متینا بهمن*

شقایق‌های خونین

سلام بر شما که با عشق، سربندهای یا حسین (ع) را بر سرهایتان محکم بستید و قدم در راهی گذاشتید که قرن ها پیش، امام محبوبتان در آن قدم گذاشتند.

کد مطلب: ۱۲۲۱۰۰۵
لینک کوتاه کپی شد
شقایق‌های خونین

«چه می‏شد باز می‌گشتیم گاهی مثل اول‏ها
دوباره دسته گل می‌زد کسی روی مسلسل‏ها
و گاهی پای اعلامیه‌های هشدار می‌آمد
که شبنم یخ‌زده در باغ، برخیزید مشعل‏ها!»
سلام بر بدن های پاره پاره تان. سلام بر لبان خشکیده تان که قرمزی خون را بوسیدند. سلام بر شمایی که نماد ایثار و مقاوت میهن ایرانید. سلام بر شمایی که با عشق، سربندهای یا حسین (ع) را بر سرهایتان محکم بستید و قدم در راهی گذاشتید که قرن ها پیش امام محبوبتان در آن قدم گذاشتند.
سلام بر شماهایی که کربلایی شدید. شما رفتید تا خیابان ها خالی شوند از قدم های نامردانی که حریصانه به وجب به وجب خاک مان چشم دوخته بودند. شما رفتید اما همچنان بر دل این خاک، چیزهایی را جا گذاشته اید. پوتین های خاک خورده. پلاک های جا مانده. استخوان های تکه تکه شده و جاودانی که پس از آسمانی شدنتان بر پرچم ایران حک کردید.
این جاودانی را با چشم نمی‌توان دید؛ اما می توان، از ساعت ها چشم دوختن به رنگ قرمز آتشین پرچم مان، از بوییدن الله میان سفیدی آن، از قدرت و حس پیروزمندانه ای که پس از شنیدن نام «ایران» می توان شنید، احساس کرد.

شال و کلاه کرده ام تا از میان خاطرات شقایق های خونی عبور کنم. شقایق هایی که درد دل ها دارند. هر یک، کتابی دارند. هر یک از روزگاری سخن می گویند که من نبودم. از روزهایی که هیچ یک را ندیده ام، اما آنها دیده اند. دیده اند که چگونه در مقابل قدرت های پوشالی که تنها ظاهری قدرتمند داشتند، دست مشت کردید، بندهای پوتین هایتان را محکم تر کردید و قدم بر جاده ای گذاشتید که غرق در خون بود و تنها دلاوری، عشق و ایمان شما بود که از هزاران تانک و مسلسل و نارنجک پر قدرت تر و قوی تر ظاهر می شد و دل آنان را به لرزه در می آرود.
از خون سرخی می گویند که از جوشیدن در رگ های شما، احساس قدرت می کنند. شمایی که تا پای جان، برای اعتقادات تان، برای ناموس تان، برای خانواده هایی که چشم انتظار شنیدن خبر آزادسازی خرمشهر بودند، به میدان نبرد رفتید و آنچه را که در توان داشتید در انگشت هایتان، برای فشردن ماشه گذاشتید.
درود بر شمایی که از هیچ چیز و هیچ کس هراس نداشتید. به راستی که دشمن، از همین قدرت انگشتان تان، ترسید.
آن شقایق ها می گویند برایم از پسر ۱۲ ساله ای که آنچنان پرهیبت ظاهر شد که چشم جهانیان خیره و زبان برای سخنگویی در مورد آن ناکام ماند. می گویند از شمایی که همسفر حق شدید. از برخی از شمایی که تنها یادگاریتان، یک پلاک خونی در زیر خاکریز های میدان بود. از شمایی که حتی در آن شرایط سخت، نمازتان رها نمی شد و از خدایی که یک لحظه از شما چشم بر نمی داشت.
قلم بر جوهر خون می زنم و می نویسم از شما.از شقایق ها.از نارنجک و تانک و مسلسل ها.از الله اکبرها می نویسم. از آزادی خرمشهر و انقلاب می نویسم. می نویسم: «بسم رب الشهدا و الصدیقین». به نام پروردگار شهدا و صالحین. به نام آن خدایی که آفرید ایمان و عشق و رشادتی را در شمایی که حال تنها یادتان بر بلندترین قله های قلب های ایرانیان باقیست. به نام آن خدایی که آفرید شما را از خاک. از خاک بی جانی که حماسه آفرین شد. شما لایق شهادت بودید. لایق همنشینی با حسین بن علی هستید. تاریخ همیشه به یاد خواهد داشت شما شیران دلیر را که با غرشی عظیم به سوی شهادت شتافتید و با بدن هایی خونی در آغوش آن قرار گرفتید. شما، ادامه ماجرای کربلا شدید. شما، ادامه داستان عاشورا شدید. تاریخ، همیشه و همیشه در یاد خواهد داشت که شما تنها کسانی هستید که تا زمانی که این دنیا و جهانی باقیست، یادتان بر دل تک تک ملت ایران باقیست.

دانش‌آموز خبرنگار*

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار