سید مسعود رضوی، پژوهشگر حوزه سیاسی و اجتماعی
علم و عالم و متعلم
اگر نیاکان دانشور ما و حکمایی نظیر خواجه نصیر توانستند در عصر خود شرار علم را فروزانتر کنند، اساس کارشان تعلیم بود و تحقیق؛ از سیاست بری بودند و نقد را به اغراض و شوایب فرو نکاستند.
ماجرا از جایی آغاز شد که میان علومی با موضوعات مختلف و علم بما هو علم اختلاطی نابجا صورت گرفت. کسانی که باید علمی میآموختند و در رشته و موضوعی متبحر و کاردان و کارشناس میشدند، ناگهان تصمیم گرفتند میانبُر بزنند یا به عبارتی؛ تمام یا اغلب علوم و عالمان جهان را دور بزنند تا علم را مسخر کرده و بر کلیت و تمامیت و ذات آن سیطره یابند. قصدشان کوباندن افسر دانش یا علم بر بلندای جهان معاصر به نام خودشان و عقایدی بود که در برتری و وجاهت و کمالشان هیچ تردیدی نداشتند... ما و اغلب مردم جهان، علوم جدید را در فرآیندی تاریخی درک کرده و با آن ارتباط برقرار کردهایم. در واقع این دانشها در نسبت با مدرنیته و غرب فهمیده میشود و تاریخ آن پس از قرون وسطای مسیحی، در پی رنسانس و روشنگری ثبت شده است. امتداد آن تا امروز در آکادمیها و مراکز و نهادها و محافل برآمده از همان بستر و در عرض آن قابل درک است و حاصل و محصولاتی داشته که ذات و ماهیت علم و تفکر و آموزش و ادراک و ذهن و زندگی انسانها را زیر و زبر کرده است. این خوب است یا بد؟ موضوع بحث ما ارزشگذاری نیست؛ بلکه باید این پرسشها را مطرح کنیم که
آیا ما توانستهایم:
١- این علوم را بهدرستی بیاموزیم و در حد ضرورت تحصیل کنیم؟
٢- در این علوم شریک و از فواید آن بهرهمند شویم؟
٣- آیا علومی که ما داشته یا مدعی داشتن آن هستیم در توازی یا غلبه بر علوم مدرن قابل طرحاند؟
٤- آیا ما در مقام نقد و رد علوم جدید مقدمات و ابزار کافی را کسب کردهایم؟
٥- آیا امکان امتزاج و ترکیب میان سنت و معارف بومی با علوم مذکور وجود دارد؟
٦- آیا بومی کردن علوم جدید امکانپذیر است؟
این سؤالات، تنها شش پرسش از صدها و هزارها استفهامی است که رویاروی ما قرار دارد و باید قبول کنیم که ما هنوز در نوسان میان پاسخهای سطحی و مبهم و تبلیغاتی و تجویزی، به جوابهای قانعکننده و معتبر نزدیک هم نشدهایم. چون تلاش کافی نکردهایم بهزودی در توفان حیرتانگیز انقلاب اطلاعات و ارتباطات، سخت به مشکل و مشقت برخواهیم خورد و باید چند برابر نیاکانمان تلاش و تکاپو و احیاناً فروتنی و رنج را نیز ضمیمه تفکر و پژوهش و تحصیل کنیم تا قادر به محافظت از هویت و سنن بومی باشیم و قبل از آن، از مواهب علوم نیز بهقدر کفایت و نیاز بهرهمند شویم. نکاتی که گفته شد، بازتاب ذهنی من است پس از خواندن یادداشت توضیحی دکتر داوری، استاد ارجمندم که در مواجهه با برنامه یا پروژهای برای اسلامی کردن علوم انسانی جدید یا غربی نوشته است. این گروه از منتقدان علوم انسانی که در پس تبلیغات بر صحت عقاید خود و خزانههای جواهرخیز تفکر و تحقیقاتشان پای میفشارند، ظاهراً قصد کردهاند به هزینه و خرجی گزاف را به موضوعی برای تعریض مسیر و تعمیق مسیل خود بدل کنند. دکتر داوری بهدرستی بر فقدان درک صحیح و صادقانه از علوم انسانی و بهطور کلی علم جدید تأکید کرده و آن را زایدهای سیاسی مینامد که علم را سخیف و دین را ضعیف خواهد کرد و امیدوارم این تنبّه و تذکر حکیمانه برای کسانی که میان «علم» و «علوم» و «تعلیم» خلط کردهاند، انذاری باشد تا فرصت و هزینه را نسوزانند و نیز بشارتی که بیاموزند و ماهیت انسانی، بیمرز، غیرسیاسی، ابطالپذیر و نقاد اندیشه و دانش نوین را دریابند؛ اندیشه و دانشی که آگاهانه از سیاست فاصله گرفته و تنها به قوانین، پرسشها، روشها و نتایج سنجیده و مقبول در محیط علم تعهد دارد. دانشور یگانه و بیهمتای تاریخ ایران، خواجه نصیرالدین توسی، کتابچه کوچکی در آداب تعلیم و آموزش دارد و ابتداییات درس و بحث و تحصیل و تحقیق را به صورت عینی و دقیق نوشته و بر اساس تجارب خود گام به گام «متعلم» را بهسوی نتیجهای «معلوم» میبرد. خواجه در این کتاب «معلم» است و هدفش صرفاً آموختن «علم» است و نه تربیت «عالم» که در سنتهای ما نیازمند تهذیب و ریاضات و تقوای الهی است و سر بر آستان «خداوند علیم» میساید. خواجه در مسیر آموختن، فروتنی و صبر و طی مقدمات و مراحل را برمیشمارد و این مبانی را برای رشد متعلم ضروری میداند. غرض اینکه اگر نیاکان دانشور ما و حکمایی نظیر خواجه نصیر توانستند در عصر خود شرار علم را فروزانتر کنند، اساس کارشان تعلیم بود و تحقیق؛ از سیاست بری بودند و نقد را به اغراض و شوایب فرو نکاستند. ای بسا سیاست دامانشان را سخت میگرفت اما باز شأن علم را پاس میداشتند. علم جدید هم شئونات خاص خود را دارد و اقیانوسی است ناپیداکرانه: آفرین بر کسانی که آشنایی بیاموزند و تن به لوازم و تجارب و روشهایی دهند که بیش از یکصد سال است که آزموده شده و نتایج آن پیشاپیش عیان است... .
منبع: روزنامه اعتماد
ارسال دیدگاه