تهران (پانا) - «در آن موقع باردار بودم، اما، چون قدم بلند بود، به چشم نمیآمد. گفتم عبدالله هر کجا بروی میآیم؛ من از تنهایی متنفرم. سپیدهدم کوههای ساوان در روستاهای اطراف را طی کردیم، نزدیک تاریک شدن هوا برای در امان ماندن، همه مشغول کندن سنگر شدند، من هم در این کار با آنها شریک شدم و بعد اقدام به جمعآوری سنگ برای دور سنگر کردیم.»