زهرا پرآذران*
دمی آرام بگیر دو کلمه حرف حساب بزنیم
پس از شروع سال دریافتم بدخطی شاگرد درسخوانم از شیوه به دست گرفتن خودکار است، دیگر نمی شد شاگرد همیشه سرزنش شنیده ام را مبصر کلاس کنم یا مادر استرسی و سخت گیر را از جزئیات عملکرد دانش آموزان دور نگه دارم.خیلی سخت بود. تو که در جهان، گرمی بیش نبودی؛ توانستی تمام داراییهای مرا بگیری.
کرونای نامبارک! با تو چه کنیم؟
اینک که در سالهای پایانی تدریسم و بعد از ۲۸ سال از شروع شغل آموزگاری، مثل قاشقی نشسته خودت را پرتاب کردی میان غفلتهای روزمره ما، می خواهم ساعتی هم شده دست برداری از این همه جست و خیز و جهش، و دمی آرام بگیری و دو کلمه حرف حساب بزنیم، اگر بلدی.
سال ها پیش که جوانکی بودم و چشمم به دست پیشکسوت ها بود؛ با خانم معلم کار بلد و نازنینی افتخار همکاری داشتم باری به مناسبتی از روی دلخوری گفت:«من یک معلمم، به من یک گچ و تخته سیاه بدهند. هر جایی که باشم کارم را انجام می دهم»، اگر چه او خیلی زود آسمانی شد، اما این جمله اش بارها و بارها در ذهن من مرور شده است.
آن زمان که در مدرسه ای تدریس میکردم که حتی یک پرگار آموزشی برای رسم دایره نداشت و ما یک نخ به گچ می بستیم و دایره می کشیدیم و کلی هم ذوق می کردیم؛ وقتی پوستر نقشه های ایران و همسایه ها و قاره ها نبود تمرین کردم و خودم نقاشی ها را با جزئیاتش روی تخته می کشیدم. زمانی که خوشنویس شدم و اصول نقاشی را آموختم یا الفبای روانشناسی کودک و نوجوان را مطالعه کردم بیشتر درک کردم آری، می توانم با کمترین امکانات در حد همان گچ و تخته هم فرزندی تربیت کنم که استعداد ناب ایرانی اش را غنی سازی کند و اگر دستم در جیب خدایم باشد راهی می گشاید که با یک دست نوازش بههنگام یا با لب بسته و نگاه پر از کلام میشود که میوه تربیتم، سیب سرخ شیرینی شود.
ولی کرونا جان؛ راستش فکر نمیکردم که روزی بلانسبت شما؛ ویروس منحوسی پیدا شود که حتی از این حداقل امکانات هم محروم شوم و دستم نرسد که دست نوازشی بر سر شاگرد لرزان بغض کرده ام بکشم. چه قدر غصه خوردم که چند ماه پس از شروع سال دریافتم بد خطی شاگرد درسخوانم از شیوه به دست گرفتن خودکار است، دیگر نمی شد شاگرد همیشه سرزنش شنیده ام را مبصر کلاس کنم یا مادر استرسی و سخت گیر را از جزئیات عملکرد دانش آموزان دور نگه دارم. خیلی سخت بود؛ تو که در جهان گرمی بیش نبودی، توانستی تمام داراییهای مرا بگیری.
اما خب؛ احتمالاً بدانی که ما تحریم را سالهاست که تجربه کردهایم و سراپا ماندهایم؛ قوی تر و سرزنده تر از همه ی آنهایی که با دریوزگی تا خرخره پُرَند از ظواهر تقلیدی و زلم زیمبوهای ویترینی.
کرونا؛ من هرگز از تو ممنون نیستم که عزیزانمان را گرفتی اما وجود تو ما را شکرگزار خوردن یک چای تلخ کنار مادرم کرد، وجود تو باعث شد آرزوی دیرینه من که فرمایش شهید رجایی هم بود محقق شود؛ که معتقد بودند رسیدن به اهداف آموزشی با ارتباط مستمر و اولیای دانش آموزان و مدرسه است و اکنون به لطف شما برقرار است و وجود ایشان سبب میشود که من محتاطانه تر روی خط مستقیم شغلی ام راه بروم و ذرّهای تخطی نکنم.
یادم است خوانده بودم که در مدارس کشورهای پیشرفته انجمنی از اولیا، ناظر دقیق و همه جانبه عملکرد مدرسه و معلم هستند و وقتی می دیدم که در کشور ما در همه مشاغل همیشه شعار همه این است که کاری که انجام می دهیم فراتر از وظیفه است، غصه می خوردم. اما الان به لطف شما خواه ناخواه بیشتر دقت و ملاحظه می کنم که میدانم ناظرند.
یاد آن آیه می اُفتم که عَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وقتی روش تدریس من برای کمک به مادر در دسترس اوست یا فرزندش کاردستی کج و کوله اش را با یک عکس بدون زحمت حمل برای من می فرستد یا فیلم حرکات نمایشی در فوتبال یا نواختن موسیقی یا تلاوت قرآن اش را؛ و من به استعدادهای او بهتر پی میبرم.
به هرحال کرونای نامبارک! تو که خیلی ریزتر از آنی که ما را مستأصل کنی بزرگ تر از تو هم نتوانستند ما را به زانو در آورند چون ما صاحبی داریم که دستمان را پدرانه می گیرد و دیگر آنکه ما مرد روزهای سختیم.
تحمیل جنگ نابرابر، تحریم ظالمانه با نقش های ریز و درشت از ما سروی ساخته اند که با بادهای لرزان افکار پلید، نمی لرزیم و از جنس خورشید چراغی بر افروخته ایم که با فوت دهانهای ناپاک که شیطانک ها خاموش شدنی نیست. ما رستم و آرشیم موجود ذربینی حقیر! تو هم میروی به جهنّم.
آموزگار دبستان مهدیون منطقه ۱۳*
ارسال دیدگاه