گفتوگو با دختر جوانی که هفت سال پیش در پارک ارم دچار آسیب جسمی شدیدی شد
«نگار» قربانی موش دیوانه نشد
تهران (پانا) - درست هفت سال پیش بود. ۱۹ اردیبهشت سال ۹۳، برای وسیلههای بازی صف کشیده بودند. عقربهها از وحشت جفت کرده بودند و به نیمه نمیرسیدند و با قدرتی هرچه تمامتر روی ساعت ۱۱ شب میخکوب شدند. آن شب «نگار قربانی» با دوستانش به پارک ارم رفته بود که اسیر موش دیوانه شد. ستونفقراتش در پرتشدن از موش دیوانه آسیب شدیدی دید. درمان هم پرهزینه بود و هم بیثمر.
بهگزارش شهروند، نگار ۳۲ سال دارد و زخمی سنگین بر جانش نشسته. روح او اما این سنگینی را حس نمیکند. آرامشی منحصربهفرد، کلماتش را احاطه کرده است. «پیش از اینکه با دوستانم به پارک ارم برویم، خانوادهام مرتب تماس میگرفتند. میخواستند زودتر به خانه برگردم. شب عجیبی بود. گویا به دل همه بد آمده بود.
در یک لحظه چشم برهمزدن، دیگر نفهمیدم چه شد. وقتی کابین بین زمین و آسمان رها شد، تمام بدنم میلرزید، ولی به هوش بودم. بعد از بازکردن قفل دستگاهها، توسط آتشنشانی با اورژانس هماهنگ کردند و ما را به بیمارستان رسول اکرم انتقال دادند.
همه افراد حاضر در دستگاه سالم بودند جز من و دو نفر دیگر. هیچ دردی در بدنم احساس نمیکردم. خانوادهام مرا به بیمارستان خصوصی منتقل کردند. یک ماه تمام در بخش آیسییو بستری بودم.»
دیه را کامل ندادند
نیمههوشیار بود، اما با این حادثه کنار آمد. ریههایش دچار مشکل شده بود و تنفسش سخت. «سرم دچار ضربه شدید شده بود، ولی با داروهایی که برایم تجویز کردند، حالم بهتر شد. دو بار ستونفقراتم را عمل کردند.
جراحی اول روی ناحیه گردن و جراحی دوم برای ساکشن ریه انجام شد. به لحاظ آسیب روحی سالم بودم و فقط یک درصد آسیب روحی و روانی برایم در نظر گرفته بودند. در نتیجه سعی کردم به خودم کمک کنم.
در مدت یک هفته از نظر روحی و روانی به زندگی عادی برگشتم. کل هزینههای درمان بر عهده خانوادهام بود. مبلغ دیهای که به ما تعلق گرفت، کامل نبود. دو دختر جوانی که در این حادثه به همراه من دچار آسیب شدند، وضعیتشان وخیم نبود و چند ماه بعد درمانشان کامل شد و از نظر جسمانی مشکلی نداشتند. یکی از آنها کوهنورد شد و قلهها را یکی پس از دیگری فتح کرد و دومی در مسیر ازدواج قرار گرفت.»
زندگی جریان دارد
نگار خیلی زود با این ضربه سنگین جسمی کنار آمد. او میخواست به سرنوشت ثابت کند که زندگی جریان دارد و با استقامت ردپای حادثه را از زندگیاش برای همیشه پاک کرد. «برای یک لیوان آب، محتاج اطرافیان شده بودم. این تغییر شرایط برای هر آدمی سخت است.
ولی همه اینها باعث نشد خودم را سرزنش کنم که چرا آن شب سوار آن وسیله شدم یا اگر سوار نمیشدم این اتفاق نمیافتاد؛ به هر حال اتفاقی بود که پیش آمده بود و جز پذیرفتنش کار دیگری نمیتوانستم انجام دهم. نمیخواستم شرایط را از همانی که بود، سختتر جلوه دهم. تصور رنجی که پدر و مادرم میکشیدند، بیشتر اذیتم میکرد.»
خانوادهام کمکم کردند
آهی از اعماق درونش پیچید و کلماتش را خاکستری کرد. «مقطع کاردانی را در رشته گرافیک به پایان رساندم و در رشته طراحی لباس مدرک کارشناسی را دریافت کردم. آزمون ارشد هم شرکت کرده بودم. درست دو روز بعد از دفاعم در دانشگاه، در پارک ارم آن حادثه برایم اتفاق افتاد. مدتی بعد هم نتایج ارشد اعلام شد و من جزو پذیرفتگان بودم.
رشتهای که شرکت کردم در ادامه مدرک کارشناسیام بود و مستلزم آزمون عملی. شرایطم متناسب با حضور در آزمون عملی ارشد نمیشد. دست و پاهایم سر شده بود و قادر به هیچ حرکتی نبودم. عضلههایم تواناییشان را از دست داده بودند. پدرم مدارک پزشکی را در اختیار سازمان سنجش کشور قرار داد، اما دیر شده بود. خانوادهام هر کاری برای درمانم انجام دادند و هنوز کنارم هستند.»
هر کسی یا روز میمیرد یا شب، من شبانهروز
حادثه موش دیوانه را، با افکاری مثبت، به موفقیت گره زد. «نجاتدهنده، هنر بود. رشته تحصیلم در مقطع کاردانی گرافیک بود، برای همین همیشه نقاشی میکردم، اما بعد از حادثه تمایلم بیشتر شد. ترجیح دادم به جای نقاشی روی پارچه، بوم را رنگ کنم.
در تمام این هفت سال گالریهای مختلفی در سراسر جهان از جمله کانادا، فرانسه و ایران برگزار کردم. بیشتر دغدغهام در این تابلوها پرترههایی از افراد مختلف بود. پرترههایی اغراق شده که به صورت رئال نبودند. علاقه به چهره افراد همیشه بخشی از نقاشیهای من بوده. سال ۹۷ و ۹۸ حسی تکرارناشدنی را تجربه کردم.»
هیجانی وصفناپذیر، میان جملاتش مانند درخشش ستارههای آسمان در دل تاریکی شب نمایان شد. «سال ۹۷ گالری نقاشی که در ایران به صورت انفرادی برگزار کردم، بسیار مورد استقبال قرار گرفت و بازیگران سرشناسی از جمله رضا کیانیان و نوید محمدزاده به گالری آمدند.
تمام نقاشیها در گالری به فروش رسید. حس و حال آن ساعتها و روزها را هرگز فراموش نمیکنم.
مدتی از این سرخوشی و حال خوب میگذشت که نمایشی با عنوان هر کسی یا روز میمیرد یا شب من شبانهروز؛ به کارگردانی سجاد افشاریان به من پیشنهاد شد. شب اول بعد از نمایش، حال عجیب، اما خوبی داشتم، متوجه گذر زمان نشدم و حتی نفهمیدم چه وقت به خواب رفتم. حس و حال خوب آن دو سال هنوز با من است و خاطرش ذهنم را برای گامهای هنری دیگر به جلو سوق میدهد.»
حادثه نتوانست مرا از اهدافم دور کند
پناه بردن به هنر، وجودش را دوباره سرشار از آرامش میکند. «به خاطر شرایط موجود ویروس کرونا در سراسر جهان، ادامه گالریها به تعویق افتاد و حدود یک سال است که در خانه کار طراحی لباس، تصویرسازی کتاب، مجسمهسازی، سفال و سرامیک انجام میدهم.
وقتی لباسی را طراحی میکنم و کارم را به خوبی به اتمام میرسانم یا با هر ابزاری از جادوی هنر برای به ثمر رسیدن اهدافم بهره میگیرم، معنای زندگی را بیشتر در وجودم احساس میکنم. حادثهای که منجر به کار افتادگیام شد، نتوانست مرا از اهدافم جدا کند.»
ارسال دیدگاه