پژوهشگر علوم اجتماعی دانشگاه راتگرز:
دولت در ایران برای مردم شبیه خرسی است که کندن مویش غنیمت است!
تهران (پانا) - دروغ یکی از هزاران آفت قدرت است و شاید بههمین دلیل است که بشر به این نتیجه رسیده که باید بر اسب چموش قدرت، مهارهای فراوانی زد. شفافیت، نقد و دورهای کردن قدرت، راهکار مهار دروغگویی در سیاستورزی است. اینها نظریات دکتر «عقیل دغاغله» است.
بهگزارش ایلنا، فارابی انسانها را در قبال نسبتشان با اجتماع، به دو دسته تقسیم میکرد: افراد مدنی بالطبع، و افراد مدنی بالاضطرار! در این دستهبندی، بهصراحت میتوان انسان را موجودی اجتماعی دانست که یا به انتخاب خود یا از روی جبرهای درونی و بیرونی، به اجتماعی بودن خو کرده است. در همین راستا، از بدو پیدایش جوامع و شکلگیری صور بنیادین حیات دینی، نخستین نظامهای آنتروپولوژیک اجتماعی برای برقراری حاکمیت قانون و اخلاق بهعنوان چسب اجتماعی، پدیدار شدند. این نظامهای اجتماعی، ناراستیهایی را که سبب فاصله افکندن در میان جمعهای انسانی میشد، در یک دستهبندی استاندارد شده! تحت عنوان گناه و بعدتر، جرم، نامگذاری کردند و برای خاطیان، سلسلهای از تعذیبهای بیرونی و درونی تراشیدند تا امر اجتماعی همچنان برای بشر یکجانشین، اصالت داشته باشد. با این حال یک پدیده از میان گناههای مذکور، تا امروز محل بحث و نزاع میان علمای اخلاق و فقیهان دینی، جامعهشناسان، جرمشناسان و روانشناسان بوده است و باعث شده که هرگز حدود مشخص اخلاقی، دینی و جرمانگارانهای برای این پدیده، تعیین نشود.
پدیده دروغ و بحث در رابطه با فضیلت یا عدمفضیلت آن، در گفتگو با «عقیل دغاغله»، پژوهشگر ارشد اجتماعی دانشگاه راتگرز نیوجرسی آمریکا، از همین جهت، شاید راهی برای بازشناسی چارچوبهای پدیدارشناسانه برای دروغ و امر دروغین باشد.
دروغ بهعنوان یک واکنش دفاعی از جانب انسان، در شرایطی مطرح میشود که آدمی بخشی از وجود خود را در خطر میبیند. آیا دروغ از این جهت هم واجد قبح اخلاقی و بروز کژکارکرد در سطوح روابط اجتماعی میشود؟
دروغ هم میتواند کارکرد منفی برای یک جامعه داشته باشد و هم اینکه خود میتواند ناشی از دیگر معضلات اجتماعی و یا سیاسی باشد. در اخلاقی بودن یک امر، به این نکته توجه داشته باشیم که امری که باعث رنج دیگری میشود، غیراخلاقی است. به هر بهانه و توجیهی که باشد، دروغ امری غیراخلاقی است، بهویژه اگر به «دیگری» آسیبی برساند، و رنجی را بر او تحمیل کند. در چنین حالتی توجیه کردن آن سخت و غیرممکن است. توجیه فردی کمتر اهمیت دارد، به این دلیل که انسان موجود توجیهگری است. ما همیشه توجیه میکنیم. بهاحتمال زیاد، «خطر» توجیهی میشود برای ارتکاب یک عمل غیراخلاقی!
اگر اخلاق را امری نسبی بدانیم و پارامترهای متعدد فرهنگی، سیاسی، امنیتی، تاریخی و موقعیتی را بر آن مترتب بدانیم، دروغ بازهم بهعنوان یک رذیله اخلاقی مطرح خواهد بود؟
در این بحث که اخلاق نسبی است، من شک دارم. البته بهنظر میرسد که آنچه را تحتعنوان اخلاق میتوان نامید، یک شمولگرایی جهانی دارد. بهعنوان مثال فرهنگی که در آن دروغ گفتن یک امر ممدوح باشد، نداریم. همیشه دروغ گفتن بد بوده است. در میان همه مذاهب و در میان همه جوامع کوچک و بزرگ! ممکن است تا حدودی مصادیق دروغ فرق کند، اما در همه جوامع دروغ گفتن امر بدی تلقی میشود. خیانت هم اینگونه است. اصول دیگر اخلاقی نیز این شمول را دارند. شاید همین شمول بتواند در تمییز «امر اخلاقی» از «امر فرهنگی» که نسبی هستند، به کار گرفته شود. دلیل شمول اخلاق شاید در نقش آن در بقای بشر است. بدون اصول اخلاقی عامی مانند راستگویی، صداقت، وفاداری، شجاعت، بخشش، کمک به دیگری، ایثار و فداکاری، جوامع و در پی آن، بشر نمیتوانست تداوم پیدا کند و شاید بههمین دلیل باشد که بهشکل تکاملی، اخلاق در وجود انسانها ریشه یافت و بخشی از هویت مشترک جوامع انسانی شد.
سیاستمداران از دروغ بهعنوان پوششی برای تحقق آرزوهای خود در سراسر دنیا استفاده میکنند. بهطور مثال از استالین نقل میکنند که میگوید: سیاست بدون دروغ و ریا مثل آب خشک یا آهن چوبی میماند. آیا سیاست بهعنوان امر اجتماعیِ دروغآلوده، باید از میان شهروندان برچیده شود؟
سیاست درباره مجموع روابطی است که در رابطه با نهاد قدرت شکل میگیرد. همه ما، بهشکل روزانه، با نهادهای مختلف قدرت، درگیر هستیم و بنابراین همه ما درگیر سیاست هستیم. درباره اینکه سیاست اخلاقی یا غیراخلاقی است، چند نکته بهنظرم میرسد، نکته اول اینکه بسیاری از کسانی که درگیر سیاست هستند، از دریچه دفاع از حق مظلوم، وارد این حوزه میشوند. بسیاری از فعالان سیاسی، اعضای جنبش دانشجویی و دیگر جنبشها که بهشدت درگیر حوزه سیاسی هستند، از قضا، از با اخلاقترین افراد هستند. آنها ایثار میکنند و از زندگی خود میگذرند تا برای ارزشهای والاتری مبارزه کنند. با صاحبان قدرت در میافتند تا از عدالت، آزادی و برابری دفاع کنند. این یعنی اوج اخلاق، پاکترین و با اخلاقترین افراد یک جامعه، همین فعالان سیاسی و اجتماعی هستند.
دوم اینکه سیاست حوزه دروغ شاید ناظر به آفتهای قدرت باشد. برای کسب و حفظ قدرت یک فرد ممکن است دروغ بگوید و انواع بیاخلاقی را به کار ببرد. دروغ، البته، تنها یکی از هزار آفت دیگری است که صاحبان قدرت ممکن است دچار آن شوند. بهدلیل همین آفتهاست، که بشر بهتدریج به این نقطه رسید که بر اسب چموش قدرت باید هزاران مهار زد. آفت قدرت، با بخشنامه و قانون از بین نمیرود، بلکه راه آن، مهار ساختاری قدرت است. شفافیت، نقد، دورهای ساختن حکمرانی تنها بخشی کوچکی از راهکارهای بشر برای کنترل این آفت است.
دروغ در سطح اجتماع، بهعنوان یک سپر دفاعی در برابر سیاستمداران به کار گرفته میشود. بهطور مثال، همهپرسی درباره یارانهها و خوداظهاریهای مالیاتی، همواره با دروغ همراه است و از سوی دیگر، بیاعتمادی بهعنوان محصول جانبی دروغ، میان دولت و ملت در حالت بسط و گسترش است. چهزمانی این شکاف اجتماعی، قابلیت مرتفع شدن دارد؟
زمانیکه اعتماد و شفافیت ایجاد شود. نهاد دولت در ایران، بویژه، بهشکل تاریخی، در برابر مردم تعریف شده است. تدا اسکاچ پول، جامعهشناس معروف، در مقدمه مقالهای که درباب انقلاب اسلامی ایران نوشته، آورده است که دولت پهلوی در جامعه ریشه نداشت. نهاد ضعیفی بود. این حرف عمیقی است. انقلاب اسلامی۵۷، از منظر ایدئولوژیک توانست این خلاء را برای مدتی رفع کند. اما از نظر ساختاری موفقیت چندانی حاصل نشد و نهاد دولت نتوانست ریشه در جامعه بدواند. در عمل بهتدریج دوباره شکاف بیاعتمادی شدت گرفت تا الان که بر اساس برخی پیمایشها بیاعتمادی بهدولت (state) تقریبا بهدرجه بالایی رسیده است. بیاعتمادی ریشه دروغ است و البته با دروغ تشدید میشود.
پنهانکاری عمومی از سطوح خرد و گروههای سنی پایین آغاز میشود و به بخشهایی از طبقه متوسط که بیشتر در مشاغل کارمندی حضور دارند تسری مییابد و باعث کاهش ساعات کار مفید میشود و به بازتوزیع فساد در سطوح مختلف اداری و اقتصادی میانجامد. راهکار بازشناسی پنهانکاری بهعنوان دروغ سفید و چیزی که به تقبیح عمومی نمیانجامد، از دروغ سیاه چیست؟
یکی از دلایل این موضوع همان مبحث بیریشه بودن نهاد دولت و بیاعتمادی به آن است. برای بسیاری از مردم، دولت همان خرس است که کندن مویی از آن غنیمت است. در چنین فضایی، فرد تعلقی به مجموعه سازمانی نمیکند. از آن بیگانه است. خود را در محصولی که آن نهاد تولید میکند، شریک نمیداند. تنها برای مبحث منافع مادی به محل کار خود مراجعه میکند. در بسیاری از ادارات فرد احساس میکند که حقش ضایع شده است. تصور میکند که ارزش و توانمندیهای او بیش از آن چیزی است که محل کارش به او داده است. تصور میکند توزیع مناصب در محل کار غیرمنصفانه و غیرتخصصی و همراه با تبعیض است و خود او نمونه آن تبعیض است. در این شرایط فرد چه انگیزهای برای کار مولد دارد؟ در عوض، انگیزه کنش برای بسیاری از افراد نوعی وندالیسم است. او حتی در محل کار سعی میکند که انتقام این «بیانصافی» که در حق او شده است را از سازمان بگیرد. علاوهبر این، فرد حقوق و درآمد خود را نیز بسیار کم و غیرقابل قبول میداند. در شرایطی که فرد با سازمانی که در آن مشغول کار است بیگانه است، و به استراتژیهای سازمانی اعتقاد درونی ندارد و از همه مهمتر تصور میکند که جایگاه سازمانی او متناسب با منزلت، تخصص و توانمندیهایش نیست، واکنش طبیعی فرد، کمکاری و تنبلی است. اگر کمکاری و پنهانکاری در محل کار، بهشکل عام بهعنوان دروغ سفید قبول شده است، دلیل آن باور اکثریت مردم به موارد فوق است.
بروز تخلفاتی که بیشتر به گریز از قانون میماند، نظیر استفاده از ماهواره، مشروبات الکلی، مواد مخدر و کالاهای قاچاق، با کاهش قبح اجتماعی مواجه شده است. این صورت از دروغورزی اجتماعی در برابر سیستم قضایی برآمده از چه رویکردی است؟
برای عامه مردم که دروغ نیست. بسیاری، بهعنوان مثال، از ماهواره استفاده میکنند و حتی پنهانکاری نمیکنند. برای بقیه مواردی که برشمردید هم مردم در جمع خصوصی کمتر پنهانکاری میکنند. آنکه در این موارد رویه دوگانهای در پیش گرفته، دولت است. دولت نه میتواند ماهواره را بهعنوان یک واقعیت اجتماعی بپذیرد و برای آن برنامهریزی کند و نه توان مقابله با آن را دارد. بههمین دلیل قانون را در حالت دروغین نگه میدارد. از یکسو، قانون مقابله با قاچاق تصویب میکند و از سوی دیگر جهت رفع نیازهای روزانه چارهای جز تندادن به قاچاق ندارد. همه این موارد نشان از درماندگی است. درماندگی دولت که نه میتواند (بهدلایل ایدئولوژیک) قانون را تغییر دهد و نه میتواند راه چارهای بیندیشد. این درماندگی هم قانون را بیارزش میکند و بهتدریج به دیگر قوانین سرایت میکند و هم اینکه تبعات اجتماعی منفی فراوانی بهدنبال دارد. مثال مقابل این درماندگی شاید وضعیت را روشن کند. در آمریکا در برخی ایالتها و در سالهای اخیر، دولت به این نتیجه رسید که ممنوعیت ماریجوانا کارایی ندارد و اثرات منفی فراوان دارد. ممنوع بودن ماریجوانا، از یکسو، سود زیادی را عاید تاجران مواد مخدر میکند و از سوی دیگر مردم را به سمت مصرف پنهان ماریجوانا هدایت میکند که درمان و مبارزه با آن را بسیار دشوار میکند. پس از مدتی بحث، در برخی ایالتها، خرید و فروش ماریجوانا بهشکل آزمایشی آزاد شد. نتیجه این بود که در این ایالتها و پس از آزاد شدن خرید و فروش ماریجوانا، مصرف آن نیز بهشکل قابلتوجهی کم شده است. علاوه بر آن درآمد فراوانی برای دولت داشت. بهتدریج همین سیاست آزادسازی ماریجوانا در دیگر ایالتها پیش گرفته شد.
در ادبیات کلاسیک ایران، بهکارگیری آرایههای موسوم به صور خیال از قبیل کنایه و استعاره، بهرغم دلکش بودن و زیبایی، بهنوعی نهادینهسازی و اعطای وجوه زیباییشناختی بهنوعی دروغ در ادبیات محاورهای و تاریخی ایران منجر شده است. آیا میتوان این نوع دروغ را دروغ فاضلانه و زیبا نامید و آن را فضیلتی هوشمندانه برای بقا دانست؟
خیلی در ادبیات وارد نیستم. ولی بهنظرم کنایه و استعاره، از منظری که گفتید، با هم تفاوت دارند. کنایه بهمعنای بیان یک امر بهشکل غیر صریح و در قالب پنهان است. فرد چیزی را میگوید و انتظار دارد که طرف مقابل از لابلای صحبت شما مطلبی را بفهمد. عدمصراحت اصل است. سخن گفتن بهکنایه، بهدلیل شرایط سیاسی که بحث شد، در ایران بیشتر رواج دارد. شاید بههمین دلیل باشد که ترجمه از فارسی به انگلیسی کار بسیار دشواری است. در انگلیسی کنایه به این معنا کمتر است. فرد صریح مطلب را بیان میکند. استعاره بیشتر به وجوه زیباشناختی برمیگردد و در بسیاری از موارد شما از قضا با تشبیه یک چیز به چیز دیگر میخواهید مطلب را بهتر برسانید. در اینجا نیز تبیین قصد و اگر هدف هم زیباشناختی باشد، گرچه در آن تا حدودی غلو باشد، نمیتوان به آن عنوان دروغ داد.
ارسال دیدگاه