روایت دلی یک دانشآموز خبرنگار از زیارت حرم علی بن موسی الرضا علیه السلام
سلام بر امام هشتم
تهران (پانا) - دستت را روی قلبت میگذاری، یک حس گمشده آهسته شروع به جوانه زد میکند، سلام میکنی چشمت مست تماشای گنبد طلا میشود، نمیدانم خوابم یا بیدار، ولی اگر خواب هستم خواب رویایی و زیبایی است و کاش بیدار نشوم و اگر بیدار هستم کاش زمان متوقف شود یا ثانیهها و لحظهها ثبت شوند.
مدیران مدارس منطقه ۱۴ به همت مدیر آموزش و پرورش منطقه ۱۴ در قالب طرح ثامن با کوله باری از عشق راهی بارگاه منورت شدند تا سه روزی را میهمان خوان گسترانت باشند و حاجات خود را ملتمسانه از تو خواستار باشند، آخر کجا میشود زبان دیگری یافت برای گفتگو با تو که واژههایش از آیینه گویاتر باشد؟
از زمانی که سوت قطار نشان از رسیدن به مقصد عشق را می دهد، اشک هایم بی وقفه صورتم را می پوشاند، گویی مقصدش را یافته است. دلم پر پر می زند برای دیدن بارگاه ملکوتیات، آخر چه کسی جز تو می تواند قلب نا آرام مرا آرام کند؟ با همین دلتنگی نمی توانم مدت زمان زیادی را در زائرسرا به سر برم، به همراه ۳ تن از هم اتاقی هایم راهی حرم می شوم. زائران و مجاوران آستان حضرت دوست، دستهدسته به سمت ورودیهای حرم در حرکتند و البته نیمنگاهی هم به مغازههای اطراف دارند، بلکه چیزی نظرشان را جلب کند. آن وسط اغذیهفروشیها هم فرصت را از دست نمیدهند و به هر طریق قصد تبلیغ کالای خود را دارند.
فریادهای «نبات زعفرانی»، «نان داغ، کباب داغ»، «ساندویچ تپل»، «لواشک ترش» و ... که دور میشوند، کمکم چراغهای رنگارنگ حرم خودنمایی میکنند. حتم دارم کمی جلوتر دلها لرزان میشوند، لبها خندان و چشمها گریان. نزدیک ورودی حرم حدیثی از امام موسی کاظم(ع) روایت شده است که حضرت فرمودهاند: «هرکس قبر فرزندم علی را زیارت کند، برای او هفتاد هزار حج مقبول نوشته میشود و چون کسی است که خداوند متعال را در عرش زیارت کرده است.»
سخت می شود وصفش کرد. شاید این شعر سهراب سپهری که می گوید «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ! کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم» به حال و هوای آن فضا نزدیک باشد. مهم نیست که حتماً دستت را به ضریح برسانی. همین که در همان فضا قرار بگیری، خلوتی و گوشهای در یکی از صحنهای حرم پیدا کنی و با آقا درد و دل کنی، ناخودآگاه آن حس و حال هم تو را فرا میگیرد. راستش گفتنش سخت است. نمیدانم.
از بدو ورود تنها چشم بر بارگاه طلایی رنگ آقا امام رضا (ع) دوختم و با چشمان بارانی گفتم:
گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگیام
ضامن چشمان آهوها به دادم میرسی؟
من دخیل التماسم را به چشمت بستهام
هشتمین دردانه زهرا به دادم میرسی
این بارگاه نامآشنا را همگان میشناسند. در این مکان حال معنوی دلها با کلمات گفتنی نیست. انرژی عجیب و غریب آدمها تماشا دارد. جمعیت زیادی برای زیارت آمدهاند؛ در میان زائران از پیر و جوان، ایرانی و غیرایرانی، به بارگاه مقدس چشم دوختهاند. حرم امام رضا (ع) برای هرکس معنای خاصی دارد. هرساله زائران داخلی و خارجی بسیار زیادی به قلب زیارتی جهان اسلام می آیند. من نیز پس از سال ها با جمعیتی از فرهیختگان یک منطقه راهی حرمت شدم، اگر بگویم باوری برای راهی شدن با این کاروان ۳۲ نفره نداشتم، گزافه نیست! از همان زمانی که برای همراهی با این کاروان راهی شدم، دلم بی محابا برای دیدن حرمت پر می کشید.
هنگامی که روبه روی گنبد طلایی رنگت می ایستم، می گویم: سلام بر امام هشتم، که مهربانیاش در قاب کوچک این دنیای پرهیاهو نمیگنجد. آنقدر کریم و رئوف است که جهان به مهر و عاطفهاش زنده است و دل به گنبد طلائیاش سپردهاند. گاهی اوقات با خودم میگویم ای کاش مخترعی در دنیا میتوانست وسیلهای بسازد تا روز میلادت تصویر گنبد طلائیات را در آسمان دنیا نشان دهد، تا حاجتمندان و آرزومندان زیارتت، حداقل سالی یک بار حرمت را زیارت کنند. اینکه چرا مرا با این جمع فرهیخته به منزل گاهت فراخواندی، معمایی است حل نشدنی که حل نشدن معمایش زیباتر از حل شدنش است.
از صحن های بزرگ و پر ازدحام میگذرم و مگر میشود قطعه ای از بهشت روی زمین باشد و شلوغ نباشد؟! با سختی خود را به ضریحت می رساندم، سختی که شیرین ترین اتفاق دنیاست. از فرط هیجان نمی دانم برای گفتن کدامین دلتنگی خود را بی وقفه به حرمت رسانده ام، تنها سر بر ضریحت می نهم و زمزمه وار می گویم، یا امام رضا! هیچگاه شوق پروانه بودن را از بالهای شکستهام نگیر. به گل وجودت قسم، چرخیدن به ضریح مقدست تنها پناهی است که می توانم پرهای سوختهام را راهی آنجا کنم.
گر نفس بداندیش مطیعم بشود
گلدسته تو کوه رفیعم بشود
کمتر ز بهشت لایقم نیست که نیست
گر ضامن آهوان شفیعم بشود
من در میان تمام گریه ها به سمت دیدار تو دویده ام. دعاهایم خواب تو را دیده اند. من دلم آهو شده؛ آهوی دربه دری که به دنبال دام، به دنبال صیاد نگاه تو آواره عشق است. من تو را سوگند تمام خواهش ها کرده ام. در ناگهانِ تنهایی باید در بگشایی. بال پرواز مرا بگشایی وگرنه من زمین گیری نامستجابم. بارها گریسته ام. گیسوانم را دخیل بسته ام به تمام پنجره های این بارگاه. قبول کن نذر مرا که با مژگانم، تمام سنگفرش هایت را غبارروبی کنم. من اگر کنار این پنجره فولاد مردم، حلالم کن. بگذار پاره پاره در گوشه و کنار حرم غبار شوم.
با صدای خادمی که می گوید، سریع تر حرکت کنید، سر از ضریحت بر می دارم، به سمت بیرون حرم روانه می شوم و در آخرین نگاه این بیت را با خود زمزمه می کنم؛
من دست خالی آمدم، دست من و دامان تو
سر تا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو
دانش آموز خبرنگار: عطیه چوپانی
ارسال دیدگاه