فلسفه «این نه همانی» در هنر انتزاعی

تهران (پانا) - همان قدر که آثار جکسون پولاک می تواند برای تاریخ هنر ارزشمند باشد، تکرار بی رویه و تقلیدی و ضعف مهارتی هنرمندان معاصر برای تمایل به خلق و جعل آثار مشابه اما بی فلسفه، ممکن است مضحک به نظر برسد.

کد مطلب: ۱۲۴۲۹۱۱
لینک کوتاه کپی شد
فلسفه «این نه همانی» در هنر انتزاعی

درباره «هنر انتزاعی» یا «آبستره» زیاد شنیده‌ایم اما برای اینکه بتوانیم معنای دقیقی برای آن متصور شویم باید با برخی اصول و تعاریف هنری آشنا باشیم. شاید بهترین تعریف از هنر انتزاعی این باشد که هنر انتزاعی به آن گونه از آفرینش‌های هنر مدرن اطلاق می‌شود که از هر گونه تقلید طبیعت یا شبیه‌سازی طبیعی عاری است. در ادامه یادداشتی از سعید فلاح فر منقد و کارشناس هنری می‌خوانید که در این یادداشت به برخی مفاهیم و سویه‌های هنر انتزاعی در هنر مدرن ایران پرداخته است.

بعضی اشیاء با فلسفه وجودی و تاریخ تولد تعریف می شوند. زادگاه دارند و دور از زادگاه خود به تکه های ناجور و زائد می مانند. دهه چهل شمسی مهمترین شهرهای ایران شاهد اوج گیری رقابت های تند در نظریات سیاسی متاثر از تئوریسین های چپ بود. به نحوی که تمام تشکل های سیاسی مجبور بودند ـ موافق یا مخالف ـ مواضعی در قبال آن داشته باشند و یا در مانفیست مبارزاتی خود ـ چه در نفی و چه در اثبات ـ متاثر از چپ ها باشند. در فضای دانشگاهی تعلق به گروه ها گاهی از طریق نوع پوشش اعلان می شد. مثلاً کسانی که اعتقاد به مبارزه مسلحانه داشتند، تمایل خود را با پوشیدن شلوار و پوتین سربازی در دانشگاه و سطح شهر علنی می کردند.

این شیوه ای برای تبلیغ و ترویج هم محسوب می شد. معنای خاص این «پوتین» با آنچه در صنعت مد برای یک مهمانی فانتزی ترویج می شود تفاوت ماهوی دارد. در واقع در نسبت ساختار اجتماعی هر کدام از این پوتین ها متمایز از دیگری و تحلیل و شناخت عملکرد، چیستی، چرایی، اعتبار و... هر کدام مجزای از دیگری است. در دو سده گذشته بسیاری از این دست نشانه ها با مصرف بی رویه و ورود به دنیای روزمرگی از معنا خالی شده و به کالایی مبتذل تبدیل شده اند. تطوری که ممکن است از طرف برخی؛ سیاستی از روی عمد و سازمان یافته توسط قدرت های جهانی و اقتصادی تعبیر شود. نابود کردن از طریق ابتذال و تقلیل معنا.


شاید به نظر بی ارتباط باشد اما؛ هنر انتزاعی در حال حاضر بی شباهت به این دوگانه نیست. یکی آن که در زادگاه زمانی و مکانی خود حاوی مفاهیم اجتماعی، فلسفه سیاسی و ارکان تازه زیبائی شناختی بود و یکی تقلیدهای منفک از مفاهیم زمان و مکان و معنا که بیشتر متعلق به صنعت و مهارت نقاشی است تا آنچه مبتکرین اولیه از این شیوه نقاشی استنباط می کردند. آنچه به طعنه و تمسخر گاهی درباره این شیوه نقاشی بین اهل فن و عوام رواج دارد، همان چیزی است که در بدو پیدایش این سبک؛ اصل قابل اتکاء و محوری محسوب می شده است و آنچه این اصول را در نقاشی امروز تبدیل به مثال و کنایات تمسخرآمیز کرده، تهی شدن آثار از آن «معنا و اراده پایه» است.


بنابراین منتقدان ممکن است در قبال این شیوه های هنری دوران مدرنیسم و بعد از آن، هم زمان دو دیدگاه ظاهراً متضاد داشته باشند. چرا که علی رغم شباهت های بصری، با دو پدیده مستقل رو به رو هستند. پس این امکان وجود دارد که منتقدی این شیوه را ـ با اتکا به خاستگاه اصیل آن ـ ستایش کند و همزمان؛ تداوم خالی از معنا و دور از فلسفه ی ذاتی آن در یک زمانه نامرتبط را هم به سخره بگیرد.


ایرانی ها با این رویه ظاهراً متضاد از طریق دعواهای «شعر نو» و «شعر کلاسیک» آشنا هستند. گروهی شعر نو را زائیده نیازهای زبانی و اجتماعی می دانستند و گروهی ظاهر خارج از قاعده آن را اهانت به ساحت ادبیات. امروزه به راحتی و با اندکی مطالعه می توان به این نتیجه رسید؛ همانقدر که شعر نو و شعر سپید می تواند موضوعی جدی و قابل ستایش باشد، آثار مقلیدن کم مایه و بی خبر از حقیقت شعر تا چه اندازه می تواند محل انتقادات تند و کنایات تمسخرآمیز قرار بگیرد. ستایش یک جریان با هویت و آگاهانه و برملا شدن بی هویتی سکه های قلب، دو زبان است برای اشاره به یک مقصود. همان قدر که آثار جکسون پولاک می تواند برای تاریخ هنر ارزشمند باشد، تکرار بی رویه و تقلیدی و ضعف مهارتی هنرمندان معاصر برای تمایل به خلق و جعل آثار مشابه اما بی فلسفه، تا چه اندازه ممکن است مضحک به نظر برسد.

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار