سیمین بایرامی*
زبان عشق در ادبیات شعر است
لازمه انسان بودن عشق است و عشق صورتی است از احساس که دارای ماهیتی الهی است که به دلیل هبوط آدمی بر خاک به آن مرتبه زمینی در حد اعلای خویش بخشیده شده است.
شیخ اجل سعدی شیرازی شاعر سهل و ممتنع، قسمتی از اشعار خود را به وصف عشق اختصاص داده است. غزلیات وی سراسر عشق است.
سعدی عشق را لازمه انسان بودن می داند:
سعدی همه روزه عشق می باز
تا در دو جهان شوی به یک رنگ
شیخ شهاب الدین سهروردی می فرماید :
محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند.
طبق نظر پژوهشگران ادبیات فارسی عشق در ادبیات را می توان از دو جنبه مورد بحث و بررسی قرار داد عشق انسانی و عشق الهی.
اگر با من نبودش هیچ میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
از نگاه من عشق کلمه ای است دارای ماهیت الهی که بر جان آدمیان ظهور کرده است اما کیفیت دریافت و درک آن بر همگان یکسان نیست.
حسین بن منصور حلاج با نام اصلی ابوالمغیث عبدالله ابن احمد ابن ابی طاهر ، صوفی، شاعر و عارف مشهور ایرانی قرن سوم هجری نمونه بارز انسانی است که عشق را به صورت الهی می شناسد وجان خود را بر سر عشق الهی می گذارد.
در مدرسه کس را نرسد دعوی توحید
منزلگه مردان موحد سردار است
از نگاه من عشق کلمه ای است دارای ماهیت الهی که با آراستگی تمام به آن مرتبه زمینی بخشیده اند که آن نیز خود باعث وصل است و رسیدن به حقیقت وجودی حق الهی، از آن جهت که مانند نور وارد قلب آدمی می شود و سرای ابدی برای خود بر می گزیند. عشق احساسی است طغیان زده حسی که اهل معرفت وقتی به آن می رسند مانند خداوند وجودش را غیر قابل انکار می بینند. رسیدن و درکش همراه بارنج است. سخت است اما دلچسب، تلخ است اما نوش. جان می گیرد حتی به اختیار خویشتن
گفت آن یار کزو شد سردار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
زبان عشق در ادبیات شعر است و نثر مغازله است.
چگونه می توان نادیده گرفت؟و اگر اهل دل باشی و معرفت
در چشم بر هم زدنی تو را بر عرش رسانده و در معجزه ای می توان چونان پیامبری دیوانه نغمه سرایی کرد!
منوچهری زیبا گفته است:
حکیمان زمان راست گفتند
که جاهل گردد اندر عشق، عاقل
از این رو عشق را می گویم که یک سرش الهی است و سر دیگرش
وصل به خاک و گل آدمی. با هر طلوع جسمت را در می نوردد و شبانگاهان تو را پای درختی که آتش گرفته است به اندیشه و تفکر و سخن وا می دارد. عشق جذبه آفرینش است که اهم زندگی آدمیان را در بر می گیرد. به ویژه دوستداران ادب و هنر و ادیبان و هنرمندان.
در عین کافری از تو آزاده ای می سازد تا در وسعت خاک سخاوتمندانه آواز و قصیده شوی. اگر به درستی درک نشود و رنج آن بیش از توان تو باشد، ناتوان و متزلزل از حقیقت وجودی، عشق گیاهی می شود به نام عشقه می پیچد بر جانت و تو را همچون خزانی نیامده خشک و زرد می کند.
عارفان عشق را سرزمینی خشک و تشنه می دانند که تشنه ات می خواهد و در آخر تشنه بر لب چشمه جان دادن. اما گمان آدمیان بر این است که راه تشنگی پایانش می تواند حال خوش دیدن برکه ای باشد. اما عشق را پایانی نیست حتی در مقام رسیدن به خداوند و در هیچ داستان و شعری فرجامش سبز نیامده است. عاشق واقعی چیزی را برای خود نمی خواهد و مرگ را مثال حلاج و شهیدان این خاک از ابتدا تا اکنون در اوج جسارت عاشقی می پذیرد و جان در کف گذاشته به سوی حق می رود و در شعر و لباس شاعرانگی شبیه مجنون سرگردان بیابان می شود و مانند فرهاد کوه را با تیشه می شکافد. در نهایت حق است.
عشق صورت دیگر حق است.
بی وجود عشق معشوق سراب است و بی عاشق عشق معنا ندارد.
مجنون باید شد و لیلی گاه این بهانه است. خاصیت عشق در آدمی می تواند بلند شدن و رقصیدن و رشد باشد. عشق دریافتن حسی بی بدیل است و فرزانگی و عشق در عین رنج، خود شیوه پنهان ذات بی پایان عاشق است که ناگاه در آینه معشوق بر وی متجلی می شود.
جهانشمول است و دامن ادبیات، هنر و فلسفه و ...را گرفته است.
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
نقطه وجودی هر آدمی این بیش است که از بدو خلقت حضورش احساس شده تا جایی که بهانه اش گیاهی شد گریست و رویید و نامش عشق شد. فردوسی در یکی از داستان های معروف و عاشقانه شاهنامه در دلدادگی زال به رودابه چنین می گوید:
دل زال یکباره دیوانه گشت
خرد دور شد عشق فرزانه گشت
عشق تقابل عقل است و دل و جایی که عشق حضور دارد عقل مهجور است. وظیفه عاشق آن است که ترک شخصیت کند و همین امر راه عشق را مشکل
می کند.
حافظ می فرمایند:
زیور عشق نوازی نه کار هر مرغی است
بیاد نوگل این بلبل غزل خوان باش
برخی از فرهنگ ها ریشه عشق را عربی دانسته و در کتاب آسمانی و بزرگان دین که قدیمی ترین منبع مسلمانان است از عشق بحث شده است. البته در قرآن و احادیث جایگزین واژه عشق کلماتی نظیر حب، محبه، ودّ، هوی...آمده است.
گفته شده کلمه عشق پیش از اسلام در ادبیات عرب وجود نداشت و پس از اسلام وارد ادبیات عرب شده است و به تبع آن در ادبیات فارسی راه یافته است.
عشق انسانی عشق ورزی به هم نوع است و از آغاز در ادبیات فارسی مطرح بوده و در آثار اولین شاعران پارسی زبان چون شهید بلخی، رودکی ،فرخی ،منوچهری و...وجود دارد.
فخرالدین اسعد گرگانی در داستان عاشقانه ویس و رامین چنین می سراید:
نبرد عشق را جز عشق دیگر
چرا یاری نگیری زو نکوتر
اوج داستان های عاشقانه را می توان در آثار نظامی چون لیلی و مجنون و خسرو و شیرین دید. مهارت نظامی در سرودن مثنوی باعث شد شاعران بعدی در تمام دوره های ادبی زبان فارسی از او تقلید کنند.
عشق دروغ نمی شناسد و عشق نگاهی روشن و زنده دارد. اما منتظر است و سختی انتظار را عبادت خویش می داند. عشق باعث تطهیر نفس شده تحول اخلاقی را سبب می شود و صفایی جون بخشندگی و سخاوت و شجاعت و بی اعتنایی به مادیات و دلبستگی های دنیوی و پرهیز از رشک و خودخواهی و نخوت در اثر تاثیر عشق است.
عشق صورت انتزاع دارد که در صورت درک درست از آن حقیقتی می شود که در ابتدایی ترین حالت خود به ادبیات و هنر و نثر تبدیل شده که البته آن هم در معنای عام مغازله و معاشقه ای با زبان مخصوص خود است و در شگفتی برتر خود صورت الهی می پذیرد، آفریده را به مقام واقعی انسان می رساند.
هر جا که عشق نباشد
همسایه ستمگر می شود و زخم زن،
و ثروتمند زورگو و پرکینه و خودخواه .
مولانا می فرماید :
هر که را جامه زعشقی چاک شد
او زحرص و عیب کلی پاک شد
مرحبا ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
و در آخر باید گفت
زکات احساس بیان آن است و تهذیب نفس تنها با درک واقعیت وجودی عشق میسر می شود و رهرو این راه کمالش یافتن معرفت واقعی و رسیدن به ذات حقیقی معشوق است، ادیبان و هنرمندان هم از این امر مستثنی نیستند و باید همانند دیگر رفتگان این مسیر سلوک عشق را به درستی پیموده و مانند گذشتگان ادبیات کلاسیک ایران عاشقانه ها و غزل هایی درخور از خود برجای بگذارند.
ارسال دیدگاه