زهرا شهریاری*
شهدا تاثیری شگرف در زندگیام داشتهاند
خوب میدانم که هرگاه دست یاری به سویتان دراز کردم دست رد به سینهام نزدید و هرگز فراموش نمیکنم که چگونه با پرتو نور خود، بر دل ظلمت زدهاید و تاثیری شگرف و تحولی عظیم در زندگیام داشتهاید.
سلام دایی جانم
سلام بر تو که جان گرامی ات را در راه خدا و عشق به دین و وطن، بی درنگ فدا کردی.
درود بر تو که دل از همه رنگهای دنیایی بگسستی.
میدانم که هنوز در راه خدا به جهاد خود ادامه می دهید و میدانم که شما زنده اید و این ما هستیم که مرده ایم و در دنیای مادیات غرق شده ایم.
نمیدانم چطور و از کجا شروع کنم، اما همین را میدانم که دل تنگی ات آن قدر آزارم می دهد که نمیدانم شکایت دل تنگی هایم را به که ببرم
مدتها در انتظار بازگشت تو نشستیم. مادربزرگم سالها چشم به در دوخته بود شاید روی ماهت را دوباره ببیند. همه می گفتند دایی ات در جبهه مفقود شده است و اگر خدا بخواهد شاید برگردد. انتظار سختی بود ولی هرگاه صحنه دوباره آمدنت و تجسم در آغوش کشیدنت را می کردم، تحملش برایم سهل می شد؛ اما وقتی سال گذشته اعلام کردند که دیگر بر نمی گردی، دنیا برایم تیره و تار شد. دیگر هیچ چیزی در زندگی برایم ارزشی ندارد و دیگر باید به خودم تلقین کنم که تا آخر عمرم لذت دیدارت و در آغوش کشیدنت بی معناست.
دایی جانم راستش را که بخواهی بعضی ها حرمت رفیق های تو را نگه نداشتند بعضی با حرف حرمت می شکنند بعضی ها هم با ظاهر دایی مگر تو خونت را جانت را زندگی ات را به خاطر ما ندادی؟ بگو جانت را دادی. زندگیت را چه؟ دایی شهیدم می دانم که خواستی همه زن ها و بچه ها و نسل ها را حمایت کنی خواستی که آرامش را به زندگی تمام مردم بدهی نه فقط به یک نفر.
ای عزیزان و مقربان درگاه الهی، وای به حال روزی که شما، ما را فراموش کنید و به حال خودمان واگذارید؛ هر چند ما نه تنها شما را بلکه خود را نیز فراموش کرده ایم.
خوب میدانم که هرگاه دست یاری به سویتان دراز کردم دست رد به سینه ام نزدید و هرگز فراموش نمی کنم که چگونه با پرتو نور خود، بر دل ظلمت زده اید و شما تاثیری شگرف و تحولی عظیم، بر زندگی ام داشتید.
راستی! خبر داری که چقدر دوستت دارم؟ سلامم را به اهالی بهشت برسان و بگو هر سلامی، جوابی دارد.
ارسال دیدگاه