استاد محمدعلی موحد:
درآمدی که ترکیه از «مولانا» دارد، نوش جانش!
تهران (پانا) - چیزی نمانده «اسیرخدا» روی زمین شود؛ حدیثی که بارها ذکرش کرده، آنچنان که در زادروز نود سالگیاش گفت: «وقتی سن آدمی به ۷۰ برسد، زان پس، تنها کارهای خوبش را به حساب میآورند و از خطاهایش درمیگذرند. اگر ۸۰ ساله شد از گناهان پیشین او نیز خواهند گذشت و چون به ۹۰ سالگی رسید، میتواند برای دوستان و نزدیکانش نیز شفاعت بطلبد اما کسی که ۱۰۰ ساله میشود به لقب اسیر خدا روی زمین خوانده خواهد شد!»
«ایران» در ادامه نوشت: زاده تبریز است و دلی لبریز از سرِجادوی شمس تبریزی دارد. مورخی که خود تاریخ حاضر است در این آشفته حالی ایام. چشم بیدار«خواب آشفته نفت»، همسفر«ابن بطوطه»، نگارگر«باغ سبز»، راوی «قصه قصه ها»، شاعر«شاهد عهد شباب»، مفسر«مبالغه مستعار» استاد محمد علی موحد. حقوقخواندهای عارفمسلک است. موحد است، نه تنها در شناسنامه و شهرت خانوادگی اش، که در عالم واقع و حوزههایی که سالهاست عاشقانه در آنها خوانده، نوشته و روشنگر راه علاقه مندانی شده که قدم در این ره گذاشتهاند.
او که حضوری مؤثر در عرصه حقوقی ملی شدن صنعت نفت داشته، به دفاع از حق ایرانیان در دادگاه لاهه پرداخته و از همان روزهای ابتدایی تأسیس شرکت ملی نفت ایران در کادر حقوقی آن حضور داشته و حتی به بالاترین درجات عالی این شرکت دست مییابد، آنچنان که در ابتدای تأسیس اوپک به مدت شش ماه معاونت اجرایی شرکت نفت در ژنو را عهده دار میشود. استاد موحد با وجود سالها تدریس حقوق مدنی و حقوق نفت در دانشکده حقوق دانشگاه تهران و دانشکده علوم مالی و حسابداری در عرصه ادبیات هم حضوری فعال دارد. او طی بیش از هفت دهه فعالیت در عرصههای حقوق و ادبیات دست به انتشار آثار ارزشمندی زده که راهگشای علاقه مندان در این حوزه هاست.
چند هفته قبل به همراهی اعضای شورای سردبیری روزنامه به دیدار این مصحح و تاریخ نگار رفتیم و البته آن روز کاملاً بیخبر از مراسم بزرگداشتی که قرار بوده (امروز) ۲۷ آذر از سوی یونسکو در تهران برگزار شود اما بعدتر فرصت را غنیمت شمردیم تا این گفتوگو همزمان با این مراسم منتشر شود، هرچند با اکراه و امتناع استاد مواجه شدیم؛ آن را از سر تواضع یافتیم و اصرار بر انجام این گفتوگو کردیم تا همراه مطالبی که در وصف استاد رفته، به طبع برسد.
بگذریم... استاد پا به ۹۶ سالگی گذاشته با این آرزو: «امیدوارم در این چند روزه مهلت آخر عمر، خداوند موفقم سازد که برای دفتر اول مثنوی شرحی بنویسم؛ امیدوارم شرح دفتر اول را که مینویسم الگویی باشد برای دفترهای بعدی و نظیر همین کار را درباره فصوص الحکم ابن عربی انجام دادم و شرح و تحلیلی بر ده فصّ نخست آن نوشتم که توضیحات آن فهم بقیه کتاب را برای خواننده علاقهمند آسان میگرداند.»
حدود یکصد سال قبل، نیکلسون تصحیحی از مثنوی انجام داد که برخی گفتند با این کار، پروندۀ تصحیح مثنوی بسته شده است. با این حال حدود چهل سال بعد زندهیاد مجتبی مینوی در همایشی از آرزوی خود برای تصحیح تازۀ این اثر سترگ گفت. آیا توصیۀ ایشان بود که شما را به انجام این کار واداشت یا ضرورت دیگری در میان بود؟
اینکه فکر کنیم تصحیح نیکلسون حجّت را بر همۀ محققان و علاقه مندان ادبیات تمام کرده و ضرورت کار جدید را منتفی کرده صحیح نیست. خود نیکلسون هم چنین ادعایی دربارۀ کار مهمی که انجام داده نداشت. خواستۀ استاد مینوی از اهالی ادبیات هم بر همین مبنا بود چراکه میدانست به کار دوبارهای در این حوزه نیاز است و همان طور که اشاره کردید در همایشی، این آرزو را بر زبان آورد و گفت ای کاش کوشش دیگری در این باره صورت بگیرد. البته مطلقاً قصد ندارم بگویم کار نیکلسون ناقص یا بیارزش بوده است؛ برعکس معتقدم که او کار بسیار مهمی انجام داده، منتهی تصحیح و تنقیح آثار کهن ادبی و بازنگری در آن امری مختومه نیست. با تکیه بر همین نکات و اینکه بعد از تصحیحی که نیکلسون انجام داده اتفاق تازهای در باب تصحیح مثنوی رخ نداده بود به سراغ آن رفتم. به گمانم وقت آن رسیده بود که تصحیح دوبارهای از این اثر ماندگار ادبیات فارسی انجام شود، کوششی که من انجام دادم در راستای همان راهی است که نیکلسون رفته بود.
یکی از نقدهایی که برخی صاحبنظران متوجه تصحیح نیکلسون میکنند این است که او به نسخۀ قونیه از اواسط کارش دسترسی پیدا کرد. این مسأله چقدر در شما برای انجام تصحیح جدید نقش داشت؟
این نکته بیشک دخیل بوده است. حتی اگر هم نکتهای که به آن اشاره کردید در میان نبود گذشت یکصد سال از آن تصحیح زمان کمی نیست و همین زمان را میتوان توجیهی کافی برای انجام تصحیح دوباره دانست. ما در تصحیح مثنوی به نسخههایی دسترسی داشتیم که نیکلسون آنها را ندیده بوده است. امیدوار بودم نتیجۀ این کوششِ دوباره برای محققان قابل استفاده باشد و اثر مقبولی از آب درآید. خوشبختانه استقبال بیمانندی که از سوی صاحبان نظر، استادان و بزرگان عرصۀ پژوهش و اهالی ادبیات و قلم به ظهور رسید، خستگی چند سالۀ من و همکارانم را تلافی کرد. همایشهای متعددی در تهران بهعنوان رونمایی کتاب برگزار شد. همایشهای دیگری نیز در تبریز و مشهد و آنکارا و استانبول داشتیم که دوستان و سروران به مزایای این تصحیح اشاره کردند و استقبال خود را از آن، چه در طی سخنرانیها و چه در مقالههایی که در روزنامهها و نشریات مختلف به چاپ رسید، اعلام داشتند. من از همۀ آن بزرگواران سپاس میگزارم. این نکته را هم بگویم که نه در حوزۀ تصحیح متون و نه در هیچ حوزۀ دیگر از ادبیات و معارف بشری مدعی کمال و مصونیت از خطا و اشتباه و نقص نمیتوان بود. من و همکارانم در این امر آنچه را که در توان داشتیم دریغ نکردهایم و معتقدم که هرکسی کاری در زمینۀ ادبیات انجام دهد به واقع گامی رو به جلو برداشته، این تلاشها اگر مداوم و پیگیر باشد مؤثر میافتد و در نهایت به ارتقای سطح ادبیات میانجامد.
یکی از نکات قابل توجه در تصحیح شما تعداد ابیات است، مثلاً تصحیح شما حدود پنجاه بیت بیشتر از مثنوی به تصحیح دکتر سروش است. علت این تفاوتها چیست؟
کاری که محقق ارجمند و صاحبنظر دکتر سروش در تصحیح مثنوی انجام داده بر اساس نسخۀ قونیه است، این نسخه یک متن دارد و برخی حواشی که آنها هم به خط کاتب متن است. البته برخی اختلافات در خواندن متن پیش میآید ولی عمده اشکال بر سر حواشی است که برخی از آنها ابیاتی است که در حین کتابت از قلم کاتب ساقط گردیده و آنها را در کنار صفحه آورده است. اما بسیاری دیگر از حواشی در حکم نسخه بدل هستند و حال آنکه کاتب متن نسخۀ خود را از روی اصل واحد استنساخ کرده و نسخههای دیگری در کار نبوده است. بنابراین احتمال قریب به یقین آن است که دگرسانیهای موجود در کنار صفحهها تجدیدنظرهایی است که در جریان بازخوانی و ویراستاری مثنوی از سوی خود مولانا یا دوستان نزدیک وی مطرح شده و آنها را در حاشیۀ متن یادداشت میکرده اند. اما اینکه فرمودید مثنوی چاپ ما در حدود پنجاه بیت از مثنوی چاپ سروش بیشتر دارد اولا پنجاه بیت در شش دفتر مثنوی خیلی رقم مهمی نیست. اختلاف از اینجاست که دکتر سروش برخی از ابیات را که در کنار صفحهها نوشته شده به متن خود ملحق کرده و ما هم این کار را کردهایم و هر دو به حکم ذوق و دریافت خود، اما بر اساس ضوابطی این کار را کردهایم. دکتر سروش خود را تنها به یک نسخۀ قونیه محدود کرده بود و ما این محدودیت را نداشتهایم.
یکی از ویژگیهای تصحیح شما این است که کار را بر مبنای نسخههای پانزده سال نخست پس از پایان سرایش مثنوی انجام دادهاید.
بله، ما به سراغ نسخههایی رفتیم که در پانزده سال نخست رحلت مولانا کتابت شدهاند. آن طور که فرانکلین لوئیس گفته تعداد ابیات مثنوی در برخی از نسخههای جدیدتر حتی به ۴۲ هزار بیت میرسد در حالی که مثنوی ما ۲۵ هزار و ۶۰۰ بیت است. من در مقدمۀ کتاب، تفاوتهای میان نسخۀ تصحیح خود با نسخۀ نیکلسون، گولپینارلی، دکتر سروش و دکتر عدنان را با جدول نشان داده ام. شما به سراغ هریک از شاهکارهای ادب فارسی، همچون شاهنامه یا دیوان حافظ هم که بروید چنین اختلافهایی را خواهید دید مثلا تعداد ابیات حافظ در تصحیح قزوینی با آنچه در تصحیح خانلری یا سایه داریم متفاوت است. نسخههای مثنوی که در پانزده سال نخست پس از مولانا نوشته شدهاند اهمیت بسیاری دارند. در آن سالها حسامالدین چلبی و اصحاب کبار مولانا زنده بودند و مثنوی دوبار در هفته به دنبال قرآن در خانقاه مولانا خوانده میشد. مثنوی کتاب غریب فراموش شدهای نبود و متن مقدسی شمرده میشد و دستبردهای خودسرانه در آن بعید بود. البته حکم روزگاران بعدی جدا است. حسامالدین چلبی در واقع مبدأ مثنوی و صاحب اصلی آن بعد از مولانا به شمار میآید. وقتی حسامالدین وفات کرد و یارانِ گُزین مولانا هم روی در نقاب خاک کشیدند. میدان برای کسانی که هوس میکردند ابیاتی در همان وزن و آهنگ مثنوی به هم ببافند و آنها را با کلام مولانا درآمیزند خالی شد و از این رو هرچه از دوران مولانا بیشتر دور میشویم بر تعداد ابیات الحاقی در مثنوی افزوده میشود. البته ما علاوه بر آن پانزده سال نخست، پانزده سال بعدی را هم در نظر گرفتهایم، سطر به سطر نسخههای پانزده سال دوم را هم مطالعه کردهایم و موارد اختلاف را یادداشت کرده و در اختیار خواننده گذاشتهایم.
شیوۀ تصحیحی که شما در مثنوی در پیش گرفتهاید، همان شیوهای است که مرحوم علامه قزوینی در عرصۀ تصحیح متون پایهگذاری کرد. شما با عنایت به آن مکتب تصحیح متون، سراغ مثنوی رفتید؟
آری، اصول تصحیح علمی انتقادی، شیوهای تازه است که در زمانهای گذشته نبوده و تا پیش از مرحوم قزوینی که پیشرو و پیشقدم استفاده از این نحوه تصحیح در کشورمان شد کسی را نداشتیم که به این شیوه به سراغ متون قدیمی ادبی برود. ما ریزه خواران خوان مکتب مرحوم قزوینی و محققان بعد از ایشان هستیم.
زمان بسیاری صرف تصحیح و مطالعه آثار مولانا اعم از مثنوی، غزلیات و آثار منثور او کردهاید. شاید برای برخی از جوانان و حتی محققان این سؤال مطرح باشد که ظاهر الفاظ شاعر معناگرایی همچون مولانا چرا تا این حد باید مهم باشد؟ مولانا خود تصریح کرده که اهل صوت و حرف و لفظ نیست. اگر جوانی سؤال کند فایده اینهمه دقت ورزیهای مصححان روی الفاظ مثنوی چیست شما چه پاسخی میدهید؟
با یکی دو جمله نمیتوان به این سؤال پاسخ داد چراکه بحث گستردهای است، محققی که خواهان تصحیح متنی است میخواهد حتیالامکان به متنی برسد که نزدیکتر به اصل باشد و غرض از اصل چیزی است که از قلم مؤلف صادر شده است. راه رسیدن به معانی باطنی مثنوی هم در وهلۀ اول دسترسی به متن معتبر و قابل اعتماد و موثق است. شاید برای برخی مهم نباشد حافظ یا فردوسی دقیقاً چه گفتهاند، اما برای اهل ادبیات این مسائل اهمیت بسیاری دارد. تصحیح فعلی مثنوی، متنی تثبیت شده است که به گمانم با اعتماد و اطمینان بیشتری بتوان آن را خواند .شاید برای بسیاری فرق میان کلمات و حرفها اصلاً مهم نباشد، این افراد مسلم است که هیچگاه هم به سراغ پاورقیهای درج شده در کتاب نخواهند رفت اما برای اهل آن مهم است.
مصححان بزرگ زمانی دست به تصحیح متون کهن میزنند که در انجام آن ضرورتی حس کنند، برخی با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی کشور و برخی دیگر هم با توجه به سیر و سلوک درونی خودشان. تصحیح مثنوی از سوی شما را میتوان محصول کدام یک از اینها دانست؟
این که من به چه انگیزهای دست به تصحیح مثنوی زدم چندان مهم نیست. عرض کردم مسئله اختصاص به مثنوی ندارد. اهل فن به سراغ هر متن کهنی که میروند تلاش میکنند تا به نزدیکترین و دقیقترین متن از آن دست پیدا کنند. مثلاً درباره شاهنامه تمام هم و غمشان این است به سراغ نسخهای بروند که بر اساس معیارهای علمی به متن اصلی نزدیکتر باشد. اما چرا شاهنامه مهم است؟ عدهای از بُعد ایرانیت و ملیت به سراغ شاهنامه میروند و برخی به لحاظ علاقه به زبان فارسی و جنبههای ادبی، برخی دیگر از منظر حماسه سرایی و قدرت فردوسی در سخنوری به شاهنامه مینگرند. درباب مثنوی هم همینگونه است، هر کسی از دریچۀ علائق خاص خود به سراغش میرود. شما شاید از منظر عرفان به بررسی مثنوی بپردازید و فردی دیگر از منظر صنایع ادبی آن را بخواند. اگر در جمع شاعران فارسی زبان چند قلۀ شاخص داشته باشیم بیشک یکی از آنها مولاناست، سرودههای او نه تنها از منظر شاعرانگی بلکه از بعد عرفانی هم بی نظیر است. بیراه نیست اگر بگوییم اوج عرفان ایرانی در مثنوی است. هرچند که به شاعرانگی مولانا توجه کمتری شده و ما تازه در حال کشف آن هستیم، شگرد قصه گوییاش هم جای بحث بسیاری دارد .همین که میبینیم طی سالهای اخیر پایان نامههای متعددی در مقاطع مختلف دانشگاهی در خصوص مولانا و آثار او نوشته شده گویای نکات تازهای است که جوانان در مولانا و آفرینشهای ادبی او یافتهاند .مولانا، با تنها ۲۵ هزار و ۶۰۰ بیت در مثنویاش شناخته نمیشود. از مثنوی که بگذریم نزدیک به چهل هزار بیت هم غزلیات از او باقی مانده که اغلب اینها محصول نیمۀ دوم زندگی او است.
یعنی محصول ملاقاتی که میان مولانا و شمس رخ داد. مولانای قبل از دیدار با شمس چقدر متفاوت از مولانایی است که امروز میشناسیم؟
مولانا تا قبل از دیدار با شمس تبریزی چندان اهل شعر و شاعری نبوده و تفاوت بسیاری با مولانای بعد از این دیدار دارد. مولانا زمانی به دیدار با شمس نائل میآید که در آستانۀ چهل سالگی بوده است، مولانا متولد سال ۶۰۴ است، دیدار او با شمس سال ۶۴۲ اتفاق میافتد و او تا سال ۶۷۲ هم زنده است. بنابراین میبینیم که نیمۀ کمتر زندگیاش بعد از این دیدار سپری شده، خیلی عجیب است، شمس با مولانا چه کرده که او دست به خلق آثار مهمی همچون مثنوی، دیوان کبیر و فیه ما فیه میزند. مولانا آنقدر شاعر و عارف بزرگ و پیچیدهای است که هرچقدر به سراغ او و آثارش برویم باز هم به نکات تازهای برمیخوریم.
چرا اهتمامی که برای مثنوی همواره وجود داشته در خصوص غزلیات نبوده است؟ البته چندی است بهنظر میرسد برخی اهالی موسیقی غزلیات او را کشف کرده و حتی از آن بهرههایی هم گرفتهاند.
بله استفاده از غزلیات مولانا در موسیقی ظاهرا امر تازهای است البته اینجا تا حدی که من میدانم فضل تقدم با آقای شهرام ناظری است؛ گویا نخستین مرتبه مولوی خوانی به همت او وارد موسیقی معاصر ایران شده است. غزلهای مولانا در اوزان مختلفی است، زنده یاد مسعود فرزاد تحقیقاتی درباره اوزان غزلیات مولانا و نوآوریهای او انجام داده است. مثنوی هم از جهت صنایع و اوزان ادبی ویژگیهای خود را دارد، ابیاتی که گاهی اوج میگیرند، گاهی به غزلی ناب میمانند و خواننده را غرق خود میکنند. نثر شمس هم در مقالات اینچنین است، آنچنان که بهواقع شعری ناب است که در آن جوهره شعر موج میزند. آثار مولانا همچون خوان گستردهای است که هر کسی به میزان خواست و درکش از آن بهره میگیرد. شما با هر سلیقه و نگاهی که به سراغ آن بروید با عالم تازهای روبهرو خواهید شد.
رجوع به آثار مولانا چه یافته و منفعت و نتیجهای برای انسان امروز دارد؟ در سه دهۀ اخیر در قالب پایان نامه مقاطع مختلف دانشگاهی چه در داخل و چه در خارج از کشور، توجه بسیاری به مثنوی و دیگر آثار مولانا شده است. تصور میفرمایید علت این رجوع در چیست؟
در گفتاری از کتاب «باغ سبز» در این خصوص بحث کردهام که مولانا برای انسان امروز چه دارد. توصیه میکنم به جای اینکه از من بپرسید مولانا برای انسان امروزی چه دارد خودتان به عنوان انسانی امروزی مثنوی را بخوانید و این سوال را از مثنوی بکنید که برای شما چه دارد. ببینید این کتاب دریچه تازهای به روی زندگیتان باز میکند؟ میتواند مونس خیراندیشی برای شما باشد؟ اما این که در دهههای اخیر بازار مولانا در امریکا و اروپا گرم شده و مردم از اقشار مختلف به او روی آور شدهاند بحث دیگری است که در آن باره میتوان به کتاب فرانکلین لوئیس، دانشیار زبان و ادبیات فارسی در گروه زبانها و تمدنهای خاور نزدیک در دانشگاه شیکاگو مراجعه کرد. کتاب او به عنوان «مولانا : دیروز تا امروز، شرق تا غرب» است و اتفاقاً دو ترجمه خوب هم از آن به همت مرحوم لاهوتی و فرهاد فرهمندفر در دسترس داریم. این کتاب که در ابتدای سده بیستویکم نوشته شده تمام آنچه که تا سال ۲۰۰۰ میلادی در امریکا و اروپا به اسم مولانا انجام شده در آن مییابید. در این چند دهۀ اخیر آثار مولانا جزء پرفروش ترینهای بازار کتاب در امریکا بوده است.
در تمام این سالهایی که با مثنوی سر و کار داشته اید کدام دفتر یا کدام داستان مثنوی بیش از همه جذبتان کرده است؟
همۀ آن. بگذارید خبری بدهم، در تلاشم و امیدوارم در این چند روزه مهلت آخر عمر، خداوند موفقم سازد که برای دفتر اول مثنوی شرحی بنویسم؛ امیدوارم شرح دفتر اول راکه مینویسم الگویی باشد برای دفترهای بعدی و نظیر همین کار را درباره فصوص الحکم ابن عربی انجام دادم و شرح و تحلیلی بر ده فصّ نخست آن نوشتم که توضیحات آن فهم بقیۀ کتاب را برای خوانندۀ علاقهمند آسان میگرداند.
دراین مسیر جوانانی هستند که با شما همکاری کنند تا راه و رسم کار را از شما یاد بگیرند و راه را ادامه بدهند؟
مدعی یاد دادن به جوانان نیستم، برعکس من هستم که از آنان میآموزم؛ سال هاست چند نفر از دوستان با من همکاری دارند. بزرگانی هم هستند که به من لطف دارند و من به دوستیشان مفتخرم. مثنوی مانند قرآن مجید محکمات دارد و متشابهات دارد. من آن متشابهات را با دوستان در میان میگذارم و از نکته بینیها و گره گشاییهایشان استفاده میکنم.
طبق شنیدهها هر سی سال یک بار ترجمه یا شرحی از مثنوی در ترکیه منتشر میشود. با این تفاصیل نگاهتان به کار مولوی پژوهان ترک چیست؟ از آنجایی که به نظر میرسد آنان قدری غرق ظواهر مولانا و شمس همچون سماع و مراسمهایی از این دست شدهاند، کار ایرانیان را در این زمینه بهتر میدانید یا ترکها را؟
آری من در یکی از سخنرانیهایم گفتهام که از دورۀ «سروری» به بعد ما هر سی سال یک بار شاهد انتشار حداقل یک شرح جدید از مثنوی در کشور ترکیه هستیم. بهتازگی ترجمهای منظوم از مثنوی به تلاش پروفسور دکتر حجابی در ترکیه منتشر شده است. اما در خصوص بخش دیگر سؤالتان، به توجهی که ترکها به مولانا از جهت جذب توریست و گسترش این صنعت دارند نگاه منفی ندارم و آن را اصلاً بد نمیدانم .برعکس معتقدم که آنان متوجه فرصتهایی که از این طریق برایشان فراهم میشود هستند اینکه ترکها درباره مثنوی کار میکنند اتفاق خوب و قابل تقدیری است، مثنوی شاخصهای مهم از فرهنگ و ادبیات ایران زمین بهشمار میآید. نخستین شرح کامل مثنوی در ترکیه نوشته شده است. در کشورهای شبه قاره، هند و پاکستان هم کارهای خوبی انجام شده است. بهتر است قدردان و سپاسگزار زحمت تمام افرادی باشیم که به گونهای برای ماندگاری و بقای فرهنگ ایران تلاش میکنند. بگذارید به نقل قولی از یکی از استادانم اشاره کنم که میگفت: کار خوب را بکنید چه برای خدا چه برای ریا! به عقیدۀ من این قبیل کارها به هر نیتی انجام بگیرد به نفع فرهنگ ایران تمام میشود. درآمدی هم که از توریست عایدشان میشود نوش جانشان باشد.
در باب مواریث و بزرگان فرهنگ ایرانزمین خصوصاً پاسداشت و بزرگداشت شمس و مولانا چه پیشنهادی برای محققان جوان و سیاستگزاران کشور دارید؟
من در مقامی نیستم که ارائه پیشنهاد و راهکار برای دیگران بکنم. خودم هر خدمتی از عهدهام ساخته باشد دریغ نمیگویم و معتقدم بهجای طرح راهکار و پیشنهاد برای دیگران از خودمان شروع کنیم، ببینیم چهکاری در توانمان هست و همان را با جان و دل انجام بدهیم. اگر چنین نگاهی داشته باشیم و چنین کنیم بیشک جامعهمان رو به تعالی خواهد رفت. در خاطرم هست که وقتی کتاب خواب آشفتۀ نفت منتشر شد یکی از بزرگواران در مقام ارزیابی آن گفت از سطر سطر این کتاب «بوی صداقت ساطع است». این برای من شیرینترین تعبیر در قدردانی از آن کتاب بود که فراموش نمیکنم .سعی من همواره این بوده است که حتی المقدور این صداقت را حفظ کنم.اگر هر یک از ما صادقانه به سراغ کاری برویم که در آن تخصص داریم دست به بزرگترین تحول ممکن برای کشورمان زدهایم. مشکل اینجاست که ما مینشینیم و برای دیگران تکلیف معین میکنیم و حتی دست به ملامت دیگران میزنیم.
برای راه یافتن به جهان مولانا و آثارش ناگزیر از شناخت شمس هستیم، آنچنان که حتی خود مولانا هم جایی درباره شمس میگوید: «زاهد بودم ترانه گویم کردی» با تکیه براین مسأله نیاز بیشتری به مطالعه دربارۀ شمس احساس نمیکنید؟
درست است، ما شمس را تازه کشف کردهایم و دربارهاش بهمطالعه بیشتری نیاز داریم در گذشته اطلاعات چندانی درباره او نداشتیم. دنیای غرب هنوز هم او را چنانکه باید نمیشناسد. پس از انتشار متن فارسی مقالات شمس نخست ویلیام چیتیک محقق امریکایی که متخصص ابن عربی است بخشی از آن را زیر عنوان «من و مولانا» به انگلیسی ترجمه کرد. این بخش در واقع میتوان گفت اتوبیوگرافی یا شرح حال خودنوشت شمس تبریز است. محقق ایرانشناس معروف فرانسوی پروفسور فوشه کور هم اخیرا بیش از نیمی از مقالات شمس را به فرانسه ترجمه کرده و مقدمه و تعلیقات نفیسی بر آن افزوده است و من امیدوارم بقیه مقالات هم به یمن همت ایشان ترجمه شود و محققان غربی با آن آشنا گردند. فوشه کور پیشتر هم ترجمهای از دیوان حافظ را انتشار داد که به خاطر آن در ایران مورد تقدیر قرار گرفت. او در ترجمه مقالات شمس پنج سال مداوم کار کرده و آقای دکتر فیض پژوهشگر عرفان از ایرانیان مقیم فرانسه هم او را در فهم و حل مشکلات کتاب کمک کرده است. فرهنگستان زبان و ادب فارسی اخیرا فوشه کور را به پاس خدماتی که به فرهنگ ایران کرده است به عضویت افتخاری خود درآورده است. وقتی به سراغ مولانا و شمس بروید بیتردید از خودتان میپرسید شمس که بوده که چنین آتشی در درون مولانا روشن کرده و منجر به خلق شاهکارهایی ماندگار شده است. به گمانم اگر قرار باشد برای این دو نظیری پیدا کنیم میتوان آنان را به سقراط و افلاطون مانند کرد. ما سقراط را با افلاطون میشناسیم و افلاطون برکشیده و تربیت شده سقراط بود یعنی اگر افلاطون نبود هیچگاه موفق به شناخت سقراط نمیشدیم و اگر سقراط نبود افلاطونی به وجود نمیآمد. دربارۀ مولانا و شمس هم اینگونه است، شناخت هر یک از این دو بسته به شناخت دیگری است. جالب اینجاست که سقراط و شمس تبریزی در زمینههای دیگری نیز با هم شباهت دارند. سقراط هم مانند شمس اهل نوشتن نبوده، شمس میگوید: سخن را چون نمینویسم در من میماند و هر لحظه مرا روی دگر میدهد. همین یک سخن یک دنیا حرف برای گفتن دارد، شمس میگوید من میتوانم با کسی سخن بگویم که خودم را در او ببینم.
ارسال دیدگاه