تهران (پانا) - روی سکوی مدرسه، کنار دیواری که مشرف به روستا بود برای خودش چای ریخته بود و چشماندازی دوردست را تماشا میکرد که «گونآی» دست مادرش را رها کرد و دوید سمت معلم مدرسه و گفت «خانم اجازه! شیر شتر آوردم براتون.»
تهران (پانا) - روی سکوی مدرسه، کنار دیواری که مشرف به روستا بود برای خودش چای ریخته بود و چشماندازی دوردست را تماشا میکرد که «گونآی» دست مادرش را رها کرد و دوید سمت معلم مدرسه و گفت «خانم اجازه! شیر شتر آوردم براتون.»
تهران (پانا) - خاطره معلم سمنانی و شاگرد اوتیسمیاش و قبول مسئولیت یک اُتیسمیک در اردوی یکروزه، گوشهای از ایثار و گذشت معلمان است که در قالب یک خاطره به رشته تحریر در آمده است.