محمد بلوری؛ بلور انسانیت و اخلاق حرفهای
واحد آموزش پانا: این درس برخلاف درسهای کلاسیک خبرنگاری است امروز میخواهیم شما را درس عملی داده و با پیشکسوتی از دنیای روزنامه نگاری آشنا کنیم؛ "محمد بلوری" را به خیلی صفات اخلاقی و انسانیاش میشناسند؛ استاد استادان، پدر حادثه نویسی، بزرگ مرد روزنامهنگاری،او مرد فروتن و اخلاقمدارِ دنیای "نه چندان سالم و بیرحم" روزنامهنگاری است. درس امروز را که برگرفته از مصاحبههای پیشین او با رسانههاست؛ بخوانید:
ترجمهای خودساخته
«همیشه وقتی بچه بودم میخواندم و مینوشتم. انشایم خوب بود. آرزو داشتم یک روزی یک جایی یک نوشتهای با اسم خودم چاپ شود. پنجاه، شصت سال پیش مجلهای به نام «سیبیل سیاه» منتشر میشد. صفحه ادبیاش را خیلی دوست داشتم. همیشه در آن صفحه ترجمههایی از «لامارتین» و شاعران کشورهای دیگر چاپ میشد. نوشتههایم را برایشان میفرستادم اما هیچ وقت چاپ نمیکردند. یک بار تصمیم گرفتم قطعهای ادبی از خودم را برای آن مجله بفرستم اما زیر آن بنویسم ترجمه «محمد بلوری»! شاید چاپش کنند. چند روز بعد دیدم بچههای مدرسه با غوغا به سمتم آمدند و گفتند: «محمد! محمد! سیبیل سیاه اسمت رو چاپ کرده.» قطعه ادبی از خودم بود وزیر آن نوشته بودند ترجمه «محمد بلوری»! خیلی خوشحال شدم. مجله را نگاه داشتم گرچه الان در گنجهای از انباری خانهام است که پیدایش نمیکنم. درست است که با تقلب کارم شروع شد اما دلم میخواست باز هم بنویسم و نوشتم تا امروز، حالا نزدیک به شصت سال است که پیدرپی مینویسم.
زندگینامه و آثار
این روایت، یکی از خاطرات به یاد ماندنی بیش از نیم قرن گزارش، داستان، خبر، فیلمنامه و کتابنویسی مردی است که ۱۹ اسفند ۱۳۱۵ زاده شد. «محمد بلوری» بنیانگذار صفحه حوادث کشور در روزنامه کیهان، پدر حادثهنویسی و استاد بسیاری از اساتید روزنامهنگاری ایران. بنیانگذار پاورقی و داستاننویسی مطبوعاتی، نویسنده داستانهای جذاب کتابهای «شقایقهای تنهایی»، «شب گناه»، «وقتی کولیها کوچ میکنند»، «خاطرات خبرنگار جنایی»، «ده داستان برای نوجوانان» و آخرین نوشتهاش «شلیک به کبوتران». بلوری سناریویی نوشت با نام «شب گناه» به کارگردانی «داوود ملاقلیپور»که در آن ایفای نقش کرد. فیلم «شوهر آهو خانم» و بسیاری از داستانهای جذاب جنایی دیگر بر اساس نوشتههای محمد بلوری شکل گرفت .
مردی که از سال ۱۳۳۶ در کلاس ششم دارالفنون به روزنامه کیهان معرفی شد و با قلم قدرتمندش تا به امروز در تاریخ مطبوعات و داستاننویسی درخشید. بلوری در سالهای قبل و بعد از انقلاب معاون سردبیر و عضو شورای سردبیری روزنامه کیهان، سردبیر نشریه ایرانیان، دبیر حوادث روزنامه ایران (از سال ۷۳ تا ۸۱) بود. بعد از آن دبیری روزنامه اعتماد را برعهده گرفت و مدتها مسوول ویژهنامههای حوادث روزنامه جامجم بود. او به عنوان پایهگذار پاورقینویسی در ایران، داستانهایی در مجلات نوشته است که گاه خوانندگان را سه سال پی در پی به دنبال خود کشیده است. پاورقیهای جذاب و متعددی که به اعتقاد بلوری هر کدام به اندازه یک کتاب قطور بوده است .
انشاهای مدرسه؛ راهی برای روزنامه نگاری
محمد بلوری مردی آذریالاصل است که تا حدود پانزده، شانزده سالگی ساکن قائمشهر و پدرش، کارگر کارخانه نساجی مازندران بود. آن روزها در آن کارخانه سه وعده سوت( تغییر شیفت) میزدند. پدر کارگر «محمد بلوری» جوان برای گذران زندگی خانواده شش نفرهاش (دو پسر و دو دختر) عین سه بار سوت را میشنید و به سختی در کارخانه کار میکرد. پدر واریس داشت اما برای تامین معاش خانواده در سرمایی استخوانسوز کار میکرد. خیلی وقتها برف تا کمر را میپوشاند و پدر همچنان کار میکرد. واریسِ پا، هم غیرتش را از پا در نمیآورد. محمد دلش میخواست پدر را روسفید کند. بعد از ازدواج یکی از خواهرها، همراه او و شوهرش راهی تنکابن، و بعد شهرهای مختلف کشور شد. در نوجوانی به تهران آمد ....
همیشه قشنگ انشاء مینوشت. سال ششم دارالفنون بود که معلمش آقای تربتی خدابیامرز به او پیشنهاد داد در روزنامه کیهان کار کند. آن وقتها کار در روزنامه به این راحتیها نبود. باید میرفتند، حسابی پوست میانداختند و بعد تازه اسمشان را میگذاشتند خبرنگار. اما حکایت محمد حکایت دیگری بود .
چرا حادثه نویسی؟
در سال ۱۳۳۶ با ورود بلوری به کیهان، دریچه جدیدی به روی مطبوعات ایران گشوده شد. بلوری بعد از مدتی کار و کسب تجربه فهمید مردم دوست دارند از قتل و جنایتها سر در بیاورند. گزارش محاکمههای دادگاهها برایشان جذاب بود. بنابراین به حادثهنویسی به طور جدی و در بخش جداگانهای پرداخت. از آن به بعد صفحهای خواندنی و بسیار پر مخاطب به روزنامه کیهان اضافه شد به نام «حوادث». صفحهای که با اضافه شدنش فروش روزنامه چندین برابر شد...بلوری با عشق و علاقه به دنبال سوژههای ناب و پرماجرا میرفت و با عشق هم قلم میزد .
در چهره بلوری میتوانی تاریخ بخوانی. نگاهش عمق دارد. حرفهایش شبیه نوشتههایش پر از وصفهای زنده است. وقتی برایت از قدیم میگوید تو را میکشاند تا دل حادثه. دلت میخواهد همه کارهایت را کنار بگذاری و فقط قصههای پرهیاهویش را گوش کنی .
خاطرات بلوری
بلوریِ حادثهنویس، در پیتزافروشی پسرش نشسته و با تعدادی از بریده جراید بسیار منظم روزنامههای قدیمی روزهای رفته را برایت مرور میکند. به درخت پیر باغچه سایه گرفته مغازه اشاره میکند و میگوید: «خیلی وقتها زیر همین درخت قصه نوشتم. هنوز هم برای یک روزنامه ستون خاطره مینویسم.» پسرش ذرهای از افتخارات پدر را قاب گرفته و در زاویه دنجی از مغازه به دیوار زده است. همه مشتریها آقای بلوری را میشناسند. از خطوط خیلی مرتب کت و شلوارش پیداست که نظم برایش حرف اول را میزند. هر چه از نزدیک به ۶۰ سال حادثهنویسی و زندگی شخصی گذشته یادش میآید برایت میگوید .
- روزنامهنگاری در دوره ما
آن وقتها روزنامهنگارها خیلی اعتبار داشتند. روی سرشان قسم میخوردند. روزنامهها به خبرنگاران بهای زیادی میدادند. حقوق آن زمان من قبل از اینکه عضو شورای سردبیری شوم ۲۵۰ تومان بود که اگر با نرخ دلار آن موقع و الان مقایسه کنید برای خودش مبلغ بالایی میشود. بعدها با حقی که به عنوان دبیری میگرفتم ماهانه ۱۸ هزار تومان دستم میآمد که باز هم به نظرم مبلغ خیلی خوبی بود و با نرخ امروز انگار ماهی سه میلیون تومان درآمد داشتم! اوایل خبرنگار دادگستری و پزشکی قانونی بودم. ساعت هشت و نه صبح میرفتیم دنبال خبر و دیر وقت برمیگشتیم و خبر را به صفحه میرساندیم. یادم میآید اولین باری که با اصرار مسئول پزشکی قانونی به بخش کالبدشکافی پزشکی قانونی رفتم غش کردم. دادگستری هم برایم حوزه خیلی مهم و خبرسازی بود. حالا بماند که سر دادگستری خودم هم به زندان اوین رفتم و روزنامه کیهان هم برای یک روز توقیف شد! داستان شلیک به کبوتران را بعدا برایتان میگویم، ماجرای تلخ و به یاد ماندنیای که به اندازه یک کتاب حرف داشت و کتابش را هم نوشتم .
- ماجرای خانهدار شدن
استاد بلوری بعد از مدتی گفتوگوی طولانی سیگاری به لب میگیرد و با لبخند میگوید: ماجرای خانهدار شدنم خیلی شنیدنی است. آن وقتها مدیر مسوول روزنامه کیهان مدام میگفت باید برای خانهات تلفن بگیری که اگر شب و نیمه شب نبودی و با تو کار داشتیم بتوانیم پیدایت کنیم. تلفن خریدن در آن زمانها مثل الان نبود؛ سخت خط میدادند، هر منطقهای هم نمیتوانست تلفن داشته باشد. به خانمم گفتم مدیر مسوول گفته باید تلفن بگیری و پولش را هم میدهم. خانمم خوشحال شد، اما به هر دری زدیم نشد برای آنجا تلفن بخریم. به مدیر مسوول موضوع را گفتم. گفت باید خانهای بخری که تلفن هم داشته باشد. با شنیدن این حرف خندهام گرفت. با اینکه خوب حقوق میگرفتم خوب هم خرج میکردم. یک شاهی هم در بساط نداشتم هرچه پول در میآوردیم خرج میشد.
دکتر مصباحزاده (مدیر مسوول آن زمان کیهان) من و حسابدار روزنامه را صدا زد. به حسابدار گفت برای آقای بلوری چک ۵۰ هزار تومانی بنویس به عنوان ودیعه خرید یک خانه ببرد. آن روز پول را گرفتم. شب به همراه همه دوستانم رفتیم به یک رستوران درجه یک شهر و همه ۵۰ هزار تومان را خرج کردم. چند روز بعد دوباره دکتر صدایم زد و گفت: خانه را خریدی؟ سرم را انداختم پایین و حرفی نزدم. دکتر مرد خوبی بود و گفت: «چیه پول رو خوردی؟» وقتی حرفی نزدم فهمید که بله پول را خوردهام. حسابدار را صدا زد و یک چک ۵۰ هزار تومانی دیگر برایم نوشت. نمیدانم چرا اما باز هم پول را با بچهها خوردم. تا چند وقت دور و بر دکتر آفتابی نمیشدم. خلاصه بعد از مدتی دکتر صدایم کرد و گفت خانه با تلفن چه شد؟ گفتم پول را لازم داشتم خرج کردم. اما چون دکتر به خبرنگارهایی که کارهای ویژهای برای روزنامه کرده بودند توجه خاصی داشت گفت همین امروز به بانک معرفیات میکنم که وام خوبی برای خرید خانه بگیری. به بانک رفتم و گفتند نمیتوانیم چنین مبلغی وام بدهیم. دکتر تماس گرفت و همان روز به خاطر من جلسهای در بانک تشکیل و تصمیم گرفته شد رقم پرداخت وام را کلا عوض کنند و افزایش دهند. این طوری بود که ما صاحب خانه با تلفن شدیم نزدیکی وزارت کار و همین مغازهای که الان پسرم هست و من هم هستم .
- ماجرای کتک خوردن
بلوری با لبخند به شخصیت ثانویه یک خبرنگار حادثهنویس اشاره میکند و میگوید: در این حرفه آدم چیزی غیر از شخصیت خودش میشود. دلش میخواهد همیشه غلظت ماجرا زیاد و برای روزنامه و مخاطب جذاب باشد. یک بار در جاده کرج تصادفی پیش آمده بود. به من گفتند هفت، هشت، ده نفر کشته شدهاند. خیلی سریع خودم را سر صحنه رساندم. دیدم دو جنازه گوشه بزرگراه است. خانوادههای عزادار هم با بهت و گریه ایستاده بودند. همین شخصیت ثانویه باعث شد بگویم، فقط دو نفر مردند؟ با شنیدن این حرف بود که خانوادههای داغ دار بر سرم ریختند و کتک خوردم .
بلوری و درس خواندن در دانشگاه
بلوری دلش میخواست درس بخواند و دانشگاه برود. از صبح تا شب دنبال گزارش و خبر بود و مینوشت و مینوشت. خیلی از شبها تا صبح در بالکن روزنامه کیهان درس میخواند و این درس خواندنها نتیجه داد. قبولی و فارغالتحصیلی در رشته روانشناسی حاصل شب بیدارهای بلوری است. در سن بیست سالگی عاشق دختر همسایه شد و ازدواج کرد. زندگی با خبرنگار جنایی اما کار سادهای نبود. فاطمه خانم که حالا در بستر بیماری است زمان به دنیا آمدن چهار فرزندش تنها بود. محمد و فاطمه خانم صاحب پنج فرزند شدند. افسانه، رویا و خاطره ازدواج کردند. شهرام از دنیا رفت و حالا بلوری و همسرش با «پیام» زندگی میکنند .
بلوری بعد از سالها فعالیت در کیهان به روزنامه ایران رفت. ستون جویندگان عاطفه روزنامه ایران دریچه دیگری بود که با تلاش بلوری و خبرنگارانش گشوده شد. ماجراهای بخششها و پیوند قلب، آزادی زندانیان بدهکار، به هم رساندن بچهها و پدر و مادرهای گم شده بعد از سالها و... از خاطرات فراموشنشدنی بلوری در روزنامه ایران است. بلوری انتشار ماجراهای شاهرخ و سمیه، خفاش شب و... را نقطه اوج کار خود و حوادثنویسی بعد از انقلاب میداند. داریوش آرمان و مسعود ابراهیمی از نگاه بلوری بهترین خبرنگاران حوادثنویس بعد از انقلاب به شمار میروند که از شاگردان بلوری بودهاند ...
-----------------------------------------
منبع: پارسینه
ارسال دیدگاه