۸ ساعت توانبخشی در خانههای مردم برای ماهی ۷۰۰ هزار تومان!
"ارایه خدمات به بیماران"بدون اهمیت به سطح سواد
تهران (پانا) ـ زنان «طرح توانبخشی مراقبین در منزل» برای ماهی ۷۰۰ هزار تومان از این خانه به آن خانه میروند؛ حتی گاه از شهر به روستا میروند. بین این زنها که در گوشهگوشه شهر و حتی در روستاهای دور و نزدیک به خانههای مردم میروند و معلولان آنها را تیمار میکنند، هیچ تمایزی از نظر مدرک تحصیلی و سطح سواد قائل نمیشوند؛ به آنها گفتهاند فقط مدرک دیپلم شما برای ما مهم است.
بهگزارش ایلنا، «کار خیلی سخت است؛ در خانههای مردم به بیماران برسیم و مشکلات جسمی آنها را ضبط و ربط کنیم؛ آدمهای سالخورده، بیمار، بیحوصله و معمولاً زمینگیر را....»
از او میپرسم چرا شما همگی خانمید؛ چرا مردان نیستند؟! میگوید:شاید بهخاطر اینکه آنقدر درآمد کم است که هیچ مردی حاضر نمیشود این کار سخت را با این درآمد کم برعهده بگیرد؛ فقط خانمها در این شغل هستند؛ خانمها که برایشان در این اوضاع اقتصادی، فرصتهای شغلی کمتر است و مجبورند با هر سختی که شده، کار کنند و روزی بهدست بیاورند؛ فقط خانمها....
این خانمها که تعداد آنها تنها در استان گلستان، حدود ۶۰ نفر است، پرسنل طرح «مراقبت در منزل» هستند؛ طرحی که در همه استانهای کشور با مدیریت سازمانبهزیستی و از طریق واگذاری به بخشخصوصی (شرکتهای متولی امر) در حال انجام است. این خانمها دشواریهای شغلی بسیار دارند؛ اولین و مهمترین مشکل آنها این است که علیرغم کار زیاد، روزی ۸ ساعت کار غیرثابت در مکانهای مختلف و هفتهای پنج روز کار، فقط ماهی ۹۰۰ هزار تومان دریافتی دارند.
میترسم بیکار شوم!
یکی از این خانمها میخواهد صدایش به نمایندگی از جانب حدود ۶۰ نفر از همکارانش شنیده شود، اما نمیخواهد اسم واقعیاش در این گزارش باشد؛ "مریم" که نام واقعیاش "مریم" نیست، میگوید میترسم کارم را از دست بدهم؛ گرچه همچنین آش دهنسوزی نیست؛ اما کمکخرج خانواده هستم؛ چه کنم؟!
او شرایط شغلی خود را توصیف میکند:عنوان شغلی ما «طرح توانبخشی مراقبین در منزل» است؛ ما هرکدام تعدای مریضخانگی داریم؛ برخی از ما ۶ تا مریض داریم؛ برخی ۵ تا و گروهی ۴ تا؛ آنهایی که شش تا مریض دارند، روزانه از ساعت ۸ صبح تا ۴ بعدازظهر کار میکنند؛ در واقع برای هر مریض بین دو ساعت تا دو ساعتونیم وقت میگذارند؛ مراقبینی که ۵ مریض دارند، یکروز تا ۴ بعدازظهر و روز بعد تا ۲ بعدازظهر کار میکنند و آنهایی که ۴ تا مریض دارند، هر روز تا ساعت ۲ عصر سرِ کارند.
کار ما ارائه خدماتِ «کاردرمانی» به مریض در منزل است؛ یک کارشناسِ کاردرمانی، بهطور متوسط هر سه، چهار ماه یکبار، پلان و برنامه میدهد و ما آن پلان را با مریض در منزل کار میکنیم؛ مریضهای ما معمولاً معلول هستند؛ حالا یا بهدلیل بیماری یا بهخاطر حادثه یا تصادف، دچار معلولیت شدهاند و نیازمند کاردرمانی و توانبخشی در منزل هستند. خدماتی که به مریضها ارائه میدهیم، کاردرمانی نامیده می شود؛ یعنی حرکات اصلاحی، توانبخشی، ماساژ و البته خدمات روحی و روانشناسی؛ همه اینها در پلانهایی که کارشناسان بهما دادهاند، مشخص شده است.»
همه حقوق دیپلم را میگیرند!
بین این زنها که در گوشهگوشه شهر و حتی در روستاهای دور و نزدیک به خانههای مردم میروند و معلولان آنها را تیمار میکنند، هیچ تمایزی از نظر مدرکتحصیلی و سطح سواد قائل نمیشوند؛ به آنها گفتهاند فقط مدرک دیپلم شما برای ما مهم است؛ لیسانس و فوقلیسانس هم که باشید، بازهم حقوق همان دیپلم را میگیرید! این خانمها دروههای مختلف گذراندهاند؛ مثل دورههای ماساژ و حرکتهای اصلاحی و مددیاری و ....
کارفرمای مادر این خانمها بهزیستی است اما طرف قرارداد با شرکتهای خصوصی هستند؛ در واقع شرکتهای خصوصیِ توانبخشی، بین این کارگران و کارفرمای مادر نقش «واسطه» دارند؛ بهنظر میرسد اتفاقی که در بخشهای مختلف خدمات و صنعت، تحتعنوان واگذاری نیرویانسانی رخ داده، در مددکاری هم اتفاق افتاده؛ مددکاری برخی از بیماران را به شرکتهای خصوصی واگذار کردهاند و کارگران این بخش، دیگر کارمند و پرسنل بهزیستی محسوب نمیشوند؛ در واقع با این واگذاری، رتبه شغلی این زنها به نسبت سالیان بسیار قبل تنزل پیدا کرده است؛ امروز این خانمها، کارگر سادهی مددکاری هستند که میروند خانههای مردم و کار تیمارداری انجام میدهند.
کار وقتی سفرههای ناهار مردم پهن است
اما امروز مشکلات این زنها بسیار است از ساعات کار گرفته تا مزد کم:«اولین مشکل ما، ساعت کار زیاد است؛ تایم کار ما، حداقل دو ساعت یا دو ساعت و نیم برای هر مریض است؛ این زمان هم برای ما و هم برای مریض زیاد است؛ خود مریض هم نمیکشد؛ یک ظهر به بعد، کار برای ما خیلی دشوارتر هم میشود؛ کار ما در خانههای مردم است؛ در شهرستانها هم که بعد از یک ظهر همه اعضای خانواده به منزل برمیگردند و میخواهند ناهار بخورند؛ همین مساله، کار ما خانمها را مشکل میکند؛ شما تصور کنید ما مجبوریم در حضور مردان غریبه و فرزندان خانواده، همچنان به ماساژ و حرکات اصلاحی با بیمار معلول ادامه دهیم؛ آنهم وقتی که سفرههای ناهار مردم پهن است.
مشکل بعدی این است که بعد از دو ساعت کار با یک مریض خاص، مددکار باید برود سراغ مریض بعدی؛ گاهی باید طول شهر را طی کند یا اینکه از شهر به حاشیه یا روستاهای دور و نزدیک برود؛ مریم میگوید:به ما هزینهای بابت ایاب و ذهاب نمیدهند؛ ممکن است تا سی کیلومتر خارج از شهر هم برویم؛ اگر اتومبیل شخصی داشته باشیم، هزینه بنزین با خودمان است و اگر وسیله شخصی نداشته باشیم که اکثراً هم نداریم، با تاکسی خطی اینطرف و آنطرف میرویم؛ پول تاکسی هم با خودمان است؛ ما خانمها در این مسیرها خیلی اذیت میشویم؛ مخصوصاً در گرمای تابستان و سرمای زمستان و یا وقتی که از محدوده شهر خارج میشویم. ما برای هر مریض گزارش روزانه و هفتگی هم مینویسیم؛ حتی کاغذ و قلم برای نوشتن این گزارشها به ما نمیدهند؛ همه این هزینهها را مجبوریم از حقوق ناچیز خودمان بپردازیم!
و اما دستمزد؛ مهمترین مولفه شغلی برای هر کارگر؛ مریم دستمزد ماهانه خود را بسیار کمتر از بخور و نمیر توصیف میکند: «مرکزی که من کار میکنم، برای ۶ تا مریض که میشود روزی ۸ ساعت کار و هفتهای پنج روز، ماهانه ۹۵۰ هزار تومان به ما میدهد که البته مقداری از آن بابت بیمه کسر میشود؛ در واقع چیزی بیشتر از ۹۰۰ هزار تومان آخر هر ماه گیرمان نمیآید! البته بیمه تامیناجتماعی هستیم و بیمهمان کامل پرداخت میشود.»
بهزیستی یارانه نمیدهد!
به این زنها حداقل دستمزد شورایعالی کار پرداخت نمیشود؛ در واقع نصف مبلغ حداقل حقوق را میگیرند؛ به آنها گفته میشود، حقوق شما ساعتی حساب میشود و بیشتر از این نداریم که بپردازیم؛ مریم میگوید:شرکت ما میگوید چون بهزیستی یارانههای توانبخشی و درمان را به شرکتها نمیدهد، بیشتر از این در توانمان نیست که بهشما مددکاران پرداخت کنیم! میگویند خود بهزیستی در جلساتی که داشتهایم، حقوق شما مراقبان در منزل را همینقدر تعیین کرده!
یکی از کارفرمایان شرکتهای توانبخشیِ شبانهروزی در استان گلستان که کارفرمای تعدادی از این خانمهاست، در این رابطه میگوید:بهزیستی یارانههای ما را بهموقع نمیدهد و ما هم بهدلیل محدودیتهای نقدینگی که داریم، بیش از این نمیتوانیم به این خانمها بپردازیم. ما خودمان، دستمان اصطلاحا لایدر است.
ماهی ۷۰۰ هزار تومان درآمد!
در این اوضاع و احوالِ نامُراد، مریم نگران آینده خود است؛ نگران اینکه چند سال بعد که توان رفت و برگشت به روستا را ندارد، چه باید بکند؛ او میگوید:حقوقی که بهما میدهند، بیانصافی است؛ ما روزی چهار یا پنج هزینه رفت و برگشت داریم؛ یک روزهایی که به روستا میروم، ۱۰، ۱۵ هزار تومان هزینه رفت و برگشت میدهم؛ هر ماه راحت ۲۰۰-۳۰۰ هزار تومان هزینه رفت و برگشت و تلفن میدهیم؛ بنابراین درواقع هر ماه، زیر ۷۰۰ هزار تومان برایمان میماند.
مریم و همکارانش نمیدانند طرف حسابشان کیست؛ دردهایشان را به که باید بگویند؛ او آخر درد دلهایش میگوید:به شرکتها که مراجعه میکنیم، میگویند ما هم بودجه نداریم؛ بهزیستی پول نمیدهد، بروید بهزیستی انتقاد کنید! خلاصه ما نمیدانیم کجا باید برویم و دست به دامان که شویم....
از قرار معلوم، مشکل کمبود بودجه مربوط به استان خاصی نیست؛ دستاندرکاران بهزیستی یکی از استانها میگوید:بودجه طرح توسط معاونت توانبخشی بهزیستی کل کشور تعیین میشود و مختص استان خاصی نیست.
به هرحال در شرایط فعلی، وضعیت این زنان چندان مناسب نیست.
مریم و همکارانش، زنان گرگان وعلیآباد، گنبد و آققلا، مثل خیلی از زنهای دیگر در سراسر کشور که «شغل شایسته» و درآمد کافی ندارند، نگران آینده هستند؛ نگران فردای پیری خود؛ نگران دوندگیهای بیروزی و بیفردا؛ طنز تلخِ قضیه اینجاست که دولت، این زنها را به بخش خصوصی سپرده و از خود سلب مسئولیت کرده؛ دولتی که ۲۹ اردیبهشت، سند «کار شایسته» را تدوین کرده؛ سندی برای نشاندن حقوق کارگران، فقط روی کاغذ. سوال اینجاست که این سند کاغذی، کدام گره از زندگی دشوار این زنها میگشاید؛ کدام گره را «میتواند» که بگشاید؛ زنهایی که برای ۷۰۰ هزار تومان از این خانه به آن خانه میروند؛ از روستا به شهر و از متن به حاشیه.....
ارسال دیدگاه