*نعیمه مرتضایی
متری شش و نیم روایت جسورانه یک کارگردان جوان از اعتیاد
تهران (پانا) - متری شیش و نیم در همان سکانس ابتدایی پرکشش و نفس گیر آغاز میشود. سکانس تعقیب و گریز پلیس و تبهکار، آن هم با پایان غافلگیرکنندهاش که مخاطب را مجذوب تماشای ادامه فیلم میکند.
متری شش و نیم فیلمی که ابد و یک روز را از زاویه دیگر روایت میکند. قصه از یک خانواده رنج کشیده و گرفتار در دام اعتیاد بیرون کشیده میشود و گسترش مییابد به میان جامعهای که اعتیاد همچون خوره به جانش افتاده . فضای مستند گونهای که روستایی در قابهای به اندازه ، میزانسن و خلق تصاویر دردناک مخاطب را همراه خود به نقاطی از شهر میکشاند تا زنان و مردان فرو رفته در باتلاق اعتیاد را نشان دهد.
زنان و مردانی که سیاهی و پلیدی از سر تا ناخن پایشان را به گونهای پوشانده که حتی زن یا مرد بودنشان هم پیدا نیست . آنها بندگان همیشگی مواد و مواد فروشان هستند که همین امر خود بسترساز شکل گیری داستان فیلم میشود.
اینکه چه کسی آنها را به دام رهایی ناپذیر اعتیاد کشانده، موضوعی است که دغدغه اصلی یک پلیس با صداقت و درستکار به نام صمد با بازی پیمان معادی میشود. صمد با سرکردگی یک تیم پلیس حلقههای اتصال موادفروشان را یکی پس از دیگری کشف میکند تا در نهایت به حلقه اصلی آنها یعنی ناصر خاکباز با بازی نوید محمد زاده میرسد.
این تمام داستانی است که در سی دقیقه ابتدایی فیلم به نمایش گذاشته میشود. با وجود کارگردانی جسورانه روستایی، فیلم برداری چیره دست هومن بهمنش در کاشت دوربین، تدوین بهرام دهقانی و صدابرداری ایرج شهزادی و بازیهای درخشان بازیگران اصلی و فرعی که همگی بهترین عملکرد را در خلق متری شیم و نیم ایفا کردهاند تا فیلم را به اثری قابل دفاع و درخور ستایش تبدیل کنند، اما فیلم از ضعف در فیلمنامه رنج میبرد.
فیلم نامهای که در پرده اول با قدرت و در اختیار یک خط داستانی منسجم و دقیق پیش میرود اما به یکباره از مسیر اصلی فاصله میگیرد و بر خلاف انتظار از قابلیتهای آن، اما در پلات بیرونی تغییری اساسی در مسیر داستان رخ نمیدهد و همین موضوع به مهمترین ضعف در شکل گیری فیلمنامهای درست و اصولی در راستای ساختار دراماتیک منجر میشود.
صمد پس از تلاشهای فراوان توانسته به هدفش یعنی دستگیری ناصر خاکباز دست یابد و عملاً ماموریش پایان یافته و دیگر اقدام موثری در پیش برد داستان از او سر نمیزند. ناصر اما به زمین و زمان متوسل میشود تا از بند زندانی که عاقبتی جز اعدام برایش در پی ندارد هر چه زودتر خود را رها کند. اقدامی که تناقض دارد با آنچه پیشتر ناصر را در انتهای پرده اول معرفی کرده است.
جوانی که در اوج لذت و در میان زندگی مجلل و پر زرق و برقش اما به ته خط رسیده و اقدام به خودکشی هرچند نافرجام کرده است . کسی که خواهان مرگ بوده است حالا تلاشش برای زنده ماندن چه دلیل و انگیزهای میتواند داشته باشد؟
در پرده دوم و سوم اما فیلمنامه با وجود دو پارگی، تنها محوریتش پرداخت بیشتر شخصیتهای اصلی فیلم و کشمکش میان آنها میشود . کشمکشهایی که در شکل گیری و شناخت و باورپذیری هر چه بیشتر کاراکترها، نقشی اساسی ایفا میکنند و به تعبیری کمک میکنند تا کاراکترها از آب و گل در بیایند.
ترسیم شخصیت پردازیهای چند لایهای برای بازیگران نقش اصلی بهگونه ایست که حس همذات پنداری را با آنها به خوبی بر میانگیزاند. آن هم نقشهایی که پیمان معادی و نوید محمدزاده به خوبی ایفاگر آن هستند.
آنها ضعفها، کمبودها و دردهایی که در سینه پنهان کردهاند علتی میشود بر هر آنچه که حال انجام میدهند و همین موضوع مخاطب را به درک بیشتر آنها وا میدارد. ناصر که افراد زیادی را قربانی کرده، خود برای رهایی خانوادهاش از درد و رنج، قربانی شده است. آنچه که در آخرین ملاقاتش با خانوادهاش به خوبی نمایش داده میشود و مخاطب را با قضاوتهای نادرست در مورد او مواجه میسازد. صمد اما درمیان مشکلات مالی ، خانوادگی و کاریش در گیر کشمکشهای درونی پررنگتری است . شرایط سخت و طاقت فرسایی که او را گاه و بی گاه وسوسه میکند تا برای رهایی از آن ، پا روی اعتقاد و درستیاش بگذارد و برای نجات زندگیاش هم رنگ دیگران شود. آنچه که در سکانس پایانی او را با چهرهای خسته و درمانده میبینیم و نگاهی ناامید که گویای این حقیقت است که مرگ ناصر و امثال او درد را درمان نمیکند . بلکه فقر را باید کشت.
منبع: سایت ICN
ارسال دیدگاه