا به دامهایی بدهند که باقی ماندهاند. گاو و گوسفندهای زیادی هم مُردند؛ همانهایی که منابع درآمد اهالی روستا بودند.
کودکانی که زنده ماندهاند در آغوش بازماندههای خود لبخند میزنند؛ حتی آنهایی که زنده از زیر جنازه مادرشان پیدا شدهاند. مادربزرگهایی هستند که بر تن نوزادانی که مادرهایشان مُرده، لباس میپوشانند؛ دو مرد با سبیلهای بلند که از شکار برگشتهاند و دیدهاند خانهشان خراب شده و زنها و بچههایشان همه مُردهاند، دستهایشان را مُشت کردهاند و زیر درختی، آرام ایستادهاند روبروی چادری سفید که قاب عکس مُردهها به یک قالی لوله شده تکیه داده و روی آنها یک تنبور گذاشتهاند.
میگویند که این زنان و کودکان بیگناه شهید شدهاند؛ و مگر شهادت چیز دیگری است غیر از این که آوار بریزد روی سر یک مادر یا یک کودک بیگناه. این را تقریبا همه روستاها میگویند.
اینجا روستایی هست که به تمامی آوار شده؛ خودشان میگویند صاف شده؛ روی زمینش ترکهای زلزله هنوز هست؛ این روستا دیگر هیچچیز ندارد غیر از خروارخروار آوار اما درهمین روستا یک خانه بهداشت هست که تکان نخورده و اهالی داغدیده میگویند:«پس میشود طوری خانه را ساخت که آسیب نبیند»؛ میگویند که کمکهای زیادی شده از سوی کشورهای عربی و حتی آدمهای معروف داخلی اما معلوم نیست این کمکها کجا رفته؛ آنها به طور کلی از ایجاد تغییر و داشتن خانههای مستحکم ناامید هستند.
اینجا زنان و مردان که حتی از داشتن چادرهای باکیفیت که آب به آن نفوذ نکند، ناامید شدهاند، دارند با حصیر برای خودشان و برای دامهای باقیماندهشان چادر میبافند و رویش نایلون میکشند؛ اینطوری اگر زلزله هم بیاید طوریشان نمیشود؛ این روزهای کرمانشاه مملو از پسلرزههای زیادی است که تقریباً هر روز زیر پای اهالی را میلرزاند؛ عادت کردهاند؛ میگویند چیزی نیست، پسلرزه است.
در روستاهای زلزلهزده کرمانشاه اگر سیر کنید، ممکن است دختربچهای شش ساله، با لهجه کُردی توی گوشتان بگوید:«خاله میدانی زلزله چیه؟ عذاب خداست.»
کودکان کُرد مشغول بازی هستند و از کنار ماشینهای مردمی، که برای کمک در روستاهای مختلف پارک میکنند و آدمها دورهاش میکنند، میگذرند و آرام، میگویند که عروسک نداری؟
اینجا زنان جوان و زیبایی دارد که زندگیشان را میکنند با لباسهای بلند و خوشرنگ، بی آنکه آثاری از زلزله در رخسارشان دیده باشید؛ خرامان از تلی از آوار که در دو سویشان تلنبار شده عبور میکنند و زنانگیشان را به رخ میکشند تا لرزه و پسلرزه جزوی از روزمره زندگی آدمهایی شود که به دشواری خو کردهاند.
آساره کیانی
منبع: روزنامه همدلی
ارسال دیدگاه