روایتی از دیدار با رهبری به قلم یک دانش‌آموز

تهران (پانا) - جهان همیشه یک پرده اسرار بوده است که پیش‌بینی اتفاقاتش برای هر آدمی غیرممکن است. گاهی اوقات تا چشم باز می‌کنی، می‌بینی آنچه که شاید در پوسته محال ذهن تو بوده است کم کم در حال روی دادن است.

کد مطلب: ۱۲۷۸۶۸۴
لینک کوتاه کپی شد
روایتی از دیدار با رهبری به قلم یک دانش‌آموز

حالا تو مانده ای و یک آرزویی محقق شده فارغ از اینکه حتی تصورش را در این مرحله از زندگیت کرده باشی. این دقیقا توصیف حال من است، دقیقا نمی دانم عقربه های ساعت چه ساعتی از شبانه روز را نشان می دادند، فقط می دانم که از فرط خستگی و بی حالی، نایی برای انجام کار هایم نداشتم. دست از کار کشیدم و با چشمان خسته و نا امیدم به خبرهای کار نشده مدارس خیره شدم و با خودم درباره چگونگی تمام کردن آنها فکر می کردم. از فرط خستگی، چشمانم درست کیبورد موبایل را نمی دید. تصمیم گرفتم برای تجدید قوا، از فضای کار خارج شوم. به کنار پنجره رفتم، پنجره را باز کردم؛ صدای دلنشین فاخته و خش خش تکان خوردن برگ های درختان حالم را بهتر کرد. سرم را بیشتر از پنجره بیرون بردم، باد؛ همچون مادری مهربان صورتم را در آغوش گرفت و با نسیم های ملایم صورتم را نوازش می داد. در همان حال و هوا بودم که ناگهان........ موبایلم شروع به زنگ زدن کرد. با بی میلی چشم هایم را باز کردم و سرم را به سمت صدا چرخاندم، واقعا دیگر تحمل شنیدن یک خبر بد را نداشتم ولی... پنجره را با بی میلی بستم و با قدم های آرام به سمت موبایل روانه شدم. صفحه گوشی را نگاه کردم شماره ای که زنگ می زد هیچ جوره برایم آشنا نبود، هیچوقت تماس های ناشناس را جواب نمی دادم. اما...... انگار این تماس فرق داشت؛ گویی تمام سلول های بدنم زبان وا کرده و به من می گفتند، این تماس را جواب بده. چشم هایم به صفحه موبایل خیره شده بود هنوز تصمیمی برای پاسخ یا رد آن نگرفته بودم که ناگهان در یک حرکت برق آسا دکمه سبز گوشی را فشردم.
با گفتن الو بفرمائید؛
گفتگو را آغاز کردم، صدای خسته ای در گوش هایم پیچید که از خبرگزاری تماس می گیرم، یک مرتبه خشکم زد اخر مسئول خبرگزاری با من چه کاری دارد؟ در حال مرور کردن این سوالات در ذهنم بودم که با جمله صدامو دارین به خود آمدم، با گفتن بله، بر شنیدن حرفهای طرف مقابل تایید کردم. وقتی گفتند برای چه کاری زنگ میزند کمی خود را در صندلی جا به جا کردم و با صاف کردن صدایم گفتم
بله؟
من؟
دیدار رهبری؟
با گفتن دیدار رهبری، ضربان قلبم تصاعد گونه بالا رفت. انگار یک سطل آب سرد را روی سرم ریخته باشند، شوک شدم. توانایی گفتن هیچ سخنی را نداشتم فقط تنها چیزی که به یاد دارم این است که با گفتن خانم؟ خانم صدامو دارید دوباره به خود‌ آمدم و گفتم البته چرا که نه حتما! از من خواستند مشخصات کامل خودم را برایشان ارسال کنم و با گفتن خدا حافظی مکالمه را تمام کردیم. آن لحظه قابلیت این را داشتم که کل خانه رو بدوم و فریاد شادی سر بدهم ولی خب امکان چنین کاری وجود نداشت. از اتاق بیرون آمدم و از خوشحالی روی پا بند نبودم؛ الان دیگر همه چیز عوض شده بود؛ دیگر از آن آدم ناراحت و خسته نیم ساعت پیش خبری نبود. انگار جای خود را با یک نفر دیگر عوض کرده بود. با خودم در تکاپو بودم که بابت کدام کار خوبم آرزوی محال چندین ساله ام در حال برآورده شدن است و رنگ بوی تحقق به خودش گرفته؟ دقیق نمیدانم چه شده. اما این را می دانم که این اتفاق از هر چیزی در زندگی من شیرین تر بوده و هست.

با همین حس حال شیرین و خوب روزها یکی از پس دیگری در پی هم آمدند و رفتند. تا جایی که روز موعود فرا رسید. اصلا باورم نمی شد انقدر زود همه چیز در حال درست شدن است. انگار زمین و زمان دست به دست هم داده بودند تا این دیدار برایم محقق شود. تاریخ دیدار چهارشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ رقم خورده بود. تاریخی که هیچ وقت برایم فراموش نخواهد شد.

حوالی ساعت ۹ بود. که با برادران دفتر حفظ و نشر آثار رهبری از خیابان صالحی فر به سمت خیابان کشور دوست روانه شدیم. قلبم مثل یک بچه گنجشک در حال تپیدن بود. همه چیز فارغ از تصور من داشت پیش می رفت. خیلی سریع! از خوشحالی اصلا متوجه قدم هایم نبودم. در ذهنم فقط دیدار امروز را تصور می کردم. در همین خیال بودم که صدای نگهبان درب ورودی حسینه من را به خود آورد. با قدم های تند و محکم به همراه یکی از برادران دفترحفظ و نشر آثار رهبری به سمت اتاق بازرسی و حراست روانه شدیم‌‌. با صدای آقایی که خانم شما باید این سمت بایستید توجهم به درب اتاق حراست جلب شد. پشت درب اتاق منتظر بودم تا به من اجازه ورود به اتاق را برای بازرسی بدنی بدهند. دیگر همه چیز را تمام شده می دیدم که...... با صدای باز شدن درب اتاق همه اعضای بدنم گوش شده بود تا کی اسم من را برای بازرسی صدا می کنند. اما انگار دیگران مثل من عجله نداشتند. انگار زمان برایم متوقف شده بود که ناگهان با صدای خانمی که می گفت: اسمتون چیه؟ دوباره امید و خوشحالی تزریق شد. گفتم: عطیه چوپانی هستم. وارد اتاق نگهبانی می‌شود و کمی بعد برمی‌گردد.
-اسمت نیست! با کی هماهنگ کردی؟
- با یکی از بچه‌های دفتر حفظ و نشر آثار رهبری.

-بگو هماهنگ کنن.

داستان را برای یکی از برادران دفتر حفظ نشر توضیح می دهم و از ایشان درخواست می کنم که برای تصدیق حرفم و تایید من به آن خانم توضیح بدهند. سال‌ها دوست داشتم برای حاشیه‌نگاری یکی از دیدارهای رهبر انقلاب به حسینیه امام‌خمینی(ره) بروم اما هیچ‌گاه نه‌تنها امکان حاشیه‌نویسی که حتی کارت دیدار با رهبری هم نصیبم نشده بود. اما بالاخره این اتفاق افتاد و برای حاشیه‌نگاری دیدار رهبری دعوتم کردند.
حالا بعد از سال‌ها، انتظار و آرزو قرار است این اتفاق بیفتد اما می‌گویند هماهنگ نشده است. یکی از برادران نشر آثار که قد بلند و موهای تقریبا مجعدی دارد و برای من لقب فرشته نجات را به خود می گیرد، برای ورودم همزمان که آن خانم در حال تماس با دفتر نشر است با مرکز هماهنگی اصلی تماس می گیرد. قرار بود بعد از تماس ایشان دیگر راحت ورود پیدا کنم اما هر بار با این سخن که اسمتون در لیست نیست باید هماهنگ کنیم مواجهه می شدم. جز انتظار کاری که از دستم برنمی‌آید، به رفت‌وآمد آدم‌ها نگاه می‌کردم و ناامیدانه به این موضوع فکر می کردم که آیا من هم‌ میتوانم برای ورود مجوز بگیرم یا نه؟
در همین افکار غرقم که پنج دقیقه بعد از دفتر تماس می‌گیرند که هماهنگ شده است، بیا داخل، خانم این دفعه با مهربانی قفل درب را باز می کند و با صدایی که مهربانی درونش موج می زند و با لبخند دلنشین کنج لبش می گوید: بیا داخل دخترم تایید شد.
با خوشحالی تمام مثل فنر از جا می پرم. متقابلا با لبخند جوابش را می دهم و با نشان دادن کارت ملی و کارت واکسن وارد اتاق می شوم. با وارد شدن به اتاق، حس حال عجیبی دارم. هنوز برای هماهنگی ورود مشکلاتی هست.
نگاهی به پنجره لابی حراست می اندازم، فضای سرسبز و سکوت آرامش‌بخشی بر خلاف همهمه داخل حاکم است. نگاهی به آسمان می اندازم و ملتمسانه از خداوند کمک می خواهم . دقیقا حس کسی را دارم که در برزخ گیر کرده است نه راه پس دارد و نه پیش. برگشت از اینجا برایم به معنای جهنم و ورود به این میعادگاه برام حکم بهشت را دارد.

ناگهان با صدای باز شدن درب اتاق دوباره سرم را می چرخانم باری دیگر خانم می گوید بفرمایید داخل.
با خوشحالی تمام و با سرعت چادرم را درست میکنم و از درب خروجی وارد حیاطی سرسبزی می شوم.‌ مرغ‌های مینا روی چنارهای کهن‌سال سروصدا می‌کنند.

جلوی حسینیه چند نفری ایستاده‌اند. قبل از ورودی حسینیه، یک کفش‌داری نسبتا بزرگ می‌بینم. با شیوع کرونا و لغو دیدارهای رهبر انقلاب، این کفش‌داری هم از رونق افتاده است. آن را رد می‌کنم و به در ورودی حسینیه می‌رسم. ساختمان حسینیه قدیمی است.‌
به خانم جوانی که با مانتوی سبز و مقنعه مشکی جلوی در ورودی ایستاده و یک لیست در دستش است، اسمم را می‌گویم. همرنگی مانتو و مقنعه او و برخی دیگر نشان می‌دهد این لباس فرم‌شان است. حین جست‌و‌جوی او به لیست هم نگاهی می‌کنم. جلوی اسم هر فردی که وارد حسینیه شده با خودکار ساعت ورودش هم ثبت شده است.

این مرحله را که رد می‌کنم به همان زیلوهای نخی آبی‌رنگ می‌رسم و وارد حسینیه می‌شوم.
صندلی‌های چیده‌شده در حسینیه توجهم را جلب می‌کند. به دنبال نزدیک ترین صندلی به سکو آقا برای نشستن میگردم ولی انقدر حسینیه مملو از جمعیت است که نمی توانم صندلی که مستقیم به آقا مشرف باشد را پیدا کنم. بالاخره صندلی‌ای را پیدا می‌کنم که بتوانم رهبر انقلاب را ببینم. یک الی دو دقیقه بعد از ورود رهبری، صلوات فرستاده می‌شود. از انتهای حسینیه یک نفر شعار می‌دهد «صلی علی محمد یاور مهدی آمد»
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، روی صندلی می‌نشینند. بعد از تلاوت قرآن، وزیر محترم آموزش و پرورش پشت تریبون قرار می‌گیرد. در ابتدا از آقای خامنه‌ای اجازه می‌گیرد:
اجازه می‌فرمایید آقا؟
بله؛ بفرمایید.
وزیر آموزش و پرورش بعد از خواندن دعایی کوتاه، «سلام علیکم» می‌گوید. آقای خامنه‌ای و حضار سلامش را پاسخ می‌دهند.
وزیر آموزش و پرورش بر تمدن سازی، مسئولیت پذیری، جامعه سازی و خود سازی تاکید می کند. او به ۲۰ درصد دانش آموزان منطقه مرزی، عشایری و کم برخوردار اشاره می کند که با تاسیس قرارگاهی با فناوری های نوین امکانات بیشتری در دسترس آنان قرارگرفته است و تا حدودی به عدالت آموزشی نزدیک شده اند. وزیر محترم آموزش و پرورش به تعهد ۳۲ هزار نیروی جوان اصفهانی برای احداث ۶۹ درصد مدارس تیزهوشان برای ۵۰۰۰ هزار دانش آموز تاکید می کند. وی پیش بینی آینده جامعه را در گرو نظام آموزش و پرورش می داند و عنوان کرد که آموزش و پرورش در مسیر تحقق اهداف نظام است و اجرای دقیق بیانیه گام دوم، تحقق سند چشم انداز آینده را تضمین می کند. وزیر در این راستا آموزش و پرورش را اصلی ترین بازوی بیانیه گام دوم عنوان کرد.
وی اظهار کرد که اصلی ترین ماموریت آموزش و پرورش، اجرای سند تحول بنیادین است، از آنجا که آموزش و پرورش هنوز با آرمان های انقلاب فاصله دارد، اجرای سند بنیادین می تواند از این فاصله بکاهد. وی در آخر بیان کرد که دولت به دنبال اجرای سند تحول بنیادین برای رفع دغدغه و مشکلات معلمین است.

بیانات رهبری

پس از گزارش وزیر آموزش و پرورش ، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بیانات‌شان را آغاز می‌کنند؛ ماسک‌شان را درمی‌آورند و دستی به محاسن‌شان می‌کشند. رهبر انقلاب ابتدا با تشکر از نکات خوب سخنان وزیر آموزش‌و پرورش افزودند کشور از لحاظ قانون، سند و تصمیمات خوب، هیچ چیز کم ندارد، مهم این است که این تصمیمات و قوانین با کار جدی و مجاهدانه پیگیری و اجرا شوند‌.

ایشان آموزش‌وپرورش را تربیت‌کننده نسلی تمدن‌ساز خواندند و با تجلیل از تلاش‌های معلمان به‌ویژه در دوران کرونا و تأکید بر بهبود مسائل معیشتی آنان گفتند نسل نوجوان و جوان، باید دارای هویت ملی و اسلامی- ایرانی، معتمد به نفس، مقاوم، آگاه از اندیشه‌های امام و آرمانها، دانشمند و کارآمد پرورش یابد.

ایشان معلمان را مفتخرین به هدایت نسل‌های آینده خواندند و افزودند هدف از دیدار با معلمان، برجسته شدن نقش آنان و تثبیت و ماندگار شدن ارزش معلمی در افکار عمومی است، تا هم معلم و خانواده‌اش به شغل او افتخار کنند، هم جامعه به معلم به چشم یک فرد مفتخر نگاه کند.

رهبر فرزانه ما در تبیین دو کاربرد مفهوم معلمی گفتند معلم به معنای تعلیم‌دهندگی، ارزش بسیار بزرگی است زیرا خداوند به استناد آیات قرآن، تعلیم‌دهنده است و پیامبر و همه حکما، علما، دانشمندان و شخصیتهای برجسته نظیر استاد شهید مطهری نیز دارای این ارزش بسیار والای معلمی هستند.

آیت الله خامنه ای با اشاره به هدف بلند مدتِ ایجاد تمدن نوین و شکوفای اسلامی گفتند منابع انسانی، زیرساخت هر تمدنی به شمار می‌رود و برپاکنندگان تمدن نوین اسلامی نسلی هستند، که اکنون در اختیار معلمان قرار دارند، بنابراین اهمیت و ارزش کار معلمی را باید از این زاویه درک کرد.

ایشان فرصت دوازده ساله آموزش‌وپرورش را برای تربیت چنین نسلی، بی‌نظیر برشمردند و گفتند سازمانِ گسترده‌ی آموزش‌وپرورش در همه شهرها و روستاها، زمینه مناسبی دارد تا در پرتو تلاش و مجاهدت معلمان، ارزشها و آرمانهای انقلاب را به‌درستی به دلها و گوشهای آماده‌ی فرزندان ملت منتقل، و هویت اسلامی- ایرانی را در آنها نهادینه کند.
رهبر انقلاب، وزارت آموزش‌وپرورش را دستگاهی بسیار پر عظمت و آینده‌ساز خواندند و افزودند از امروزِ آموزش‌وپرورش می‌توانیم فردای کشور را حدس بزنیم.

آیت الله خامنه ای درک ارزش ایستادگی و مقاوم بودن را از دیگر نیازهای دانش‌آموزان دانستند و افزودند در جهانی که هر کس، چه شرق چه غرب، زور می‌گوید نسل آینده باید ارزش و اهمیت ایستادگی را از هم‌اکنون بیاموزد تا در پرتو این آموزه‌ها تمدن‌ساز شود و ملت و کشور را عزتمند سازد.

رهبر انقلاب، وزارت آموزش‌وپرورش را به تفکیک «علم نافع» از «علم غیرنافع» در برنامه درسی دانش‌آموزان توصیه کردند و گفتند علم نافع علمی است که استعدادهای نوجوان و جوان را شکوفا می‌کند و با سرمایه‌سازی برای آینده او، موجب پیشرفت و تعالی کشور می‌شود.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با تأکید بر اختصاص ساعاتی به آموزش‌های مهارتی بجای مطالب غیرنافع گفتند: مسائلی همچون سبک زندگی اسلامی، تعاون و همکاری اجتماعی، مطالعه و تحقیق، فعالیتهای جهادی، مبارزه با آسیبهای اجتماعی و نظم و قانون‌گرایی از جمله مهارت‌هایی است که باید در مدرسه آموزش داده، و از دوران کودکی و نوجوانی در افراد نهادینه شود.

ایشان، نوجوانان و جوانان را دُردانه‌های کشور و امانت‌هایی بزرگ در دست معلمان خواندند و افزودند: این امانت‌های گران‌سنگ باید در اثر تربیت معلمانِ دین‌باور و دین‌مدار، به افرادی با ارزش‌افزوده‌ی بالاترِ علمی، اخلاقی و رفتاری تبدیل شوند.
رهبر انقلاب دانشگاه فرهنگیان و همه مراکز تربیت معلم را دارای وظایف سنگین و نیازمند تقویت همه‌جانبه دانستند و گفتند و این مراکز باید از لحاظ امکانات سخت‌افزاری، مدیریت، اساتید، متون آموزشی و فعالیت‌های تربیتی به‌گونه‌ای تقویت شوند که بتوانند «معلم مطلوب» تربیت کنند.
ایشان در پایان سخنانشان، به معلمان توصیه کردند با وجود انتظارات زیادی که از وزارت آموزش‌وپرورش برای عمل به وظایفش وجود دارد، منتظر تحقق آن توقعات نمانند و با ابتکارهای شخصی و روحیه خیرخواهی و دلسوزی خود، برنامه‌های تربیتی دانش‌آموزان و کارهای بزرگ را پیش ببرند.
پس از پایان سخنرانی حضرت آقا، جمعیت به سمت سکو ایشان روانه می شوند. رهبر انقلاب از صندلی بلند می شوند و برای مهمانان دست تکان می دهند و با آنان خداحافظی می کنند.
پس از پایان مراسم، همه درحال خوش‌وبش کردن با هم هستند و با نوشتن نامه از حضرت آقا درخواست تبرکی می کنند. من نیز پس از درخواست تبرکی و تحویل نامه به یکی از خادمین، با آخرین نگاه به این فضا، مسجد را ترک می کنم.

دانش آموز خبرنگار :عطیه چوپانی

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار