آیا انسان در حال شبیهسازی جهانهای دیگر است
تهران (پانا) - یک فیلسوف استرالیایی معتقد است در یک دوره زمانی ١٠٠ ساله، جهانهای شبیهسازی شده توسط انسان، از جهان واقعی قابل تشخیص نخواهند بود و زندگی مردم در همین جهانهای شبیهسازی شده خواهد گذشت.
به گزارش فرارو، به نقل از اسپکتیتر، آیا همه ما در یک شبیهسازی رایانهای زندگی میکنیم؟ آیا دنیایی که تصور میکنیم واقعی است در عوض یک برنامه رایانهای پیچیده خواهد بود؟ شاید در ظاهر مضحک به نظر برسد با این وجود، این همان چیزی است که بسیاری از افراد باهوش واقعا به آن فکر میکنند یا دست کم ممکن است و احتمال آن وجود دارد که رخ دهد. یکی از این افراد، «دیوید چالمرز» فیلسوف استرالیایی است که به تازگی کتابی از او تحت عنوان «واقعیت +: دنیاهای مجازی و مسائل فلسفی» چاپ شده است.
چالمرز فردی باهوش و عاقل است. او در کودکی در المپیاد بین المللی ریاضی مدال برنز کسب کرد و پیش از آن که به فلسفه روی آورد تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی در رشته ریاضیات محض گذراند. بخشی از استدلال او این است که ما خود در حال ساختن جهانهای شبیهسازی شده هستیم، بازیهای رایانهای و همچنین فضاهای مجازی مانند زندگی دوم Second Life (یک دنیای مجازی است که در آن کاربران رایانه میتوانند یک شخصیت مجازی بسازند و زندگی مجازی را تجربه کنند) از مصادیق آن هستند. این مصادیق به طور فزایندهای واقعی میشوند و در حال تبدیل شدن به واقعیت هستند.
چالمرز تخمین میزند که در یک بازه زمانی ۱۰۰ساله جهانهای شبیهسازی شده از جهان فیزیکی قابل تشخیص و تفکیک نخواهند بود و مردم زندگی خود را در آن خواهند گذراند. تا آن زمان، ایجاد جهانهای مختلف امکانپذیر خواهد بود و جمعیت این شبیهسازیهای چندگانه بسیار بیشتر از جمعیت جهان فیزیکی خواهد شد. چه کسی میتواند بگوید این تحول از پیش اتفاق نیفتاده و ما خود در یکی از آن جهانها زندگی نمیکنیم؟
چالمرز میگوید: دلیلی برای جدی گرفتن این ایده وجود دارد. یکی از جنبههای مثبت این تصور آن است که خدا هست، اما در این سناریو او فردی است که شبیهسازی را اجرا میکند. اما نکته دیگر آن است که شبیه ساز ممکن است خسته شود و ما را حذف کند.
چالمرز عنوان میکند: این یکی از چیزهایی است که ما را نگران میسازد. اگر ما در یک شبیهسازی هستیم آیا شبیه سازها میتوانند خسته شوند و آن را خاموش کنند و فعالیت شبیهسازی را متوقف سازند؟ بنابراین، بله شاید این موضوع جای نگرانی باشد.
چالمرز که در استرالیا متولد شده اکنون در دانشگاه به تدریس درس فلسفه و علوم اعصاب مشغول است. این مرد ۵۵ساله یکی از مهمترین فلیسوفان امروز است که در باشگاه انحصاری متفکران زنده حضور دارد و کتابهایش در فهرست کتب برای مطالعه اجباری دانشجویان مقطع کارشناسی فلسفه قرار دارند. معروفترین کتاب او مسئله دشوار است که الهام بخش نمایشنامهای به همین نام (مسئله غامض) توسط «تام استپارد» نمایشنویس در سال ۲۰۱۵ میلادی بوده است.
در عالم فلسفه او فرد نادری است. حتی ظاهرش، او موهای بلندی داشته و یک قطعه آهنگ هوی متال به عنوان The Zombie Blues را نوشته است.
آخرین کتاب او مملو از ارجاعات فرهنگ پاپ است. او در کتاب خود از «بوهمین راپسودی» ترانهای از کوئین گروه راک بریتانیایی نوشت و نه از «خورخه لوئیس بورخس» نویسنده آرژانتینی.
چالمرز میگوید: من زمان زیادی را صرف تماشای تلویزیون و رفتن به سینما میکنم. در این کتاب من بسیار سعی کردهام تا هر ایده را با چیزی مشخص آغاز کنم. داستانهای علمی - تخیلی و دیگر گوشههای فرهنگ پاپ ابزار بسیار خوبی برای انجام این کار هستند.
در طول شیوع کرونا، چالمرز تقریبا با دوستانش ملاقات داشته است. اگرچه ملاقاتها هنوز در یک دنیای کاملا شبیهسازی انجام نشده اند. آنان مکانی را انتخاب میکنند و سپس هدست واقعیت مجازی را میگذارند و به یکباره همه با هم در شهر انتخابی خود هستند. چرا چالمرز هشیاری و خودآگاهی را مسئلهای غامض توصیف کرده است؟
او میگوید: مشکلات آسان زیادی در مورد هشیاری وجود دارند. مانند یافتن این که کدام بخشهای مغز در دستگاه ام آر آی فعال میشوند. با این وجود، مشکل دشوار این است: چرا اصلا آگاهی وجود دارد؟ چگونه اهمیت، فعل و انفعالات نورونها در سر ما به ذهن تبدیل میشوند؟ منظور از مسئله دشوار، آگاهی از این پرسش است که چرا یک سوژه، خودآگاه است، در حالی که میتواند نباشد.
علم روزی میتواند چگونگی عملکردی، دینامیکی و ساختاری یک ذهن خودآگاه را توجیه و تشریح کند که به این موارد در مقابل مسئلههای ساده خودآگاهی میگویند، اما حتی پس از تشریح همه اینها باز میتوان این سؤال را مطرح کرد که اساسا چرا یک سوژه تجربه خودآگاهی دارد؟ این یک مسئله دشوار برای علم است یا شاید فراتر از مرزی باشد که علم توانایی توصیف آن را دارد.
این یک پرسش فلسفی است که قرن هاست بدون آن که به نتیجهای برسد مورد بحث قرار گرفته است. یک دیدگاه آن ایدهای است که «دانیل دنت» فیلسوف مطرح کرده است: «آگاهی اصلا یک مشکل نیست تنها یک توهم است که ما را قادر به عملکرد میسازد». با این وجود، چه کسانی دچار توهم هستند؟ برخی معتقدند با یافتن علم مناسب این مسله دشوار حل خواهد شد.
در این میان دو طیف وجود دارند: عدهای که معتقد به اسرارآمیز بودن گیتی هستند و باور دارند ما برای درک آگاهی به اندازه کافی مجهز نیستیم و نمیتوانیم از ابزار برای یافتن آن استفاده کنیم و گروه دیگر روانشناسان هستند که معتقدند همه چیز از سنگها گرفته تا ذرات بنیادی تا حدی آگاهانه عمل میکنند. صخرهها کاملا خودآگاه نیستند، اما خودآگاهی خاصیتی است که در هر اتم در دنیای فیزیکی وجود دارد.
چالمرز خود را با هیچ یک از این دو رویکرد همسو نمیداند. با این وجود، به نظر میرسد دیدگاهش بسیار نزدیک به روانشناسان است.
او بیان میکند: به نظر میرسد که برخی از انواع سیستمهای فیزیکی آگاه هستند و بسیاری از سیستمهای دیگر آگاه نیستند. بنابراین، دست کم میتوانیم این پرسش را مطرح سازیم که کدام جنبه جهان فیزیکی با آگاهی مرتبط است؟ در مورد ایدهای که ما در یک شبیهسازی زندگی میکنیم چطور؟ به نظر یک زمینه کاملا تازه است، اما واقعا این گونه است. این پرسش که آیا دنیای بیرون واقعی است یا نه، نزدیک به ۴۰۰ سال قدمت دارد.
این «رنه دکارت» بود که پرسید آیا فریب یک دیو شیطانی را میخوریم و فکر میکنیم که همه اینها واقعیت است، در حالی که هیچ کدام از آنها واقعی نیستند. اما دکارت به این نتیجه رسید تنها چیزی که میتواند از آن مطمئن باشد خودآگاهی خود اوست. این که بگوید: «من فکر میکنم پس هستم.»
طرح این مسائل باعث شدهاند تا شهرت بدی برای متفکران ایجاد شود. زمانی «جورج برکلی» فیلسوف گفت که به این نتیجه رسیده دنیای بیرون یک توهم است. عدهای دیگر این گفته او را رد کردند. این مسئله، اما فیلسوفان را مجذوب خود ساخته، زیرا یافتن پاسخ بسیار دشوار بوده است.
نظریه شبیهسازی تنها تازهترین نسخه از این پرسش قدیمی است. برای بسیاری ایده شبیهسازی نسخه به روز شده دکارت است. من در یک شبیهسازی هستم، بنابراین هیچ چیزی واقعی نیست، من نمیتوانم رد کنم که ما در یک شبیهسازی هستیم، اما من با استدلال دکارتی مخالف هستم که میگوید در شبیهسازی هیچ چیز واقعی وجود ندارد.
در اینجا به اصل موضوع میرسیم. اگر یکی از هدستهای واقعیت مجازی را بر روی چشمتان قرار دهید و خود را در دنیایی از اژدها ببینید یا تنها با دوستانتان در یک کافه خیالی صحبت کنید، طبیعتا گمان میکنید که این چیزها واقعی نیستند، اما برای «چالمرز» اشیای مجازی به اندازه اشیای واقعی، واقعی هستند.
او میگوید: تصویر ساده لوحانهای از واقعیت وجود دارد مانند باغ عدن که در آن اشیای رنگی در مکان و زمان قرار گرفته اند. با این وجود، هر چه بیشتر به دنیای توصیف شده توسط علم نگاه میکنیم بیشتر میبینیم که در لایههای زیرین وضعیت بسیار متفاوت است و این گامی به سوی واقعیت فیزیکی است که نوعی واقعیت مجازی محسوب میشود.
با این وجود، چگونه جهان فیزیکی تا این حد با جهانی که ما درک میکنیم تفاوت دارد؟ این قدری شبیه به آن پرسش قدیمی است که اغلب به «جورج برکلی» فیلسوف ایرلندی نسبت داده میشود. اینکه اگر درختی در جنگل بیفتد و کسی نباشد که آن را بشنود آیا باز هم صدا میدهد؟ برای فیلسوفانی مانند «چالمرز» پاسخ منفی است.
او میگوید: درخت به کف جنگل برخورد میکند. امواج فشردهای را در هوای اطراف آن ایجاد میکند، اما تا زمانی که گوشی برای شنیدن آن امواج وجود نداشته باشد به صدا تبدیل نمیشود. همین امر را میتوان در مورد رنگ نیز بیان کرد: این یک رابطه بین گیرندههای چشم و خواص بازتابی مواد مختلف است، سیب همان طور که علم آن را توصیف میکند رنگ، طعم یا بویی ندارد تا زمانی که شخصی آن را تجربه کند.
شاید دنیای فیزیکی بیش از آن چه در ابتدا فکر میکردیم یک دنیای مجازی باشد، اما چرا هیچ یک از اینها چندان مهم نیستند؟ پاسخ این است، چون به نظر میرسد ما خود در آستانه تبدیل شدن به موجوداتی خداگونه هستیم، «مارک زاکربرگ» با ایجاد «متا» از بحرانهای بیپایان فیس بوک فاصله گرفته است.
هدف او اکنون ایجاد یک «متاورس» است، یک دنیای جایگزین که ما در آن زندگی خواهیم کرد. این اصطلاح از رمان علمی -تخیلی «نیل استفنسون» به نام «تصادف برفی» اقتباس شده است. در آنجا متاورس تنها یک خیابان شهری مجازی است. با این وجود، چالمرز معتقد است که «زاکربرگ» ایدههای کمی متفاوتتر دارد.
او میگوید: روشی که به نظر میرسد زاکربرگ از آن استفاده میکند، مجموع کل جهانهای مجازی است. چیزی وجود خواهد داشت که فرا جهان است که کل جهان مجازی است. من فکر میکنم زاکربرگ اکنون در حال درک متا به عنوان جایگزین اینترنت است. چیزی که در این مورد میبینم این است که او میخواهد فیس بوک تمام دنیای مجازی را کنترل کند.
با توجه به استعداد نادر فیس بوک برای بدتر کردن جهان، این ایده وحشتناک به نظر میرسد. در واقع، «لوئیس روزنبرگ» پیشگام اولیه دنیای مجازی و هوش موصنوعی هشدار داده بود که چنین فناوریهایی در نهایت واقعیت را به کلی ناپدید خواهد کرد.
چالمرز، اما اذعان میکند تا واقعیت مجازی کامل راه درازی در پیش داریم. او میگوید: فناوری در حال حاضر ابتدایی است. هیچ پرسشی در مورد آن وجود ندارد و آهسته پیش میرود و هنوز هم باید از هدست استفاده کنید و شخصیتهای عمدتا کارتونی وجود دارند. آیا تا ١٠ سال دیگر این جهانهای شگفتانگیز را آن گونه که برخی از افراد فکر میکنند خواهیم داشت؟ احتمالا نه. اما من حدس میزنم ظرف مدت یک قرن آینده احتمالا جهانهای مجازی خواهیم داشت که بسیار نزدیک به مرحله غیرقابل تشخیص بودن از دنیای فیزیکی هستند.
او در پاسخ به این پرسش که آیا باید از حرکت هر چند آهسته همه ما به سوی متاورس نگران باشیم؟ میگوید: عناصر اتوپیا و دیستوپیا وجود دارند. شما میتوانید ظرفیت شگفتانگیزی برای تجربههای دگرگون شده و جادوانگی و شکلهایی از زندگی را ببینید که پیشتر نمیتوانستیم تصور کنیم. با این وجود، مردم نگران از دست دادن اشکال قدیمی زندگی هستند. مردم نگران سلطه ماشینها هستند.
میخواهم پیش بینی کنم که آیا این اتفاق خواهد افتاد یا خیر. اما این که واقعیت فیزیکی را رها کنیم بخشی از دیدگاه من از واقعیت مجازی نیست. زمانی که دنیاهای مجازی غیرقابل تمایز از دنیای فیزیکی داشته باشیم، مردم گاهی اوقات میخواهند در دنیای فیزیکی معمولی معاشرت کنند و این به عنوان یک کار ارزشمند در نظر گرفته میشود.
او، اما هشدار میدهد که برای تکیه زدن بر زیستشناسی باید هزینهای را پرداخت کرد. او میگوید: افرادی که بر روی مغزهای بیولوژیکی قدیمی خود کار میکنند در نهایت با سرعت شناخت بسیار کندتری نسبت به افراد آپلود شده میدوند. در نتیجه، ممکن است دنیای فیزیکی چیزی شبیه به جایی دورافتاده یا مرداب قلمداد شود. من میتوانم درک کنم که واکنش منفی نسبت به آن وجود دارد، اما از سوی دیگر این نوع موارد با انواع تغییرات فناوری متداول است.
چالمرز در پاسخ به این پرسش که اگر ما تنها خطوطی از کدهای رایانهای باشیم آیا میتوان این ایده را مطرح کرد که میتوانیم جاودانه باشیم، میگوید: اگر در یک شبیهسازی هستیم بدیهی است که احتمالا ویژگیهایی ایجاد میشوند. برای مثال، موجودات یک شبیهسازی میتوانند در پایان در شبیهسازیهای مختلف آپلود شوند. نوع خاصی از شبیهسازی وجود دارد که در آن همه این موارد میتواند به طور طبیعی رخ دهد. شاید حتی مشابه تناسخ. من نمیگویم که این موضوع را جدی میگیرم. من تمایلی ندارم که تمام زندگی را حول آن سوق دهم. اما دست کم به عنوان یک امکان افکار و ایدههای مربوط به جاودانگی و تناسخ را بیش از قبل جدی قلمداد میکنم.
چالمرز معتقد است: زمانی که شباهتهای بین واقعیت مجازی و واقعیت فیزیکی را دیدیم شناخت جهان برای ذهن ما آسانتر میشود.
ارسال دیدگاه