آرینا ملک زاده*
نمی دانم آخرین ایستگاه توسل چه هیجانی دارد
آقا جان نمیدانم آخرین ایستگاه توسل چه هیجانی دارد که من را با خود تا آن سوی فاصلهها میبرد.
آقا جان دلم برای ورود شما لحظه شماری میکند و حنجره ام تو را فریاد میزند، شما که تجلی عشقی.
قنوتم را طولانی میکنم تا شما نیمه شبی برای آن دعا کنی، کوچههای غریب بی کسی را آب و جارو میکنم تا شما روزی از آن کوچه عبور کنی.
آقا جان هر روز چراغ دلم را با جامعه الکبیره روشن میکنم و سفره افطارم را با آل یاسین و عهد تزیین میکنم و برای ظهور تو هر روز پای دعای کمیل مینشینم.
نمیدانم آخرین ایستگاه توسل چه هیجانی دارد که من را با خود تا آن سوی فاصلهها میبرد و صبح آدینه چه صفایی دارد، که صبح آسمانش پراز ندبه است.
مولای من، با دلم میخواهم آن روز که میآیی زیباترین مدال ایثار را تقدیم نگاه تو بکنم.
*دانش آموز آرینا ملک زاده
ارسال دیدگاه