«غروب، هنگامی که خورشید بالهای زرینش را به سوی افقهای دور دست میکشد و تک ستارهها بر آسمان صاف و نیلی رنگ «بیرجند» سو سو میزنند، آنگاه که در قلب انسان غمی موهوم موج میزند، درویش پیری که عاشق مزار ویران حکیمنزاری شاعر و عارف نامدار قهستان است و سالها بر مزارش شمع روشن کرده و از برکت آرامگاهش زندگی گذرانده، بر مزارش مینشیند و بر آن همه شکوه و عظمت که بدست بیتوجهی ویران شده است، اشک حسرت و ندامت میریزد.....»