بنویسید ایران، می خوانمش جان!
ارومیه (پانا) - من ایران جان مینامم آن را! ایرانی که در چهار سوی مرزش، کوههایی سر به فلک کشیده که گیتی، کمتر دژان این چنین محکمی به خود دیده است. از چه بگویم؟ از ارسی که شاهرگ شمالغرب وطن است یا خلیج همیشه جاویدان پارسی که پاسدار جنوب ایران؟
مرزهایش امن است به یُمن نفس مرزداران نظامی و عشایرش و در گوشه گوشه این مملکت ایستاده رعناقامت جوانانی که سینهشان فراخ است برای پاسداری از حریم وطن و سرهایشان بالاست نه برای غرور و تکبر بلکه پیشانی شان بوسه گاه فرشتگان آسمان است.
هر جا نیاز بوده قلبمان را با منطق آمیخته ایم و دفاع کردهایم از کیان وطن! مگر غیر از این است که خاک خورده اما خاک نداده ایم؟ مگر غیر از این بوده که آذربایجان غیور و کردستان شجاع، فرزندان شان را در راه وطن فدا کردهاند تا گوش مرزها پر باشد از ناله و لالایی مادرانی که عزیزانشان را با خون شهادت غسل کرده و لباس شان کفن شان شده است؟
مرز، مرز و مرز. این مفهوم پر از درد اما زیبا! مگر میشود زاده مرز باشی و برای حفظ حریم زادگاه ات، سینه سپر نکنی! برای فرنگی ها مرز شاید همان عکس دو کودک فرانسوی و بلژیکی باشد که دست در دست هم در دو سوی مرز ایستادند و خط سفید میان سنگ فرش خیابان هایشان را مرز بنامند یا عکس اتاق یک هتل در اروپا باشد که نصف تخت سرزمین یک کشور است و نصف دیگر سرزمین کشوری دیگر و وسط همان تخت مرز آن دو کشور باشد اما مرز برای من و امثال من همان برجک نگهبانی است که دور تا دورش حصاری با سیم خاردار کشیده شده و آن سربازی است که قنداق تفنگ را تنگ در آغوش گرفته و با آن درددل می کند تا شاید کمی غم فراق و دوری از آغوش مادر برطرف شود.
ایران اگر ایران مانده است به این خاطر است که جوانان وطن برای حفظ این خاک، لباس رزم پوشیده و بعضی دیگر دکمه های شان را باز نکرده در خون غلطیده و با سرود حماسی وطن به خواب ابدی رفته اند. ایران اگر امروز استوار ایستاده به این خاطر است که لر، ترک، کرد، فارس، بلوچ و گیلک هرکدام در گوشه ای از این مملکت سرود وحدت را به زبان خودشان خوانده اند. در وسط خاوری که تروریستها چهارنعل در میانه اش می تازند اگر ما جزیره ثبات هستیم به مدد صبر آن مادر ارمنی است که فرزندش را در جنگ تقدیم وطن کرد و در جلوی دوربین صدا و سیما، زینب وار گفت: "ما رایت الا جمیلا" ...
یادداشت از مرتضی حیدری مرنگلو
ارسال دیدگاه