دختر 15 ساله ای که بدون پدر بزهکار شد
با مردان زیادی رابطه دارد
تهران (پانا) - زن 40 ساله که درمانده و اشکریزان وارد دایره مددکاری اجتماعی کلانتری شفای مشهد شده بود، در حالیکه التماس میکرد تا دخترش را تحویل بهزیستی بدهند به مشاور و کارشناس اجتماعی گفت: در یکی از شهرهای کوچک شرق کشور ببه دنیا آمدم اما در آن شهر امکانات مناسبی وجود نداشت و پدرم همواره با مشکل بیکاری دست و پنجه نرم می کرد
بهگزارش روزنامه خراسان، شرایط نامساعد آب و هوایی موجب شد تا شهر و دیارمان را رها و به مشهد مهاجرت کنیم. پدرم در یکی از کارخانجات صنعتی مشغول کار شد و بدینترتیب زندگی ما بهقول معروف روی ریل افتاد و منهم تا مقطع راهنمایی تحصیل کردم و بعد از آن در کنار مادرم به امور خانهداری پرداختم.
بیستمین بهار زندگیام را میگذراندم که روزی برای خرید مقداری لپه به فروشگاه مواد غذایی محله رفتم. آنروز نگاههای عاشقانه پسر فروشنده، دلم را لرزاند. پدر «بهرام» برای انجام کار اداری به بیرون از فروشگاه رفته و بهرام در حال فروش اجناس بود. او آنقدر مرا معطل کرد تا فروشگاه خلوت شد و از علاقهاش بهمن سخن گفت. خلاصه این آشنایی به ارتباط تلفنی و مدتی بعد به خواستگاری انجامید. نمیدانم چگونه به او علاقهمند شدم بهطوری که هنگام خواستگاری بهصراحت دلبستگیام به او را فاش کردم و بهخاطر اعتماد زیادی که به بهرام داشتم بدون هیچگونه تحقیقی درباره او سر سفره عقد نشستم اما هنوز دو سال بیشتر از آغاز زندگی مشترکمان نمیگذشت که متوجه شدم بهرام نهتنها به مشروبات الکلی بلکه به مواد مخدر هم اعتیاد دارد. آن روزها آخرین هفته بارداریام را میگذراندم که این ماجرا روح و روانم را نابود کرد و سرنوشتم را تغییر داد.
با بهدنیا آمدن «مهتاب» دیگر زندگی برایم سخت و زجرآور بود بهطوری که حتی از روبهرو شدن با همسرم نیز وحشت داشتم بههمین دلیل تقاضای طلاق دادم و دادگاه نیز سرپرستی مهتاب را بهمن سپرد. اینگونه بود که با خاطرهای تلخ و بههمراه خانوادهام دوباره به شهر کوچک خودمان بازگشتم. پدرم بازنشسته شده بود و همه اوقاتش را با مهتاب میگذراند. اعضای خانوادهام اطراف او را گرفته بودند و تلاش میکردند تا هیچ کمبودی را حس نکند اما مهتاب از همان دوران کودکی دختری سر به هوا، شر و بیادب بود بهطوری که در کلاس ششم ابتدایی ترک تحصیل کرد و از همان دوران نوجوانی گرفتار روابط نامتعارف با پسرهای محله شد.
او بهراحتی پیشنهاد دوستی هر پسری را میپذیرفت و با او روابط زشت برقرار میکرد. کار دخترم تا جایی رسید که از ارتباطش با پسران و مردان غریبه بدون هیچ ترس و واهمهای سخن میگفت و ما را انگشتنمای خاص و عام کرده بود. بههمراه خانوادهام تلاش کردیم تا رفت و آمدهایش را محدود کنیم اما او چندبار از خانه فرار کرد و به لانههای مجردی شیاطین هوسران رفت. ماجرای دختر ۱۵ سالهام طوری در شهر کوچک پیچیده بود که همه او را بدنامترین دختر شهر میدانستند. دیگر نمیتوانستم دخترم را کنترل کنم، او با بیشرمی مقابلم میایستاد و به منهم توهین میکرد. تصمیم گرفتم سرپرستی او را به پدرش بسپارم اما پدر مهتاب نیز ازدواج کرده بود و با همسر و فرزندانش زندگی می کرد، او هم میترسید مهتاب دختران دیگرش را نیز به بیراهه بکشاند. چرا که در جریان رفتارهای زننده مهتاب قرار گرفته بود بههمین دلیل از سرپرستی او سرباز زد منهم طوری درمانده شده بودم که کاری از دستم برنمیآمد. وقتی دیدم برخی افراد دخترم را با انگشت به یکدیگر نشان میدهند دوباره تصمیم گرفتم به مشهد بازگردم چرا که حداقل در این شهر بزرگ کسی ما را نمیشناخت.
با وجود اینهمه راهها به بنبست میرسید و مهتاب به روابط نامشروع خود ادامه میداد و مدام از خانه فرار میکرد. وقتی در مشهد نیز آبرو و حیثیتام به بازی گرفته شد مهتاب را در خانه زندانی کردم و به کلانتری آمدم تا التماس کنم او را تحویل بهزیستی بدهید شاید راه درست زندگی را پیدا کند اگرچه دلم برایش تنگ میشود ولی میترسم از باندهای خطرناک سردرآورد و ...
ارسال دیدگاه