آرینا ملک زاده*
نمی دانم آخرین ایستگاه توسل چه هیجانی دارد
آقا جان نمیدانم آخرین ایستگاه توسل چه هیجانی دارد که من را با خود تا آن سوی فاصلهها میبرد.
![نمی دانم آخرین ایستگاه توسل چه هیجانی دارد](https://cdn.pana.ir/thumbnail/MTRhYTQ4K2q2/gjzVaZ-S_20YtK6_oleWnZi7LTjceVfkf-tEjQhhSgVYJkTSbMZ4IZicyAcgRMj-WWFHy9iIp1lNx8-qtxRZcN02dEbH-ZTHeBNXgLU_VogsAIKXaKdntA,,/MTRhYTQ4K2q2.jpg)
آقا جان دلم برای ورود شما لحظه شماری میکند و حنجره ام تو را فریاد میزند، شما که تجلی عشقی.
قنوتم را طولانی میکنم تا شما نیمه شبی برای آن دعا کنی، کوچههای غریب بی کسی را آب و جارو میکنم تا شما روزی از آن کوچه عبور کنی.
آقا جان هر روز چراغ دلم را با جامعه الکبیره روشن میکنم و سفره افطارم را با آل یاسین و عهد تزیین میکنم و برای ظهور تو هر روز پای دعای کمیل مینشینم.
نمیدانم آخرین ایستگاه توسل چه هیجانی دارد که من را با خود تا آن سوی فاصلهها میبرد و صبح آدینه چه صفایی دارد، که صبح آسمانش پراز ندبه است.
مولای من، با دلم میخواهم آن روز که میآیی زیباترین مدال ایثار را تقدیم نگاه تو بکنم.
*دانش آموز آرینا ملک زاده
ارسال دیدگاه