حسین مرادی*
جادوی کلنگ باستان شناسی
از زمان زایش باستان شناسی و سرازیر شدن گروه های شرق شناسِ باستان شناس به الدرادوهای افسانه ای، دوربین فیلمسازان مستند، همراه همیشگی ماجراجویان باستانشناس شد تا تصوراتی را که آنها در خشت خامِ خاک گرفته می دیدند به تصاویر پویا تبدیل کنند و لذت مکاشفه این چنینی در جهانی که اکنون در زیر خاک آوار شده را به همه مردم بچشانند.
دیگر، انسانِ صنعتیِ نونوار شده پذیرفته بود که میمونی متکامل بوده تا فرشته ای هبوط کرده و همزیستی میان دوربین و کلنگ باستان شناس باعث شد تا آدمیزاد، تاریخ دینی و اساطیری خود را با تاریخ تکاملی عوض کند. نکته نهفته در این همزیستی و بده بستان تاریخی در این بود که بینندگان، با پدیده های باستان شناختی نه از دریچه دید باستان شناس که از لنز دوربین فیلمسازآشنا شدند و هر چه گذشت بر رمزوارگی و رازآلودگی آنها افزوده شد، انگار که قرار است دوباره بشر، تاریخ تکاملی خود را با تاریخ اساطیری عوض کند!
من اما با این دیباچه می خواهم نقبی به مستند شهرسوخته بزنم که نه یک مستند علمی، که بیشتر مکاشفه ای به درون یک پدیده باستان شناسی مشهور به نام شهر سوخته از نگاه یک فیلمساز است. سرزمینی که شهرسوخته در آنجا واقع شده یعنی دشت سیستان اگرچه امروزه بخش های زیادی از آن خالی از سکنه یا محروم و مهجور و دور ازپایتخت ایران سانتی مانتال شده است اما در گذشته نقش بزرگی در شکل گیری هویت دینی، اساطیری و پهلوانی ایرانی داشته و جای نام های سیستانی چون کوه اوشیدر، رود هتئومنت یا دریاچه کیانسه در اوستا، کهن ترین سروده های آیینی ایرانی، تقدیس شده و نشانه هایی از زایش هویت ایرانی را در خود دارند.
فیلم از دو خط روایت جداگانه بهره برده است. نخستین روایت از شهرسوخته، روایت رایج مستندهای علمی است که چند و چون فراز و فرود یک جامعه باستانی را از نگاه یافته های علمی و موادفرهنگی می کاود و روایت مهمتر اما گذری است که فیلمساز به ژرفای تاریخ روایت نشده این شهر باستانی می کند تا پدیده هایی را که پیش از این، باستان شناسان به معرفی آنها پرداخته اند بیشتر وابکاود وکشف شان کند.
عناصر و شخصیتهای محوری این سفر از سرزمین زندگان به جهان مردگان، پیشتر در قالب سوژه های علمی توسط باستان شناسان معرفی شده و انگار یک ویترین شیشه ای، منجمد شده اند و فیلمساز این بار نه در قامت یک روایتگر کاوشهای باستان شناسی که گیلگمش وار به کشف دوباره آنها به جهان پنج هزار سالگان گام بر می دارد. شمایل نگاری بز بر سفال های این شهر پنج هزار و پانصد ساله پیشینهای دراز دارد و نخستین پویانمایی جهان در قالب چهار تصویر پیوسته از یک بز، روی جامی پایه دار توسط مردمان شهرسوخته به تصویر در آمده و این بار، این موجود اساطیری استعاره پیوند آیینی مردمان باستانی با طبیعت می شود.
همنشینی یک کودک و بزغاله در فیلم بیشتر از هرچیز تاویلی است از معصومیت انسان، آن زمان که با طبیعت یکی بوده است. عنصر دیگر مورد توجه فیلمساز، جمجمه باستانی زن هفده ساله است که به علت بیماری روی آن عمل ابتدایی جراحی انجام شده تا شاید نجات یابد. شواهد بیانگر این است که این زن برای مدت کوتاهی پس از عمل جراحی که احتمالا بیشتر با یک مراسم آیینی دشمنی همراه بوده، زنده مانده است. فیلمساز اما این بار نه به دلیل جذابیتی که بازتاب دهنده تاریخ علم پزشکی است که بیشتر این جمجمه را از آن انسانی می داند که مثل همه ما آرزوها و احساسات مشترکی داشته است. در حقیقت فیلمساز این دختر/زن باستانی را بر می گزیند تا به درون روابط انسانی چنین جامعه ای برود و وقتی که گام نخست برداشته می شود این زن/دختر باستانی در قامت عروسی ناکام چهره می گشاید. اگر بز بهانهای برای کشف روابط آدمیان با طبیعت بوده، جمجمه این زن برای نگاه به روابط انسانی مردگان انتخاب شده است. این زن در فیلم در قامت عروسی باستانی ظاهر می شود که نهایتا با وجود همه تلاشهایی که برای زنده ماندش می شود در واپسین صحنه در اتاقی تاریک جان می سپارد. او بیش از هرچیز نشان دهنده رنج آدمی است، رنجی که از هزاره ها به ما نیز به ارث رسیده است و ما انسانها بیش از هر چیز وارثان اندوهگین رنجهای اجدادمان هستیم.
*عضو گروه باستان شناسی شهرسوخته
ارسال دیدگاه