در گفت‌وگوی مشروح با پانا؛

روایت کامیار صادقی از تابلوی نقاشی شهید بهنام محمدی

تهران (پانا) - کامیار صادقی با اشاره به اینکه بهنام محمدی از تلخی‌ها و ناراحتی‌ها گذشت و الان جای دیگر دارد و در فضایی دیگر که همه انسان‌ها حسرتش را می‌خورند حضور دارد گفت به حرف‌هایی که می‌زند باور دارد و اصلا هم شعار نمی‌دهد و حرف‌هایش را هم رک می‌زند. یعنی ارزش شهدا و این عزیزان جایی است که اصلاً حتی نمی‌توان تصورش را هم کرد.

کد مطلب: ۱۲۸۸۲۸۰
لینک کوتاه کپی شد
روایت کامیار صادقی از تابلوی نقاشی شهید بهنام محمدی

کامیار صادقی متولد ۱۳۴۳ و فارغ‌التحصیل دانشگاه سوره است، او از سال ۱۳۷۷ به عضویت مرکز هنرهای تجسمی حوزه هنری درآمد. تلاش چند روزه‌اش برای خلق تابلویی از شهید بهنام محمدی، سبب شد تا با او در محل کارش در کارگاه هنرهای تجسمیِ حوزه هنری، به گفتگو و مصاحبه بنشینم. با روحیه عالی و حسن خلقی مثال‌زدنی و دور از هرگونه تکبر دعوت مرا برای مصاحبه پذیرفت تا درباره چرایی و چگونگی خلق تابلو یادشده سخن بگوید. این تابلو همراه با حدود ۲۰ نقاشی دیگر در سوم خرداد ۱۴۰۱ در گالری مرحوم ابوالفضل عالیِ حوزه هنری به نمایش درآمد. بهنام محمدی نوجوان دلاور ۱۴ ساله خوزستانی بود که در نخستین ایام جنگ در کنار مردان خرمشهر به دفاع از آنجا پرداخت تا اینکه سرانجام به شهادت رسید.

درباره عنوان تابلو صحبت کنید و اینکه چه شد که این تابلو را کشیدید؟

هنوز اسمی برایش انتخاب نکرده‌ام. در باب علت کشیدن این تابلو هم باید بگویم که در این یک هفته تا ۱۰ روز اخیر صحبت بود که راجع به مناسبت سوم خرداد یک کار پرتره بکشم. البته بیشتر کارها موضوعی بود. ظاهراً دو تا سه نفر را انتخاب کردند که پرتره بکشند. منتها پرتره‌ای که برای من مشخص کردند پرتره شهید بهنام محمدی بود. ظاهراً ما هرچی گشتیم عکس خوبی از او نتوانستیم پیدا کنیم. چون برای کشیدن پرتره باید تمام چهره و جزئیات فرد مشخص باشد تا بتوانیم آن را در بیاوریم. لذا من دیدم شهید بهنام محمدی عکس معروفی دارد که چهره خیلی مناسبی برای اینکه صرفاً پرتره کار بشود نیست. به آقای شجاعی طباطبایی به عنوان مدیر هنرهای تجسمی حوزه هنری و سفارش دهنده کار گفتم: پس اجازه بدهید من این را ببرم در قالب موضوعی و از خود این شخصیت و این فیگور و عکسی که دارم استفاده کنم تا دو منظوره بشود که نخواهیم زوم کنیم و حتماً پرتره بکشیم. لذا ایشان هم پذیرفتند و تا بله و تایید به من بدهند، تقریباً سه روز پیش بود. من از ۳ روز پیش کار را دست گرفتم و برای اینکه بخواهم اسکیس بزنم هم وقت آنچنانی نداشتم یا مثلاً خیلی بخواهم زمان بگذارم. برای موضوع زمان مناسبی نداشتم. منتها با آن حس و حال و فضایی که همه ما در این ۴۲ ساله در آن زندگی کردیم و چیزهایی که از جنگ می‌دانیم، به کشیدن این تابلو اقدام کردم. آن مسائل معنوی، فرهنگی و در مقابلش اتفاق‌هایی که افتاد، ناهنجاری‌ها یا مشکلات. تعارف هم نداریم. هم تلخی داشته و هم زیبایی. هم شکست داشته است و هم پیروزی.

خاصیت جنگ همین است..

بله. حالا در واقع سعی کردم با توجه به این نگاه خودم که به موضوع جنگ دارم، به گونه‌ای تابلو دو قسمت بشود. سعی کردم قسمت چپ تابلو را از بعد فیزیکی و زمینی نگاه کنم و یک حسی آن فضاهایی که بالاخره ناهنجاری‌ها یا آن خشونت‌ها و آن اتفاق‌های بدی که هر کسی را می‌رنجاند و آزرده می‌کند را به گونه‌ای به بیننده بدهم که در واقع این فضا را این شهید پشت سر گذاشته است و در سمت راست تابلو، شهید رویکردش به فضای متافیزیک و آن اتفاقی که پس از جنگ برای شهدا و آن جایگاه خاصی که آن‌ها در بهشت دارند و فضای معنوی که دنبالش بودند به هدفشان رسیدند را ترسیم کنیم.

الان نامی برایش در نظر گرفته‌اید یا اساساً برایش اسمی لازم نیست در نظر بگیرید؟

فکر نمی‌کنم. خود تابلو گویای موضوع است.

شما اساساً برای تابلوهایتان نام انتخاب می‌کنید یا نه؟

من معمولاً نام انتخاب نمی‌کنم. اسم که می‌گذارید تابلو را محدود می‌کنید. بیشتر به نظر من می‌رسد که تابلویی را که کار می‌کنید در هر موضوعی که می‌خواهد باشد، جنگ، آزادی یا هر چیز دیگر، آن نگرش و دیدگاه یا تفکر و حسی که دارید، این‌ها همه تلفیق می‌شود و برون‌کرد آن می‌شود در یک تابلوی دو بعدی و خلق اثر می‌شود از طرف هنرمند.

می‌دانید چرا این سوال را می‌پرسم به خاطر اینکه فرض کنید که درباره خیلی از هنرمندان پیشکسوت و قدیمی که دیگر در قید حیات نیستند، آدم‌ها وقتی می‌خواهند آثارشان را فهرست کنند، اگر اسم نداشته باشد با مشکل برخورد می‌کند. فرض کنید یک نفر دارد زندگینامه حسین طاهرزاده بهزاد را می‌نویسد. اگر تابلوهایش اسم نداشته باشد، باید آن‌ها را توصیف کند. بگویند تابلوی فلان، تابلو فلان. وقتی اسم داشته باشد یک قراردادی بین همه آدم‌ها می‌شود که اگر بخواهند بروند سراغ تابلوی آن نقاش، می‌روند مستقیماً آن تابلو را می‌بینند و درکش می‌کنند و توضیحاتی و تاملاتی اگر هم داشته باشند بیان می‌کنند. این که اسم نمی‌گذارید برای تابلوهای‌تان مشکلی ایجاد نمی‌کند؟

احساسم این است که اصلاً نیاز ندارد. در بعضی کارهایم مشخص و هدف مشخصی دارم. مثلاً این تابلویی که الان شما می‌بینید عنوانش سراب است. برای جشنواره ایران ۱۴۰۴ کار کردم. منتهای مراتب در جشنواره شرکت ندادند و آن را نپذیرفتند. حالا برای خودشان دلایلی هم دارند. من هم برای خلق این اثر دلایلی دارم‌. حتی عنوانی که برایش انتخاب کردم. این کار مال قبل از سال ۱۳۹۰ بود. من مشخصاً برای جشنواره کار کرده بودم که عنوان هم برایش گذاشتم. ولی یکسری کارها نیازی نیست که عنوان داشته باشند. جمع‌بندی صحبتم این که هنرمند با آن حس و حال خودش و مبتنی بر آن جهان‌بینی و نگاهی که دارد به موضوعی که انتخاب کرده خلق اثر می‌کند، بعد اگر مثل این تابلو مشخصاً اسم داشته باشد، برای بیننده کمی راحت‌تر می‌شود یا برای مخاطب ولی در بعضی کارها باید آزاد بگذارید مخاطب خودش از اثر حس بگیرد. ضمن اینکه مثلا این تابلو می‌تواند بهترین عنوانش شهید بهنام محمدی باشد.

به گونه‌‌ای هم تعمد دارید که اسم نگذارید و هم اینکه خودش گویا است و می‌تواند اسمی برای خودش پیدا کند.

بله. خودش گویاست. منتها من بیشتر هدفم این است که دنبال‌کشیدن صرفاً یک پرتره یا یک رزمنده نباشم. سعی می‌کنم در فضاهای رنگی ببینم آن رزمنده را. آن عقبه‌ای که در ذهنش داشته، پس ذهنش، نگاهش، هدفش دنبال چه چیزی بوده و چه مسیری را دنبال کرده و چرا با ما تفاوت دارند که مثلاً خیلی به دنیا دلبستگی داریم. خیلی چسبیده به دنیاییم و این‌ها واقعا رها بودند. چگونه فکر می‌کردند؟ دنبال چه هدفی بودند؟ که خیلی مواقع از درک من شاید خارج باشد.

آقای صادقی شما دهه ۶۰ را درک کرده‌اید. حداقل من این را می‌دانم که سن و سالتان به گونه‌ای است که دهه ۱۳۶۰ را دیده‌اید و می‌توانم بگویم که شما خوب می‌دانید که آن فضا چطور این آدم‌ها در آن فضا سیر می‌کردند و دلبستگی (به دنیا) نداشتند. باز هم هنوز بعد از این همه سال که آن موقع را درک کرده‌اید، برایتان سوال است که آن‌ها چگونه رفتند؟ این مسیر را چگونه طی کردند و چطور از همه چیز زدند و همه را فدای آن مسیر و راه و جبهه و جنگ و این چیزها کردند؟ هنوز هم در ذهنتان درباب این موضوع سوال است؟

بله. به دلیل اینکه تعدادی رفتند و با خدای خودشان معامله کردند. فکر می‌کنم خدایی که این دوستان و این شهدای با ارزش بدان اعتقاد و باور داشتند با خدایی که الان یک سری از همان دوره مانده‌اند و رفتاری دیگری با جامعه دارند و مطالبات دیگری دارند متفاوت است. بنابراین باعث می‌شود که آن سوال خیلی عمیق‌تر و جدی‌تر باشد. تعارف هم ندارد. شعار هم نمی‌دهم. این یک مطلب عیان است. حرف من مهم نیست. خودتان هم می‌دانید که طبق آن وصیت نامه شهید حمید باکری، بعد از جنگ سه دسته می‌شویم که توضیحش را همه می‌دانند و آن اتفاق واقعاً افتاد. حالا آن زمان شهید باکری چه چیزی را می‌دیده است و به کجا وصل بوده است و در کدام درجه و مرتبه از عالم بوده‌است، جای تفکر دارد. الان که نگاه می‌کنیم و می‌بینیم مگه می‌شود کسی در آن فضا و در آن معنویت و در آن حال و هوای عجیب و غریب جنگ باشد که یک بخشی از آن خیلی ملکوتی بود و یک بخشی از آن خیلی بد، و آن فضا را تجربه کرده باشد بعد مثلاً بتواند بیاید خدای ناکرده حق و ناحق بکند. اینجا هم یک جبهه است. چون بالاخره پایه این انقلاب خیلی درست بوده. هدفش هم خیلی درست بوده و باید از این حراست می‌شد که تمام و کمال حداقل اگر نمی‌شود ۹۰-۸۰٪ بتواند در مسیر آن هدف اصلی که امام خمینی پایه این انقلاب را گذاشت برود و آن را تثبیت کند. مثلاً ما می‌خواهیم انقلابمان را صادر کنیم. اول مشکل را در خودمان ببینیم که آیا اصلاً این امر صادرکردنی هست؟ اصلش درست بوده. اگر آن ایده کامل پیاده می‌شد خود به خود صادر می‌شد. مثل این می‌ماند که ما با رفتارمان جاذبه یا دافعه ایجاد می‌کنیم. اگر رفتارمان درست باشد نیاز نیست شعار بدهیم. خود به خود یک سری آدم مرید ما می‌شوند. جذب ما می‌شوند و بعد تاثیر رفتار ما روی آنها قطعی خواهد بود. اگر درست باشد اصلاً نیاز به شعار دادن نیست.

مثل همین شهدا که رفتار خیلی‌هایشان روی ما اثر می‌گذارد. نوع زندگی‌شان آدم‌ها را متحول می‌کند.

بله اتفاقاً من یکی از دغدغه‌هایم همین است. می‌گویم این‌ها برای یک هدف زیبا رفتند. ما که جراتش را نداشتیم یا سعادتش را نداشتیم. به هر صورت آن‌ها رفتند و ما مانده‌ایم. حالا که ما مانده‌ایم باید خیلی مراقبه کنیم. آنها برای چه رفتند؟ چه کسی باید حراست کند از این داستان؟ هدفشان چه بوده؟ این نگاه را داریم؟ آیا نباید مراقب کنیم؟ بالاخره اینها خونشان الکی که نبوده است. ولی متاسفانه الان می‌بینید که چه اتفاقی افتاده است.

چرا از بوم دو لته‌ای برای این نقاشی استفاده نکردید؟ فضا برای طرحتان کم نیست؟

برای اینکه بخواهم به موضوع فکر کنم زمان کم بود و خیلی دقیقه نودی شد که به بنده سفارش دادند. از طرفی هم باید همه کارها در یک زمان معین آماده می‌شد. در این محدودیت زمانی دیگر فرصت اینکه من بروم بوم بزرگ فراهم کنم نبود. چون من بوم هایم را خودم درست می‌کنم. زمانبر است. آن وقت این زمان که داشتم را باید صرف ساخت بوم می‌کردم. آنگاه دیگر برای اجرایش وقت نداشتم. الان بزرگترین سایز بوم که در بازار موجود بود، همین ۱۰۰ در ۱۵۰ سانتیمتری بود. درست است که تابلو در ابعاد بزرگ، ممکن است خیلی تاثیر گذارتر باشد ولی باز خود موضوع و نوع بیان آن چیزی که هنرمند می‌بیند و آن چیزی که خرج می‌کند، اولویت است و مهم‌‎تر است. حال اگر زمان و فرصت داشته باشد می‌طلبد که در ابعاد بزرگتر کشیده شود و بهتر هم هست. ولی در این زمان کم ،دیگر بهتر از این نمی‌شد کار کرد.

به نظرم شما پیش از آن که نقاشی پرتره شهید بهنام محمدی را شروع کنید، بدان فکر می‌کنید. مثلاً پیش از آن که سه روز قبل شروع به کشیدن بکنید، به این موضوع و چهره‌اش، به اینکه چه می‌خواهید بکشید و چه پرتره‌ای می‌خواهید از او به تصویر درآورید، نمایشی که می‌خواهید از این آدم عرضه کنید تا دیگران ببینند و تحت تاثیر قرار بگیرند، بدان فکر می‌کنید. درست است؟ (قطعاً). چقدر به این موضوع فکر کردید؟ یعنی من خودم وقتی می‌خواهم یک کار را انجام بدهم شاید روزها و ساعت‌ها بدان فکر می‌کنم.

الان خدمتتان گفتم. به قول شما ما مربوط به دهه شصتیم. یعنی آن دوره‌ها را دیده‌ایم. خودمن زمان جنگ سرباز بودم. سعادت جبهه رفتن هم نداشتم. هیچ ادعایی هم نمی‌توانم بکنم. ولی آن دوره را دیدم. آن فضا را دیدم. ضمن اینکه، آن صحبت و نوع تفکری که داشتم نسبت به آرمان‌های شهدا و این عزیزان، همیشه با من بوده است. دائم با آن درگیرم. به آن فکر می‌کنم. این شد بهانه‌ایی تا من سعی کنم آن معنویتی که درون وجود این شهید و شهدای امثال ایشان بوده، آن حس و حال و معنویتی که درونشان بوده را پاسخ بدهم و به تصویر بکشم. البته اگر بتوانم و توانش را داشته باشم و خدا کمک بکند. ضمن اینکه به این مسئله فکر می‌کنم که آرمانهای آنها را چطوری می‌توان حفظ کرد یا حراست کرد یا پایشان ایستاد؟ بگذاریم اینها از دست برود؟ اخیرا هم اتفاقاتی برای دو تن از دوستان رزمنده من افتاده است که مرا بیشتر به این مسایل متوجه می‌سازد. یکی از آنها ۶۹ ماه سابقه جبهه دارد. اگر در سپاه مانده بود الآن حداقل درجه سرلشکری می گرفت. چون تقریبا در تمامی عملیات‌ها حاضر بود غیر از عملیات مرصاد که آن هم بنده خدا ترکش خورده و در بیمارستان بود پس نتوانست شرکت کند. یعنی ۶۹ ماه کم نیست. حدود ۶ سال از جنگ ۸ ساله را در جبهه‌ها بوده است. هنوز از آن سال‌ها تاکنون برای جانبازی‌اش اقدام نکرده است. درحالی که ترکش خورده و غیره. آدم خیلی عجیب و غریبی است. خدا انشالله حفظش کند و کمکش کند. اخیرا اقدام کرده‌است تا ببیند آن سنوات در سپاه را دربیاورد. برایش یک سال و دو ماه سابقه زده‌اند. همه را رشته کردند. خیلی جالب است. شانس آورده است که همه آن برگه مرخصی‌ها و مأموریت‌ها و غیره را نگه داشته است. فرمانده آن قسمت آمده و به مسئول کار می‌گوید که آقایان این دوسال نیروی خود من در این تعداد عملیات بوده‌است. بعد هم با فلان سردار بوده و در تیم فلانی هم بوده است و در تمام اینها حضور داشته‌است.

شواهدی ارائه می‌دهند که این آدم این همه سال بوده است.

بله. این یعنی به همین راحتی سابقه‌هایشان پاک می‌شود. دوست دیگرم هم صف‌شکن بوده. خط شکن بوده. تک تیرانداز بوده. با لشکری که آقای احمدی‌نژاد، آقای فتاح و آقای نورپور یکسری از دوستان همه با هم در جنگ بودند، حضور داشته. بالای ۳ سال سابقه جبهه دارد. تیر مستقیم خورده است. ۲۸ تا ۳۰ سال است سمت چپ بدنش فلج است. در سرش ترکش دارد. البته مشابه ایشان بسیار است. برای ایشان هم نه ماه سابقه زده‌اند. شما فکر کنید جای او باشید چه می‌شود. ما که جای آن آدم نیستیم دردمان می‌گیرد. جای آن آدم باشیم چه حسی می‌گیریم؟

در واقع احوال این دو دوست مقداری روی‌تان اثر گذاشته است.

نه. قبلاً یک چیزهایی را متوجه بودم. اتفاق‌هایی که دارد می‌افتد را من در همین جامعه می‌بینم. خود شما هم متوجهید. مشکلات همه‌اش مال این نیست که یک جور دست نشانده کشورهای خارجی یا تهدید و تحت تأثیر تبلیغات خارجی باشد. اصلاً نیاز به این چیزها نیست. همین داخل داریم می‌بینیم. اینها وجود دارد و این دوتا عزیز هم اظهر من الشمس‌اند. یعنی از دوستان نزدیک خود منند که این اتفاق‌ها برایشان افتاده است.

اینکه درخواست از سوی آقای سید مسعود شجاعی طباطبایی شده بود که پرتره بکشید و بعد آمدید دیدید که فایده ندارد، عکسهای مناسب با جزئیات از شهید بهنام محمدی در اختیار ندارید و بعد تبدیلش کردید به این موضوع، پس نشان می‌دهد که حتما حداقل یکی دو روز به آن فکر کرده‌اید تا آن را تبدیل به چه تابلویی بکنید و چه تصویری بکشید.

بعد از اینکه سفارش کار را به من دادند دیگر بدان فکر نکردم. چون قبل از آن صحبتهایی بود که تو باید پرتره بکشی. زمزمه‌هایی بود. ولی اصلاً مشخص نبود به من کاری ارائه می‌دهند یا نه. می‌خواهند کار کنم یا خیر. حتی با خودم داشتم کلنجار می‌رفتم که می‌خواهم کار موضوعی انجام بدهم یا نه. تا این که گفتند: تو پرتره خوب کار می‌کنی. این هم لطفشان است. و می‌خواهیم حتماً جز آن دو سه نفری که به آنها پرتره سفارش می‌دهیم یکی شما باشید. گفتم خب بیایید باهم شخصیت پرتره را انتخاب کنیم. گفتند نه. ما آنها را انتخاب کرده‌ایم و بهنام محمدی را شما باید بکشید. گفتم خب پرتره‌های دیگری هم مثل شهید جهان آرا و دیگران که عکسهای متنوع‌تری دارند و می‌شود خوب کار کرد وجود دارد. گفتند نه. آنها را قبلاً به افراد دیگری سفارش داده‌ایم و با آنها هماهنگ کرده‌ایم. برای من اصل آن اتفاق مهم است که بتوانم یک اثر خوب و ماندگار به‌جا بگذارم. و جوری احساس دین هم می‌کنم. آنها نیستند ولی ما هستیم. ما چطور می توانیم عمل کنیم؟ حالا شاید مثلاً بگویند چون عدد و رقمی به عنوان دستمزد درمیان بوده، بدین کار پرداختم. ولی واقعیت این نیست. من در زمان شهادت شهید حججی یا شهید حاج قاسم سلیمانی هم سفارش نقاشی داشتم. به من پیشنهاد کشیدن پرتره آنها را دادند. گفتم من احساس خوبی ندارم. آنها با یک چیزی عشق بازی کرده و رفته‌اند و دنبال یک داستانی بودند. جانشان را هم سرِ آن گذاشتند. بعد الآن فضایی شده است که من بیایم کار کنم، بعد هم مصاحبه کنم بروم در بوق و کرنا و آن را نردبانی کنم برای خودم تا مطرح بشوم. اصلا روحیه‌ام این جوری نیست. شما مرا می‌شناسید. زبانم تلخ و تند است ولی واقعاً روحیه‌ام اینگونه نیست. گفتم آن را یک زمانی برای دل خودم می‌نشینم و می‌کشم بدون تبلیغات و حاشیه. ولی اینکه الآن مد شده است همه شهید حججی می‌کشند جسارت نمی‌کنم به کسی‌ها، نمی‌خواهم این گونه به آن شهدا وصل شوم و از پله ها بالا بروم.

اگر به عنوان یک مخاطب بخواهیم از بیرون بپرسم که چقدر دیگر از کار این تابلو مانده است چه می‌فرمایید؟

آن موقعی که با من صحبت شد و بر سر اینکه موضوع باشد یا چهره در حال گفتگو و صحبت بودیم، ولی خب ذهنم درگیر کار بود.‌ بعد که دیگر قطعی شد که می‌توانی و اجازه داری آن را در قالب موضوع ببری و نقاشی‌اش را بکشی هم در قالب چهره و هم موضوع، آن چیزهایی را که در ذهنم بود فی‌البداهه پیاده کردم. همه طراحی من با رنگ است. من با مداد و اینها هم اصلاً طراحی نمی‌کنم. رنگ را گذاشتم و حس و حالم را ریختم روی تابلو و شروع کردم به نقاشی. حالا اینکه پرسیدید کِی تمام می‌شود؟ نمی‌دانم شاید با دوتا لکه به‌جا و درست کار در بیاید. شاید ساعتها هم کار کنم، باز آن حسی که می‌خواهم به وجود نیاید. تا الان فکر می‌کنم خوب پیش رفته است. یعنی فضای رنگی خوبی گرفته است. روی این قسمت سمت راست تابلو که می‌خواهم یک مقدار حس و حال آن فضای معنوی و روحانی را پیاده کنم بیشتر کار می‌کنم. سمت چپ تابلو که چهره زمینی‌اش است بنظر من کافیست. این سمت خیلی کار نخواهد داشت. بیشتر فضا در سمت راست است.

می‌دانید چرا این سوال را پرسیدم. می‌خواهم بدین ترتیب وارد ذهن آقای کامیار صادقی بشوم که آیا در ذهنش آن تصویری که می‌خواهد بکشد، قشنگ منسجم و مرتبش کرده ‌است؟ در ذهنش چیده و حالا دارد پیاده‌اش می‌کند؟ یا نه داخل کار می‌رود و آنگاه بخش اعظمش را پیاده می‌کند؟

هر دو گونه است. در هر کاری همینطور است. من یک ایده‌ای دارم. بعد نسبت به آن ایده جمع بندی دارم که آن را می‌خواهم در تابلو پیاده کنم. بعد درحین کار که داری انجام می‌دهی بخشی از خود اثر شما را با خود می بَرَد. در خودِ کار یکمرتبه قسمتهایی می‌آید و اتفاقهایی می‌افتد که نیاز دارد انجام بدهی و پیش‌بینی نکرده‌ای که باشد یا نه. یا مثلاً از خودت می‌پرسی این را که الآن گذاشته‌ای، آیا کمکی به این فضا می‌کند یا نه؟ بعد مثلاً اگر عنصر مزاحم باشد بَرَش می‌داری. اینها بخشی از کار است. آیا زشت است و ایراد؟ نمی‌دانم. اگر به شکل آکادمیک که به ما آموزش داده‌اند، به ماجرا نگاه کنیم و آن شیوه‌ای که قدما کار می‌کردند و برای خلق یک اثر کلی وقت می‌گذاشتند، طراحی، اتود، اسکیس، اسکیس‌های رنگی و متنوع، جمعبندی آن می‌شد یک شاهکار هنری، قطعاً ایراد است. چون بر‌اساس آن شیوه‌ای که به ما در هنرستان و دانشگاه یاد داده بودند و بیشتر در هنرستان، چند بار سعی کردم نقاشی بکشم. متاسفانه جوابی که گرفتم پاسخ خوبی نبود. شاید چون مال آن دوره نیستیم و در این فضاییم. ولی در مورد خود من این اتفاق افتاده است. از سر تنبلی نیست.

ذهنتان سیال است و جلو می‌رود...

این حس اولیه را در اسکیس‌ها می‌زنم. بعد که می‎آیم در اثر پیاده کنم، محدود می‌شود به آن اتود که نهایی کردم و زحمت کشیده بودم چون می‏گویم این عالیست و دیگرتمام. بعد به آن محدود می‌شوم. بعد آن را که می‌خواهم منتقل کنم یک گونه کپی می‌شود. آن حس اولیه و بداهه‌گی را ازش می‌گیرم. بنابراین بر اساس این مقدار تجربه هم که در این سالها دارم، به آن اعتماد می‌کنم و فی‌البداهه کار می‌کنم. چون خیلی جاها ممکن است به بن بست بخورم. هِی وَر برم و نتیجه نگیرم. یک جا هم نه، با کمترین زمان و به راحتترین شکل ممکن به نتیجه برسم.

پس می‌توانم نتیجه بگیرم که هر جا در این کار که دارید بخش آخرش را نقاشی می‌کنید به جایی رسیدید که احساس کنید در آمده است این تابلو کارش تمام است؟

بله. خدابیامرزد بزرگواری به نام استاد علی اصغر محمدی که در سال ۱۳۶۳ شمسی فوت کرد. به نظر من، او یکی از بزرگترین انسانهایی بود که به لطف خدا در عمرم با او آشنا شدم. از سال ۱۳۶۳ تا الان، هنوز هر دو ماه سه ماه (اگرخیلی دیر بشود) به سر خاکش در بهشت زهرا می‌روم. ایشان اول معلم انسانیت بود بعد معلم هنر. همیشه مطلب خیلی مهم و کلیدی می‌گفت. «هنرمند واقعی کسی است که بداند کِی و چه زمانی قلم را کنار بگذارد. یعنی تابلو تمام شد و دیگر دستش نَزَن.» و تشخیص آن که کِی تمام شد یا نه، واقعا سخت است. آن موقع چیزی گفت که ما همین جور در این سالها آن حرف را تجربه کردیم. خیلی حرف عمیقی است. اصلاً باید خیلی استاد باشی که بدانی دیگر کافیست و دست نزنی. غالباً به این نمی‌رسیم.

در سمت راست تابلو، نخل‌های سرخ و خونین می‌بینم. تغییر می‌کند؟

این بستر است. نه تغییر نمی‌کند همان است. یک سری رنگ سبز هم شاید لابلایش بیاید. هنوز تصمیم نگرفته‌ام. شاید با همان رنگ قرمز بگذارم بماند.

می‌خواهید درباره المان‌ها و مفاهیم هر قسمت سخنی بگویید؟ چرا این‌ها را سرخ و رنگ خون کرده‌اید؟ چرا هاله‌های دور سرِ شهید بهنام محمدی آبی است؟ کبود است؟ لاجوردی است؟ تیره است؟ سیاه است؟ در حالت امواج است؟ ابرهای ترسناک از آن سمت می‌آید و بعد در سمت چپ رنگ و بوی دیگری می‌گیرد؟

البته این کار هنوز کامل نشده است. ولی همین قدر هم که حدوداً به صورت کلی بگویم: ببینید از سمت اسلحه به آن سمت که قسمت بیشتری از تابلو است، برای اینکه بالانس باشد، چون آن سمت خلوت است، رنگها سنگینی می‌کند. این سمت فضا یخورده تنگ‌تر است. ولی رنگها گرمتر. یعنی بازی فرم و رنگ بیشتر دارد. قرار است رنگها معنوی‌تر بشود. اگر خدا کمک کند. چون ما که وسیله‌ایم. حس را داریم اما اصلش این است که از جای دیگر باید حمایت بشود. دست من نیست. اینکه من احساس کنم من این را کشیده‌ام کار خیلی غلطی است. سعی کردم حداقل با خودم به این باور برسم که من نیستم که این کار را می‌کنم. این را خداوند داده و لطف کرده است. شعار هم نیست. واقعیت است. لطف کرده است این هنر را. البته اگر بتوانی اسم هنر و هنرمند روی خودت بگذاری. این نگاه و این لطف و ودیعه را خداوند به ما بخشیده و لطف کرده است. ما باید جوری آن را کفران نعمت نکنیم. بنابراین فکر می‌کنم کفران نعمت نکردن اولش این است که کسی را که هنرمند می‌کند با اثری که خلق می‌کند کاملاً صادقانه شفاف و زلال برخورد کند. یعنی جهان بینی‌اش، تفکرش هرچه که هست برای سلیقه کسی نباشد. سعی کند به شعارزدگی نیفتد. حس من این است. اول باید با کارش صادق باشد. یک چیزی بین من و آن خدایی است که قبولش دارم و همیشه شاکرش هستم که این وسیله را در وجود من گذاشته است. اگر دو دفعه هم به دنیا بیایم دوست دارم در این مسیر باشم. همین خلاقیت را به من بدهد. ضعیف و قوی‌اش را من قضاوت نمی‌کنم. ولی آنقدر می‌فهمم که این یک موهبت است. حالا با این موهبت سعی می کنم با صداقت و خلوص برخورد کنم حتی اگر نگاهم تلخ است و کسی نمی‌پسندد. متهم به هر چه هم ممکن است بشوم. ولی می‌گویم من الآن حسم این است. وقتی حسم این است نمی‌توانم چیز دیگری بکشم. بنابراین در مورد این اثر چیزی است که باید خداوند لطف کند. من دنبال چیزی هستم که انشاالله آن لطف هم بدان اضافه شود تا بتوانم پیاده‌اش کنم. یعنی وسیله باشم برای پیاده کردنش. حالا بخشی از راه را رفته‌ام نمی‌دانم موفق می‌شوم یا نه. ولی انشاالله که بشود. چون کامل نشده است. حال اگر بخواهم پاسخ سوال شما را بدهم: این بخش‌اش که می‌خواستم درآمده است. یک حس تلخ. یک حس درد. بالاخره این همه آثار باقی مانده از جنگ در آدم ها مثلاً مجروحان و جانبازان و شهدا و اتفاقاتی که در بنیاد شهید می‌افتد. خسارت سنگینی که به این جامعه تحمیل شد. خواسته یا ناخواسته آن را هم من اصلاً نمی‌دانم.

ابعاد منفی جنگ. تلخی‌ها و ناراحتی‌ها. سمت چپ تابلو مربوط به این مسائل است.

بله مال این است بهنام محمدی از اینها گذشت. یعنی شهید از این گذر می‌کند. الآن جای دیگر دارد و در فضایی دیگر که ما حسرتش را می‌خوریم. به این حرفها باور دارم و اصلا هم شعار نمی‌دهم. حرف‌هایم را هم رک می زنم. این باورم است. یعنی ارزش شهدا و این عزیزان جایی است که ما اصلاً حتی نمی‌توانیم تصورش را هم کنیم. حتی کوچکترین علامت سوالی بیاید. اصلا اندازه آن نیستم که بخواهم به جایگاه آنها خدای نکرده شک کنم یا در ذهنم سوال باشد. این باور من است. در سمت راست تابلو، شهید از آن گذشته دارد به این طرف می‌رسد. حالا خدا کمک کند تا بتوانم این باور را در این اثر پیاده کنم. تا هم یک تابلوی ماندگار بشود و هم کسی که جلوی این اثر می‌ایستد از آن اثر بگیرد و بگوید که ارزش داشته است که آن شهید از آن فضا گذشته است و بدین فضای جدید خود را رسانده است.

الان من می‌توانم برداشت کنم که به همین دلیل است که شما چهره بهنام محمدی را بگونه‌ای کشیده‌اید که به سمت آسمان نگاه می‌کند و چشم‌هایش هم نیمه باز است؟

این را اینگونه نمی‌توانم تعریف کنم. در واقع آن موضوع را آوردم در تعریف به زاویه‌ای که او داشته است. خب چون این عکس را داشتم، من نگاهش را باید به یک فضای معنوی و خاص می‌بردم. یک مفهومی را در افق دیدِ ایشان در آسمان گذاشتم که از این جا کنده است و دارد بدان سمت می‌رود.

تعمداً این کار را کردید که یعنی به آسمان‌ها نگاه می‌کند؟

خب این المان‌ها، آن بحث رنگهای نخل‌ها، حالت شهادت و سرخی خون و فضای خشنی که اینها از آنجا گذشتند تا به اینجا رسیدند.

چیزی از مباحث تکنیکی هست که بخواهید اضافه کنید؟ تکنیک رنگ روغن است و اندازه تابلو ۱۰۰ در ۱۵۰.

تکنیک رنگ روغن است. ولی من از برخورد خیلی ناتورالیستی یا رئالیستی که معمولاً در قالب کارهایم دارم، سعی کرده‌ام اندکی فاصله بگیرم. یک ذره حالت اکسپرسیوتر بگیرد. ساختن یک لباس عین جنسیت آن برای من خیلی سخت نیست. یا رشته‌های مو را دانه دانه بخواهم مثل عکس درآورم. ولی این انرژی سرعت قلم و اینها بود که برای بیان این تابلو به کمک من می‌آمد.

پیش از شروع این کار چقدر بهنام محمدی را می‌شناختید؟ آیا اصلاً با او آشنا بودید؟ چیزی از او در پس زمینه ذهنتان وجود داشت؟

نه متاسفانه. صادقانه بگویم. راجع به خود شخصیت بهنام محمدی خیلی اطلاعات زیادی نداشتم ولی اطلاعات کلی من از آدمهای شبیه به بهنام محمدی زیاد بوده است. حالا نسبتی به واسطه هم با شهید مهدی باکری داشته‌ام.

لطف کردید واقعا چون در زمانه‌اش هستیم و موقع کار هستید، می‌خواستم این حس‌تان را داشته باشم و از شما بپرسم. چون این تابلو برای خیلی‌ها سوال می‌شود. ۵۰ سال دیگر این تابلو هست و شاید من و شما هیچکدام نباشیم. ولی صحبت‌های شما درباره اینکه چگونه این اثر پدید آمد؟ روحیه‌تان چگونه بود و چگونه کارتان را تحلیل می‌کردید؟ چگونه المان‌ها را داخل تابلو قرار دادید؟ می‌ماند برای کسانی که اهلش هستند. لذت می‌برند و می‌خوانند و می‌فهمند که در ذهن شما چه بود که این تابلوها خلق شد. از این جهت با شما مصاحبه کردم. بسیار ممنونم. آیا شما پایِ کارهای‌تان هم امضا دارید؟

بله. اگر ندارند یا نیمه کاره بوده یا از یادم رفته است. خیلی امضاهایم برجسته نیست تا دیده نشوند.

و تاریخ هم می‌زنید. به خاطر این که معلوم بشود برای چه زمانی و چه تاریخی است؟

معمولاً اگر یادم نرود امضا را با تاریخ می‌زنم.

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار