نتایج جستجو : راننده‌های آمبولانس

  • تهران (پانا) - گرمای آفتاب عرق را بر پیشانی مرد حفار نشانده بود. با هر ضربه کلنگ برای آماده‌سازی قبر، صدای فریادها بلندتر می‌شد. زن می‌دانست قرار است چند لحظه دیگر پاره تنش برای همیشه از او دور بماند. بلند فریاد می زد: «مادر قربان قد و بالایت برود، این چه مرضی بود که به جان تو افتاد؟».

۱