سیامک انصاری: به خاطر «قهوه تلخ» نصف صورتم فلج شد/ مهران مدیری بودن، خیلی مشکل است
خبرگزاری پانا: سر قهوه تلخ من چند عارضه عجیب و غریب برایم به وجود آمد. نصف صورت من فلج شد. قهوه تلخ یک ماه و نیم خوابید تا عضلات صورتم دوباره خودشان را بازسازی کنند و به حالت عادی برگردند.
به گزارش خبرگزاری پانا، «سیامک انصاری»، بازیگر نقش ثابت کارهای مهران مدیری است که در مجموعه «ویلای من» نیز حضور دارد. انصاری در گفتوگو با «ایدهآل» درباره مهران مدیری و ویژگی کار کردن با اون گفته است. بخشی از صحبتهای انصاری در ادامه آمده است:
- مهران مدیری قرار بود بعد از مجموعه ۷۷ یک سریال شروع کند اما باز برگشت به شکل آیتمی. من ۳ روز با آنها کار کردم و دیگر نرفتم. آن موقع از نمایشهای آیتمی خوشم نمیآمد البته حالا پشیمانم. یک مصاحبه هم داشتم با مهران در برنام طنز ۸۰ که مهران مدیری در آن بحث طنز و مجموعههای سال گذشته را نقد میکرد.
- مهران مدیری بودن، خیلی مشکل است؛ بخصوص در این فضا مهران مدیری فقط کارگردان قهوه تلخ بوده است اما هر اتفاقی افتاده یا خلف وعدهای شده، همه آن را از مدیری میخواهند یعنی بار همه مسئولیتها بر دوش اوست. اصلا انگار تماشگران جز مدیری کس دیگری را نمیشناسند یعنی حضورش آنقدر پررنگ است که اصلا کسی به بقیه توجه ندارد. من خودم فراری هستم از بودن در کانون توجهات اما این سنگینی را روی مهران احساس میکنم.
- خندیدن من در خیلی مواقع اجتنابناپذیر است. در همین کار قهوه تلخ در ۴۸ ساعت اولی که جواد عزتی و هادی کاظمی آمدند جلوی دوربین، من نمیتوانستم ودم را کنترل کنم. بنابراین رفتم پیش مهران و گفتم نمیتوانم بازی کنم و امکان ندارد جلوی اینها ادامه دهم. هادی وقتی حرکت میکرد در استایل پیرمردی میگفت یکی از بستگان ما پیرمردی است که وقتی راه میرود از دهانش صدای توفان درمیآید (میخندد) اینطور که تعریف میکنم ممکن است بینمک به نظر برسد اما وقتی میرویم و در موقعیت کار قرار میگیریم و جهانگیر تو را وادار میکند که با غلت زدن جایش را گرم کنی و در همین حین داستان هم بگویی، نمیتوانم خودم را کنترل کنم.
- وقتی من از کاری که دارم با این گروه انجام میدهم راضیام چرا باید مدل کارم را تغییر دهم؟ چرا من باید بروم کاری دیگر کنم و اساسا چه احتیاجی هست به این مسئله؟ برای همه ما کار کردن با مهران خیلی خیلی راحت است. علت اینکه او جمع را حفظ میکند، همین است. بچهها هم البته کار سختی در پیش دارند؛ مثلا شخصیتپردازیها و کاری که باید دربیاید. اما با مهران همه چیز سادهتر پیش میرود چون او خوب برخورد میکند. ما طی کار پیشنهادهایی هم داریم و خیلی زود هم به نتیجه میرسیم؛ حقیقا چیزی به اسم «کل کل» بین ما وجود ندارد.
- سر قهوه تلخ من چند عارضه عجیب و غریب برایم به وجود آمد. نصف صورت من فلج شد. قهوه تلخ یک ماه و نیم خوابید تا عضلات صورتم دوباره خودشان را بازسازی کنند و به حالت عادی برگردند. به من گفتند این به دلیل ضربات باتومی است که مهدی ناطقی به من زده. باتومها اسفنجی بوده و در زمستان سفت شده بودند و همین باعث شد صورتم فلج شود. البته به خاطر سختی و فشار کار هم بود.
- یک بار رفتم اداره گذرنامه، دم در یک سربازی گفت بیا با هم عکس یادگاری بیندازیم. دوربین فوجی یک بار مصرف داشت؛ یک عکس گرفتیم و بعد من به او پیشنهاد دادم میخواهی عکس بیشتری بگیریم؟ قبول کرد و با تلفن همراه من یک عکس انداختیم. بعد از آن خیلی مودب خداحافظی کردیم و رفتیم. من هنوز آن عکس را در گوشیام دارم اما آن دوست سرباز در آن لحظه به من نگفت که برایش بفرستم یا ایمیلی، چیزی به من نداد؛ بنابراین عکس یادگاری من با ایشان در تاریخ ثبت شد.
- ما با مهران سفر زیاد رفتیم. اما یک سفر شمال خیلی خاطرهانگیز داریم که هر وقت یادم میافتد کلی با هم میخندیم. من عاشق شناکردن هستم؛ شنا در دریا. آن مسافرت ما توام شد با توفانی بودن دریا. من ساعت ۶ صبح از خواب بیدار شدم و زدم به آب. موجهای بلندی میآمد و مهران مدام داد میزد: «سیامک برگرد، غرق میشیها، بیا از آب بیرون میخواهیم برویم شبهای برره را شروع کنیم، تو نقش اولی بیا...» و من وسط حرفها مهران از خنده ریسه میرفتم.
منبع: نامه
ارسال دیدگاه