معلمان معلول نمی توانند در مدارس عادی تدریس کنند

تهران (پانا) ـ به دنیا می‌آیی و متوجه می‌شوی یک دست، یک پا، یا چشم نداری که ببینی به کجا آمدی.

کد مطلب: ۹۱۱۴۷۹
لینک کوتاه کپی شد
معلمان معلول نمی توانند در مدارس عادی تدریس کنند

به گزارش روزنامه ایران، اوایل فکر می‌کنی شرایط برای همه یکسان است و همه مثل تو هستند. اما کم‌کم که بزرگ می‌شوی و تفاوت‌ها را درک می‌کنی تازه می‌فهمی در چه میدان مسابقه نابرابری ایستاده‌ای. ترجیح می‌دهی در گوشه‌ای بمانی. ترجیح می‌دهی حرکت نکنی تا در چاه نیفتی! منزوی می‌شوی، تنهای تنها؛ اما مغزت نیاز به شست‌وشو دارد. باید کسی به تو بفهماند ناتوان نیستی و می‌توانی. او کسی نیست جز معلم تو! معلمان مدارس استثنایی کسانی هستند که مغز‌ها را شست‌وشو می‌دهند و تمام افکار منفی و ناتوان را می‌شویند. اغلب خودشان هم معلولیت دارند و می‌دانند چه راهی را باید رفت و چه راهی را نرفت.

آنها به تو می‌آموزند چه کنی تا در میدان پس از زمین‌خوردن بلند شوی. آنها به تو می‌آموزند اگر نمی‌بینی، بدانی که دیگران در مورد ظاهرت چه قضاوتی می‌کنند. معلم استثنایی فقط یک معلم نیست کسی است که چیزهایی به تو می‌آموزد که حتی مادر یا پدرت هم نمی‌دانند. فاطمه ظرافت انگیز و بهنام سلیمانی معلم مدارس استثنایی هستند هر دو آنها معلولیت دارند. در ادامه گفت‌و‌گوی ما را با این دو معلم می‌خوانید.

تجربیات نابینایی را آموزش می‌دهم
فاطمه ظرافت‌انگیز نابیناست، ۲۶ سال است که در مدرسه نابینایان عبدالعظیم شهر ری تدریس می‌کند. او از عشقش به بچه‌های نابینا می‌گوید: «من از ابتدا به معلمی علاقه داشتم البته نه این علاقه‌ای که در حال‌حاضر دارم. من در مدرسه عادی درس خواندم و خیلی چیزها را خودم یاد گرفتم. لحظه‌هایی داشتم که کسی نگفت چه کنم. لحظه‌هایی که نمی‌دانستم چه رفتاری درست است و چه رفتاری غلط و خودم را ندانسته در برابر برداشت‌های دیگران قرار دادم. همکلاسی‌های من گناهی نداشتند که در مورد من قضاوت کنند، آنها هم مثل من بچه بودند چه می‌دانستند من چه توانایی‌هایی دارم. نمی‌گویم آموزشی ندیدم اما باید بگویم در محیط مدرسه و اجتماع و در ارتباط با دیگران آموزش‌هایی لازم است که در کتاب‌ها نوشته نشده. در دبیرستان بودم که تصمیم گرفتم معلم شوم و به بچه‌های دیگر تجربیاتم را آموزش دهم.»
او دانشجوی دکتری است و در رشته ادبیات تحصیل کرده. خانه‌اش در تهران است و هر روز برای رفتن به شهر ری عزم سفر می‌کند. وی در مورد مشکلات معلمان معلول می‌گوید: مشکل یک معلم معلول با مشکلات همه افراد معلول دیگر یکسان است. متأسفانه مشکل عمده معلولان برای حضور در جامعه، عدم مناسب‌سازی معابر و شهر است. مدرسه ما در گذشته برای معلمان هم سرویس داشت اما چند سالی است که خودم با وسایل حمل و نقل عمومی به مدرسه می‌روم. البته اگر در سرویس بچه‌ها جا باشد من هم آنها را همراهی می‌کنم. ولی واقعاً راه طولانی است و تنها چیزی که مرا هر روز صبح به‌سمت مدرسه راهی می‌کند عشق به تدریس است.

عشق به دخترانم که صدای خنده‌های زیبایشان آرامش را به دلم برمی‌گرداند. دانش‌آموزان من فقط یک شاگرد معلول برایم نیستند. آنها دختران من هستند. دلم نمی‌خواهد کسی برای لحظه‌ای احساس کند آنها ناتوانند. یا چون نابینا هستند حق ازدواج ندارند. هر دختر نابینا به اندازه یک دختر بینا و حتی بیشتر خانه‌دار است یا می‌تواند در اجتماع مردان و زنان دیگر کار کند و مفید باشد.»
این معلم مهربان که غیر از ادبیات، آموزش مهارت‌های زندگی هم به دانش‌آموزانش می‌دهد، می‌گوید: من چون معلم بچه‌های معلول هستم و در این زمینه تجربه دارم می‌توانم در مورد دروس آموزشی مدارس نابینایان اظهار نظر کنم و در مورد آموزش دیگر گروه‌های آموزشی نظری ندارم. متأسفانه مسأله‌ای که جای بررسی بیشتر دارد خلأ آموزش مهارت‌های زندگی و اجتماعی به دانش‌آموزان است. من معتقدم بچه‌ها را باید برای زندگی کردن آموزش داد. اینکه چگونه باید در اجتماع حاضر شوند. دختری را می‌شناسم که مدرک تحصیلی دکتری دارد اما اعتماد به نفس با تلفن حرف‌زدن را هم ندارد چه برسد به آنکه بخواهد رو در رو با دیگران ارتباط قرار کند. بچه‌های ما از مدرسه و حتی دانشگاه فارغ‌التحصیل می‌شوند اما بعد در گوشه خانه می‌مانند. نه می‌توانند کار پیدا کنند نه حتی گاهی توانایی پیدا کردن دوستی را دارند! این ایراد بزرگی است. یک شخص که بینایی ندارد محکوم به تنهایی نیست. دختران من از برگ گل پاک‌تر هستند. چرا باید اعتماد به نفس نداشته باشند برای خودشان به خرید بروند.»
در مورد کنترل بچه‌های معلول در کلاس سؤال می‌کنم، اینکه چگونه می‌شود چند بچه نابینا را بدون دیدن کنترل کرد. وی در پاسخ به تعداد کم دانش‌آموزان در مدارس استثنایی اشاره می‌کند: کلاس‌های مدارس استثنایی معمولاً بیشتر از ۵ یا ۶ دانش‌آموز بیشتر ندارد. کنترل بچه‌ها سخت نیست. این هم ناشی از قضاوت شماست که فکر می‌کنید بچه‌ها کنترل‌ناپذیر هستند. این معلم با تجربه که سابقه تدریس به معلم رابط در مدارس فراگیر را دارد در مورد سیستم آموزش و پرورش تلفیقی می‌گوید: آموزش فراگیر بسیار طرح درست و لازمی است اما به‌شرطی که درست اجرا شود. متأسفانه در مدارس عادی معلمان بدرستی توجیه نمی‌شوند چون دانش‌آموز شرایط برابری با دیگر دانش‌آموزان ندارد. تصور می‌کنند باید به بچه امتیازهای نابجا دهند. من معلم سختگیری نیستم. همیشه از معلم درخواست می‌کردم با من طوری رفتار کند که شایستگی آن را دارم. دانش‌آموزی داشتیم که در مدرسه ما میانگین معدلش ۱۵ بوده اما در مدرسه عادی با معدل ۱۹ دو مقطع را گذرانده و دوباره به مدرسه ما برگردانده شده.

یک دانش‌آموز نابینا باید بداند قرار نیست فردا در محیط کار به خاطر نابینایی‌اش به او امتیاز ویژه دهند. به من پیشنهاد تدریس به‌عنوان معلم رابط نیز شد اما بعد از یک جلسه که توجیه شدم وظیفه‌ام برگرداندن مواد آموزشی بینایی به نابینایی است نپذیرفتم که این کار را انجام دهم. چرا که برای این کار نیاز به یک فرد نابینا داشتم. این یعنی اضافه کردن مرحله‌ای اضافه به مراحل آموزش و اینکه من به‌عنوان یک معلم اگر قرار باشد نتوانم یک کار را به تنهایی انجام دهم چطور می‌توانم از دانش‌آموزم بخواهم بتواند به خودش متکی باشد. تأکید می‌کنم سیستم فراگیر یک سیستم لازم است چرا که بچه‌ها نباید از دانش‌آموزان عادی جدا شوند. اما این فرصت نباید تبدیل به تهدید شود.

از ظاهر معلولیت، قضاوت نکنیم
بهنام سلیمانی از سال ۸۲ در مدرسه کودکان جسمی و حرکتی مشغول به تدریس است. این معلم پیشرو در مورد چگونه وارد شدنش به این حرفه این‌گونه توضیح می‌دهد: من هرگز در زندگی به فکر معلم شدن و آموزش به دیگران نبودم. من قبل از معلمی مطابق با رشته تحصیلی‌ام در کار خدمات رایانه‌ای بودم و اولین‌بار برای تعمیر و راه‌اندازی سیستم رایانه یکی از مدارس استثنایی وارد یک محیط آموزشی پس از تحصیلم شدم. در آن روز حتی فکرش را هم نمی‌کردم روزی بخواهم به‌عنوان معلم کامپیوتر به کودکان معلول آموزش دهم.

چندی بعد به من پیشنهاد شد که به‌عنوان معلم حق‌التدریس در آن مدرسه مشغول به کار شوم و من هم پذیرفتم. در همان سال بود که به مدیر مدرسه مذکور پیشنهاد دادم تا رشته کامپیوتر را در مقطع کار و دانش وارد کند. چرا که بچه‌های ما حتماً باید مدرک دانشگاهی داشته باشند تا بتوانند کار پیدا کنند. اما با وجود این رشته، بچه‌ها می‌توانستند با فراگیری این مهارت حداقل کاری برای خود انجام دهند. مدیر مدرسه هم پذیرفت و ما با هم به وزارتخانه رفتیم و تقاضای رشته کار و دانش را برای تدریس به بچه‌های جسمی و حرکتی در مدارس استثنایی دادیم. در سال۸۲ آن مدرسه اولین مدرسه بود که رشته کامپیوتر را در زیر شاخه کار و دانش راه‌اندازی کرد و از آنجا که معلمی وجود نداشت من خودم شروع به تدریس در آن مدرسه کردم و ماندگار شدم. از سال ۹۰ نیز به‌صورت ثابت و همزمان در یک مدرسه استثنایی مشغول به آموزش کودکان چند معلولیتی شدم.

این کودکان هم معلولیت ذهنی داشتند هم معلولیت جسمی. من به این کودکان رشته خدمات اداری را آموزش می‌دادم. خدمات اداری رشته‌ای است که در آن به کودکان کم توان ذهنی مباحث مربوط به نرم افزارهایی مانند آفیس آموزش داده می‌شود.
بهنام سلیمانی که خود ویلچرنشین است، مشکلی در رفت و آمد ندارد و مدرسه برای معلمان سرویس تدارک دیده است اما او در مورد مشکلات معلمان معلول می‌گوید: بهتر است اول از مزایای این شغل بگویم تا معایب آن. معلم مدرسه استثنایی بودن سختی ندارد. اول اینکه عشق به بچه‌ها شما را هر روز زنده‌تر می‌کند. البته ناگفته نماند شاید این به آن خاطر است که من خود نیز معلولیت دارم و نگاهم به بچه از دید ترحم و ناتوانی نیست. خیلی از همکاران که معلولیت ندارند عموماً پس از ورود به این مدارس، درخواست انتقالی می‌دهند و سعی دارند هر چه سریع‌تر از محیط خارج شوند. البته این از بی‌رحمی افراد نیست و شاید از دل‌رحمی بیش از حد هم باشد. غیر از این، معلمی یعنی صبر! این شغل به درد هر کسی نمی‌خورد. نیاز به شخصی دارد درد آشنا. از مزایای دیگر این شغل می‌توان به ساعت کاری آن اشاره کرد که این شامل همه معلمان است.

استثنایی و غیراستثنایی ندارد. مشکل عمده‌ای که برای یک معلم معلول وجود دارد این است که اجازه تدریس در مدارس عادی را ندارد. این یک تبعیض است و با تلاش‌های اشاعه فرهنگ پذیرش معلولان در تضاد کامل است. چرا کودکان عادی نباید توانمندی افراد معلول را ببینند. معلم برای کودکان یک الگو است. چرا یک فرد معلول نباید الگو باشد. نباید از ظاهر معلولیت در مورد توانمندی قضاوت کرد. این معلم جوان معتقد است کودکان دارای معلولیت هیچ تفاوتی با دیگر دانش‌آموزان ندارند.

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار