*علیار زارعی
قصه ی شب چله د رگستره ی زمان
شب یلدا یکی از آیینهای ماندگار ایرانیان از دوران کهن تا به امروز بوده است .اهمیت این شب و آیینهای آن ریشه در باور ایرانیان دارد چرا که براین باورند پس از هرتاریکی و سیاهی روشنایی و سپیدی نمایان است .در این نوشتاربه روایت داستان خوشیدبانو ومهربان ماه می پردازم .
پیشینیان می گفتند شب چله وامروزی ها می گویند شب یلدا پیشینیان می گفتند شب چله ، شب آغاز زمستان است و امروزی ها می گویند درازترین شب سال است شب چله که فرا می رسید مادرها و پدر ها میوه و آجیل می خریدند و شب چله دور هم می نشستند به قصه ی مادر بزرگ ها و پدر بزرگ ها گوش فرا می دادند قصه هایی که از گذشتگان شنیده بودند قصه هایی که ریشه در تاریخ این سرزمین کهنسال دارد و هر کدام دلیلی برای رخدادها و پیشامدهاست . قصه ی خورشید بانو و مهربان ماه از همه شنیدنی تر بودشبی از شب های یلدا سالی از سال ها همه نشسته بودیم مادر بزرگ از خورشید بانو گفت و مهربان ماه از شیفتگی مهربان ماه که در حسرت دیدار خورشید بانو می سوخت اما راه به جایی نمی برد مادر بزرگ گفت خورشید بانو ومهربان ماه هردو درآسمان بودند خورشید بانو روزها به زمین نور می پاشید و مهربان ماه شب ها . اما همدیگررا نمی دیدند مهربان ماه در آرزوی خورشید بانو یکپارچه شور وشوق بود به او گفته بودند فقط شب یلدا می تواند خورشید بانو راببیند اما شب یلدا دراز ترین شب سال بود و او نمی توانست تا پگاه بیدار بماند هرسال تا دمیدن سحر ، تا تابش سپیده بیدار می ماند اما پلک هایش سنگین می شد و آرام آرام به خواب می رفت همه سراپا گوش بودیم همه می خواستند بدانند سرانجام چه شد بی آن که کسی چیزی بپرسد مادر بزرگ گفت از نگاهتان پیداست می خواهید بدانید چه شد و مهر بان ماه چه کرد پس گوش بدهید مهربان ماه به فکر افتاد از کسی کمک بخواهد اما چه کسی ؟فروزان ستاره ازهمه به او نزدیک تر بود خرامان خرامان به او نزدیک شد وگفت ای فروزان ستاره بی قراردید ن خورشید بانو هستم اما نمی توانم او را ببینم شب چله بیدار میمانم اما سحرگاه خواب مر ادر می رباید فروزان ستاره گفت چاره ی کار آسان است شب چله هفت گونه خوردنی از میوه ها مثل سیب گلابی ، انار، هندوانه ، پرتقال و میوه های دیگر و از آجیل ها چون گردو ، پسته ، بادام و فندق فراهم کن هرگاه که خواب بر چشمان چیره شد ،هرکاه پلک هایت به هم آمد به خوردن میوه یا آجیلی مشغول شو این گونه خواب از چشمانت دور می شود و تا آن گاه که سپیده سر بزند بیدار می مانی کسی پرسید مادربزرگ مهربان ماه خورشید بانو را دید ؟ مادر بزرگ سرش را تکان داد ،لبخند زد و گفت بله آن شب هرگاه مهربان ماه خوابش می گرفت دستش به سوی یکی از میوه هاو یا آجیل ها می رفت آن شب مهربان ماه بیدار ماندو آن گاه که خورشید بانو با پرتو زرینش از راه رسید مهربان ماه جلو رفت تا اورا بیند آن شب شبی بیاد ماندنی برای همه ی ما بود و اکنون نیز شب یلدا شبی بیاد ماندنی است.
*پژوهشگر فرهنگ عامیانه و داستان نویس
ارسال دیدگاه