گفتوگو با مهشید میرمعزی، مترجم ادبیات آلمانی به بهانه ترجمه و انتشار رمان «دختر راه دور»
ادبیات دیگر گالیوری در سرزمین لی لی پوتها ندارد
تهران (پانا) - بیستوچهار سال از انتشار نخستین ترجمه مهشید میرمعزی میگذرد؛ مترجمی که تا به امروز بیش از پنجاه عنوان کتاب روانه کتابفروشیها کرده و بهرغم جایگاهی که میان اهالی کتاب و دوستداران ادبیات یافته هنوز هم مهمترین دغدغهاش تعهدی است که از یک سو به مخاطب و از سوی دیگر به صاحب اثر دارد.
بهگزارش ایران، او طی سالها کار مداوم نقشی بسزا در معرفی نویسندگان امروز آلمان به مخاطبان ایرانی ایفا کرده، نمونهاش ترجمه تازهای است که به همت او و با همکاری نشر ثالث روانه کتابفروشیها شده است. «دختر راه دور» نوشته «رناته آرنز» که بهگفته میرمعزی، داستانی خوشخوان و مناسب حال و هوای این روزهاست که اغلب مان با مشکلات و نگرانیهای برآمده از شیوع بیماری کرونا دستبهگریبان هستیم. البته بهتر است همین ابتدا بدانید در این رمان برخلاف اغلب ترجمههایی که از میرمعزی سراغ داریم خبری از رد پای جنگ جهانی دوم و دوره نازیها نیست؛ «دختر راه دور» روایتی از ماجرایی است که میتواند در هر نقطهای از جهان گریبان خانوادهها را بگیرد. اطلاعات بیشتر درباره این کتاب و همچنین وضعیت امروز ادبیات آلمانی را در گفتوگوی امروز میخوانید.
چطور شد که به سراغ کتابی از «رناته آرنز» رفتید؟ آن هم در شرایطی که برای نخستین مرتبه شاهد انتشار کتابی از این نویسنده آلمانی هستیم!
اغلب ترجمههایی که انجام دادهام از نویسندگانی بوده که پیشتر، مخاطب آنان را نمیشناخته یا آثاری که شاید نویسنده شناختهشده داشتهاند اما در دسترس علاقهمندان قرار نگرفته بودند. پرهیز از دوبارهکاری یکی از مهمترین معیارهایی است که در انتخاب آثار برای ترجمه قائل هستم، شما به کارهای «هرمان هسه»، «توماس مان»، «گونتر گراس» یا حتی «هاینریش بل» نگاه کنید! همه اینها نویسندگان فوقالعاده خوبی هستند اما حداقل چند مترجم سراغ آثار آنان رفتهاند. خب در چنین مواردی ترجیح میدهم سراغ فرد یا اثری بروم که میدانم ضمن برخورداری از استانداردهای لازم، پیشتر روانه کتابفروشیها نشدهاند. از خودم میپرسم در ترجمه تکراری قرار است چه کاری انجام بدهم؟ چه چیزی را ثابت کنم؟ این که من بهترم! نه، من اهل دوبارهکاری نیستم.
گذشته از تأکیدی که بر پرهیز از دوبارهکاری دارید بهنظر میرسد طی این سالها بخشی از تلاشتان متمرکز بر معرفی نویسندگان جدید آلمانی به مخاطبان بوده! همچون ترجمههایی که از آثار «ایریس رادیش» انجام دادهاید.
بله، خب فلان نویسندهای را که جایزه نوبل گرفته همه میشناسند، وقتی مترجمان خوبی آثارش را ترجمه کردهاند من نیازی به دوبارهکاری نمیبینم. از طرفی علاقهمند هستم که نویسندگان تازهنفس ادبیات معاصر امروز آلمانی را به مخاطبان معرفی کنم. کتاب «کامو آرمان سادگی» «ایریس رادیش» را که ترجمه کردم استقبال خوبی از آن شد، کمی بعد کتاب دیگر رادیش با عنوان «آخرین چیزها» را که به مصاحبههای آخر عمر نویسندگان مشهور تعلق دارد هم ترجمه کردم وگرنه تمرکز من اغلب بر رمان است.
البته بهغیر از همین کتابی که درباره کامو ترجمه کردید!
بله این کتاب «ایریس رادیش» در زمره زندگینامهها قرارمیگیرد. اتفاقاً ترجمه سختی هم داشت؛ هرچند که هرگز از کار نترسیدهام اما مسأله اینجاست که خودم را نسبت به مخاطب و از سویی صاحب اثر متعهد میدانم. به همین خاطر نیز از ترجمههای شتابزده پرهیز میکنم. سالها کار مداوم به من نشان داده که در جایگاه مترجم با مخاطبانی هوشمند روبهرو هستم. اتفاقی که بارها آن را حتی از زبان نویسندگان خارجی که به ایران سفر کردهاند هم شنیدهام؛ بر اساس تجربهام از حضور در جلسات ادبی که این نویسندگان در آنها حضورداشتهاند بارها از شگفتزدگی آنان در مواجهه با پرسش و پاسخهای کتابخوانهای ایرانی شنیدهام. اغلب از این که میبینند ایرانیان اینقدر خوب نویسندگان دیگر کشورها را میشناسند اظهار شگفتی میکنند. وقتی «ایریس رادیش» برای جلسه رونمایی و نقد کتاب «کامو آرمان سادگی» به ایران آمد از سؤالاتی که حاضران درباره کامو پرسیدند متعجب شده بود. آنقدرکه گفت چه سؤالات خوبی پرسیدند! برای او جالب بود که حاضران در جلسه حتی ماجرای اختلاف کامو با سارتر را هم میدانستند. خب این بهدلیل ترجمههایی است که انجام شده و میشود، که نتیجهاش تا جایی
که خود من دیدهام یا از دیگر دوستان مترجم شنیدهام باعث تعجب اهالی کتاب دیگر کشورها میشود.
این اظهار شگفتی تحتتأثیر تبلیغاتی است که همچنان سعی در ارائه تصاویری اغراقشده از کشورمان دارد؟
بله، تصویری که اغلب از کشورهایی همچون ایران در غرب و امریکا ارائه میشود چندان خوب نیستند؛ آنها هنوز هم فکر میکنند ما ملتی عقب افتادهایم. بههمین خاطر از مواجهه با واقعیت تعجب میکنند که مگر اینها ملتی عقبافتاده نیستند؟ پس چطور است که سارتر را میشناسند، کامو را خواندهاند و میدانند جریان روز ادبیات جهان چیست! در اغلب این مواقع از سؤالاتی که مردم میپرسند احساس خوشحالی میکنم.
پس افزایش این تعاملات منافعی فراتر از عرصه کتاب و حتی در مسیر تحقق دیپلماسی فرهنگی برای کشورمان به دنبال دارد؟
بله، اینها طی سفر به کشورمان متوجه تصاویر اشتباهی میشوند که ارائه شده و آنوقت است که هرکدام در بازگشت به کشور خود همچون سفیری فرهنگی برای ما عمل خواهند کرد. اهالی رسانه و کتاب در غرب و امریکا اعتبار بسیاری نزد مردم دارند. کافی است یادداشت یا مقالهای در این رابطه بنویسند و در جلسات ادبی واقعیت دیدههای خود را مطرح کنند تا حتی بر افکار عمومی اثر بگذارند. تأثیر این مسأله به حدی است که در طولانیمدت حتی از منظر سیاسی و اقتصادی هم مؤثر خواهد بود. حداقل فرصتی فراهم میشود که به آنان نشان بدهیم که مردمی صلحطلب و برخوردار از تمدنی چند هزارساله هستیم که شناخت خوبی هم از ادب و هنر جهان داریم. اغلب دوستان آلمانی من به ایران سفرکردهاند و حتی مشتاق سفرهای بعدی هستند. برای پیشرفت و معرفی ادبیات داستانیمان به تلاشهایی فراتر از اشخاص و از سوی متولیان فرهنگی نیاز داریم؛ آنهم در صورتی اثرگذار خواهد بود که با اعمال سلیقه همراه نشود.
بحث رفتوآمد برخی نویسندگان آلمانی به کشورمان مطرح شد، چقدر با نویسندگان امروز ادبیات داستانی ما آشنا هستند؟
کارهای محمود دولتآبادی و امیر حسن چهلتن به آلمانی ترجمه شده که این اتفاق بسیار مهمی است. جالب است بگویم منزل یکی از دوستان آلمانیام رفته بودم که روی میز کتاب محمود دولتآبادی را دیدم و برای من باعث افتخار بود که یک معلم آلمانی، اثر استاد دولتآبادی را میخواند. چرا؟ برای اینکه به ایران سفرکرده، علاقهمند شده و پیگیر ادبیات داستانی مان شده. البته بحث نویسندهای همچون دولتآبادی قدری متفاوت است؛ آثار او در کشورهای مختلفی منتشر شده و این اتفاقی است که میتواند برای دیگر نویسندگان ما هم بهشرط رعایت ملزوماتی که اشاره شد رخ بدهد. ما هم نویسندگان بااستعداد داریم، منتهی فقدان منتقدان ادبی باعث شده نویسندگان جوان خود را ملزم به تلاش بیشتر و مطالعه مداوم نبینند. بازگردیم به رمان «دختر راه دور» و اینکه چرا اغلب به سراغ نویسندگان جدید یا حداقل آثاری که پیشتر ترجمه نشده باشند میروم. حوزه کاری من زبان و ادبیات آلمانی است و بههمین منظور هم علاقهمند هستم که نویسندگان تازهنفس امروز این جغرافیا را به مردم معرفی کنم، البته که هیچگاه کتابی را ترجمه نمیکنم مگر آنکه از مطالعهاش لذت ببرم و همچنین آن را کار
قابلتوجهی بدانم. کار در حوزه کتاب به شکلی است که هرچه بیشتر مخاطب، شما را بشناسد ناچار به اعمال حساسیتهای بیشتری هستید. مخاطب کتابخوان ایرانی بسیار باهوش است و فرق میان ترجمه اصولی و سرسری را میفهمد، حتی متوجه میشود با اثری از میان رفته بر اثر ممیزی طرف است یا ترجمهای وفادار به نوشته اصلی. از همین رو آنطور نیست که حالا بعد از سالها کار خودم را در فلان جایگاه ببینم، برعکس معتقدم که هنوز در حال بالا رفتن از این کوه هستم و خواهان بهتر و بهتر شدن هستم. اگر تصور کنیم در فراز قله ایستادهایم، دچار توقف میشویم و چه بسا که در مسیر رو به پایین گام خواهیم گذاشت. بههمین دلیل همواره از هر انتقادی درباره کارم استقبال میکنم چراکه به نفع خودم است.
در شرایطی که بزرگانی همچون کامران فانی یا عبدالعلی دستغیب گلایه دارند که هنوز نقد ادبی آنطور که باید در کشورمان شکل نگرفته، میتوان به کارکرد نقد امیدوار بود؟
وقتی استاد فانی درباره مسألهای اظهارنظر کنند هرگز خودم را در مقام مخالفت نمیبینم، هر چند که من هم معتقدم ما هنوز نقد حرفهای نداریم یا اگر داریم هم ناچیز است. وقتی نقد خوب و بدون غرض درباره اثری نوشته شود، صاحب آن را به جلو هدایت میکند. در ابتدای گفتوگو بحث «ایریس رادیش» به میان آمد که سال میلادی گذشته معتبرترین جایزه ادبی حوزه نقد را کسب کرد، نقدی که فردی همچون او بر کاری بنویسد حتی درباره میزان استقبال مخاطبان تعیین تکلیف میکند. چرا اینقدر اعتبار دارد؟ به این خاطر که هرگز مغرضانه سراغ اثری نرفته و این موضوع طی سالها به مخاطب آلمانی ثابت شده است. منتقد حرفهای به کسی نان قرض نمیدهد! یکی از مهمترین دلایل پیشرفت ادبیات غرب، وجود منتقدان حرفهای است. متأسفانه برخی نویسندگان خودمان بهجای ریشهیابی علاقهمندی بیشتر مردم به آثار خارجی، گلایه دارند چرا ترجمه مجالی برای دیده شدن آثار آنان نمیدهد! این استدلال درستی نیست. آثار تألیفی کمتر دیده میشوند، زیرا هنوز به آن شکلی که باید منتقد نداریم که ادبیاتمان در مسیر بهبود قرار بگیرد. نویسنده غربی یا امریکایی میداند نوشتهاش زیر ذرهبین منتقدان قرار
میگیرد، بارها نوشتهاش را بازنویسی میکند، اگر نقدی هم متوجه نوشتهاش شود آن را در آثار بعدی لحاظ میکند؛ اتفاقی که ما از آن محروم هستیم. جایگاه نقد برای آنها به حدی است که کتاب قبل از انتشار برای منتقدان مختلف ارسال میشود و گزیده ای از نظرات آنان پشت جلد چاپ میشود.
روالی که نه تنها در پیشبرد ادبیات مؤثر است بلکه به مخاطبان هم در مطالعه آثار خوب کمک میکند!
اتفاقاً به نشر ثالث پیشنهاد کردهام که چنین کاری انجام بدهند. بااینکه شرایط نقد در کشور ما تفاوت بسیاری با سایر نقاط جهان دارد، اما میتوان در قدم اول آن را با چند نویسنده شناختهشده شروع کرد که چند خط درباره کتاب بنویسند و در قدم بعدی هم میتوان به سراغ رسانههای جدی در زمینه کتاب رفت. بالاخره این کاری است که باید از جایی شروع شود تا درعرصه نشرمان همهگیر شود. البته این را در چاپ دوم حداقل یک اثر تألیفی دیدهام، اما اگر از همان چاپ اول انجام شود اثرگذاری بیشتری خواهد داشت. مخاطبانی که باوجود شرایط اقتصادی و مشکلات فعلی از برخی هزینههای خود میزنند تا کتاب بخرند حق دسترسی به آثار خوب را دارند و این اقدام میتواند به آنان در انتخاب آثار خواندنی ترجمه و تألیف کمک کند. با این حال خود من به شخصه تلاش میکنم تا از حداکثر تواناییام برای ارائه کار خوب استفاده کنم، وفاداری به اصل اثر هم اتفاق مهمی است که نمیتوان از آن صرفنظر کرد. حتی لحظهای به این فکر نمیکنم حالا که اسم و رسم کوچکی پیدا کردهام دیگر دست به ترجمه هر اثری بزنم. من دین خود را به مخاطب و نویسنده، در مقام یکی از اعضای کوچک جامعه ادبی هرگز
فراموش نمیکنم. البته این شیوه مواجهه با مخاطب است و کار هم بدون رعایت کپیرایت محقق نمیشود.
چرا رعایت کپیرایت؟
رعایت کپیرایت منجر به شکلگیری رابطه میان مترجم با نویسندگان خارجی میشود؛ این تعاملات تنها فایدهاش افزایش سطح کیفی ترجمه نیست، درسهایی بزرگ هم برای خودمان دارد. شاید جالب باشد بدانید اغلب نویسندگان خارجی که با آنان ارتباط دارم، برخی حتی بهرغم برخورداری از شهرت بسیار دچار غرور نشدهاند، آنان میدانند وجود مخاطبان است که به آنان موجودیت میدهد و این درس بزرگی است که طی همین تعاملات آموختهام، میدانم اینکه اسم من یک جاهایی مطرحشده دلیل نمیشود خودم را برای مخاطبانی که باعث شهرتم شدهاند، بگیرم.
شما بر هوشمندی مخاطب کتابخوان ایرانی تأکید دارید و اینکه بالاخره دست مترجم بیتوجه یا کمسواد را میخواند؛ با این حال کم نیستند مترجمان یا ناشرانی که تنها بهصرف شهرت جهانی یک اثر یا نویسنده سراغ آن میروند و به این حرفه همچون مسابقه نگاه میکنند!
نتایج این بهاصطلاح زرنگیها موقت است، کسانی که بر اساس اصول کار نکنند بهمرور از دور خارج میشوند. هرچند که ممکن است تا مدتی سوار بر موج شهرت نویسندگان یا آثار شوند. از همین کتاب «میشل اوباما» همزمان چند ترجمه انجام شد؟ شاید بیش از بیست ترجمه، اما نام چند نفر از آن مترجمان به خاطرتان مانده؟ مترجم حرفهای خود را در برابر مخاطب و فرهنگ متعهد میداند و تنها به فکر مباحث اقتصادی نیست. نه فقط مترجمان، بلکه ناشران شاخص هم کمتر به سراغ چنین مسابقههایی میروند. من اگر به سراغ ترجمه «دختر راه دور» رفتم به این خاطر بود که با آن زندگی کردم، از مطالعهاش لذت بردم و همین شد که ترجمهاش کردم.
چطور شد که سراغ ترجمه رمان «دختر راه دور» رفتید؟
پیشتر چند کتاب از او خوانده بودم اما تنها «دختر راه دور» بود که تا این اندازه مجذوبم کرد؛ آنقدر که بیوقفه کتاب در دستم بود تا تمام شد. وقتی کتابی این قدر پرکشش باشد چرا حس خوب آن را با مخاطبان به اشتراک نگذارم؟ البته این کتاب را در دوران کرونا ترجمه نکردهام، بلکه در این ایام منتشرشده است. به گمانم در شرایطی که تقریباً همه جهان دچار افسردگی و مشکلات خاص این روزها شدهاند، مطالعه کتابهای خوشخوان از این دست برای مخاطبان خوب است.
در مقدمه کتاب عنوان کردهاید که آرنز مدتی هم معلم بوده است؛ داستان این رمان چقدر برآمده از تجربه معلمی این نویسنده آلمانی است؟
بیشک تجربه آرنز در شکلگیری داستان مؤثر بوده، آنطور که در داستان هم میخوانید مادر «یودیت» شخصیت اصلی رمان، سالها معلم و بعد هم مدیر مدرسه بوده و به علاوه یکی از شخصیتهای اثرگذار در زندگیاش معلم بوده است. به گمان من تجربیاتی که به نقل از مادر قهرمان اصلی میخوانیم درواقع به خود نویسنده تعلق دارند. اطلاعات دقیق از فضای مدرسه و حتی توصیف شخصیت حرفهای مادر یودیت بهدلیل حضور خود آرنز در آن شکل از فضاها است.
و جالب است برخلاف فضای بستهای که یودیت از خانوادهاش به تصویر کشیده، معلم مدرسه برخورد متفاوتی با مشکل او میکند. هرچند که بهنظر میرسد چگونگی مواجهه خانواده با قهرمان اصلی رمان برای مخاطب ایرانی بیشتر قابل درک باشد!
موارد اینچنینی در جامعه خودمان نیز هستند؛ کم نیستند معلمانی که فراتر از وظیفه خود درگیر مشکلات دانشآموزان میشوند تا شاید بتوانند به آنان کمک کنند. از آنجایی که مادر خود من سالها فرهنگی بوده اغلب با صحبتهایی از این دست در خانوادهمان روبهرو بودهام. در خاطرم هست که مادرم چطور درگیر برخی مسائل دانشآموزان میشد و دغدغهاش این بود که به آنان کمک کند. حتی در صورت لزوم پای گفتوگو با والدین آنان مینشست؛ این رفتاری است که من در دیگر معلمان هم دیدهام یا دربارهشان شنیدهام. اتفاقاً جالب است وقتی مادرم این کتاب را خواند گفت داستان خوبی بود. چرا؟ چون آن را با عمق جان درک کرده بود.
بخش عمدهای از ماجرای داستان پیرامون تابوهای اجتماعی سپری میشود؛ این رمان را میتوان اثری انتقادی به شیوههای اشتباه والدین در مواجهه با فرزندان هم دانست یا تنها بحث استفاده از تجربه شخصیاش برای به تصویر کشیدن نوشتهاش بوده؟
بیشک بحث انتقاد هم درمیان بوده، همانطور که اشاره شد عمده نقد آرنز هم به تعصباتی است که در مواقع نیاز راه را بر همراهی با فرزندان برای نجات آنان میبندد؛ تفکراتی که شاید در کشوری همچون آلمان به یک شکل و در کشور ما به گونه ای دیگر مطرح باشد.
آرنز در به تصویر کشیدن تضادی که گذشته «یودیت» با حرفهاش که مرمت دیوارنگارههای فرشتگان و تابلویی از حضرت مریم(س) است، عمدی داشته؟ بویژه که قهرمان اصلی داستان حالا در بزرگسالی اعتقاد دینی چندانی هم ندارد.
بهنظر من میان اینها تضادی نیست، شاید آرنز میخواهد نشان بدهد شرایطی را که یودیت به آن مبتلا شده نمیخواهد، تا جایی که به سراغ مرمت تابلوی مشهوری از حضرت مریم(س) میرود. این نشان میدهد که اعتقادات دینی هنوز در تار و پود یودیت وجود دارد و در نهایت مشغول کاری میشود که به کلیسا ختم میشود.
بازخورد این رمان در آلمان چطور بوده؟
ترجمه این کتاب را سه سال قبل انجام دادهام، جزئیات دقیقی به خاطرم نمانده است. استقبال خوبی از رمان «دختر راه دور» شده هرچند آنطور نیست که بگویم برای آن سر و دست شکستهاند. جملهای به نقل از آقای صفدر تقیزاده به یادم مانده، اینکه بهترین قضاوت درباره یک کتاب، نخستین حس آدم بلافاصله بعد از اتمام آن است؛ آنهم بدون فکر کردن یا تحلیل اثر. خود من وقتی کتاب را خواندم حس خوبی داشتم و احساس کردم چیزی یاد گرفتهام.
قدری هم از وضعیت امروز ادبیات آلمان بگویید. هنوز هم داستاننویسی این کشور تحتتأثیر جنگ جهانی است؟
این روزها شاهد فعالیت نسل سوم نویسندگان بعد از وقوع جنگ جهانی دوم هستیم، جوانانی که همچنان تحتتأثیر این اتفاق داستان و رمان مینویسند. آنان همچنان بهدنبال گوشزد کردن تبعات جنگ هستند. اینکه جنگ چیست و با انسانها چه میکند. مسأله اصلی تنها جنگ جهانی دوم نیست؛ برای آنان بحث توجه به تاریخ و از سویی انسانیت در میان است. البته آنطور نیست که بگویم این تأثیر را مستقیم در همه آثار میبینید؛ گاهی حضور جنگ جهانی دوم در زمینه داستانها غیرمستقیم است. این یادآوری برای آن است که دیگر با چنین فجایعی روبهرو نشوند. اما درباره ارزیابیام از سطح کیفی آثار ادبی امروز آلمان: معتقدم درگذشت «گونتر گراس» به معنای پایان دوره غولهای ادبی جهان بود؛ هر چند که یوسا را هم میتوان یکی از اینها دانست. نگاه کنید در گذشته چه افرادی برنده نوبل میشدند؟ کامو، سارتر و... ولی حالا چه افرادی؟ سطح نویسندگان امروز در همه جهان به شکلی شده که نمیتوان تفاوت بسیار مشهودی میان آثار آنان دید. امروز شاید خبری از آن غولهای ادبی نباشد، اما نکته مهم این است که درهمه جای دنیا با استعدادهای خوبی مواجه هستیم منتهی دیگر کشورها بستر لازم برای تربیت
و رشد نویسندگان خود را فراهم میکنند. آنان شرایط لازم را برای ورود استعدادهای تازه به ادبیات و از سویی رشد جوانان ایجاد میکنند. اما اینجا بهگونهای است که شاید فلان پستچی تا آخر عمر نفهمد که میتوانسته نویسندهای شاخص شود. نویسندگان امروز آلمانی تقریباً در یک سطح هستند؛ آنطور نیست که یکباره یکی از آنان همچون گالیور در سرزمین «لیلیپوت» بایستد.
و این نویسندگان جوان چقدر توانستهاند از سنگینی سایه غولهای آلمانی همچون هرمان هسه، گوته و... سر برآورند؟
اینها خودشان را نشان دادهاند اما مگر میتوان از سایه گوته خارج شد؟ مگر ما میتوانیم سایه مولانا و حافظ را کنار بزنیم! از سنگینی سایه مولانا نه فقط ما ایرانیان، بلکه کل جهان نمیتوانند بیرون بروند. تلاش میکنند اما این دغدغه فکریشان نیست که من میخواهم جایگاه گوته را داشته باشم. آلمانیها خیلی واقعبین هستند؛ دچار توهم نشدهاند که باید فلان کار را بکنند. قرار نیست هیچ نویسندهای بهقصد کنار زدن بزرگان ادبی وارد عرصه شود.
و سؤال آخر اینکه در روزهای فعلی که اغلب گرفتار کرونا و مشکلات آن هستیم چه میکنید؟ ترجمه کتابی را به پایان رساندهاید؟
وقتی کرونا شیوع یافت همچون دیگران تصور میکردم نهایت پنج-شش ماه بعد رها میشویم. به خودم گفتم حالا که قرار است مدتی را در قرنطینه سپری کنم باید کار ماندگاری انجام بدهم، بنابراین ترجمه کتابی را آغاز کردم که پیشتر به سراغ نویسندهاش رفته بودم. البته ترجیح میدهم فعلاً بهنام آن اشارهای نکنم. پدرم زمانی که ترجمه اولین کتاب این نویسنده را به فارسی میخواند، مدام به مادرم میگفت دخترمان چقدر برای این کتاب زحمت کشیده است. متأسفانه سال گذشته پدرم را از دست دادم، اتفاق تلخی که هنوز هم از آن خلاصی نیافتهام. عجیب اینکه فضا و ماجرای داستان کتاب جدیدم، شباهت بسیاری به شرایط آن روزهای پدرم، بیماری و حتی احساسات او دارد، از همین بابت هم وقتی کار ترجمهاش را آغاز کردم به خودم گفتم آن را برای پدرم انجام میدهم. این را گفتم که بدانید این کتاب برای من اثری متفاوت از سایر ترجمههایی است که تا به امروز انجام دادهام؛ کاری خاص برای یک پدر خاص. همه فکر میکنند پدر آنان بهترین پدر دنیا است، من هم اینطور فکر میکنم و از همین بابت با حساسیتی بسیار ترجمهاش را شروع کردم. حتی بدون یک روز استراحت و با دقت فراوان آن را انجام
دادم؛ بویژه که بحث یک رمان فلسفی سخت و بسیار زیبا هم در میان بود. حالا نه فقط خانواده، بلکه حتی دوستان آلمانیام هم وقتی سراغ زمان انتشار کتاب را میگیرند میگویند «کتاب بابا» در چه حال است؟ قرار است نشر افق این کتاب را منتشر کند و کپیرایت آن را هم خریده و قرارداد هم بسته شده. کتاب هماکنون در مرحله ویرایش است. کار ویرایش را مثل چند کتاب قبلیام خانم فهیمه شانه انجام میدهد که ویراستاری بسیار باسواد و دقیق است. اطلاعات بیشتر درباره کتاب را بگذاریم برای وقتیکه روانه کتابفروشیها میشود.
برش
روایتی از گسست یک خانواده
ماجرا از یک تلفن شروع میشود. تماس یک دوست قدیمی که به یکباره یودیت، شخصیت اصلی رمان را به سالها قبل پرت میکند؛ به آدمها و خانهای که قسم خورده بود سراغی از آنها نگیرد. «دختر راه دور»، روایتگر چگونگی گسست یک خانواده است و البته نقدی به تابوهای فرهنگی. این رمان ماجرای جدایی دختر نوجوانی است که حالا در میانسالی زنی مستقل شده و به کار مرمت دیوارنگاره های دوره رنسانس در تنها کلیسای گوتیک رم اشتغال دارد. روند داستان به گونهای پیش میرود که خواننده مدام خود را در معرض قضاوت میبیند. این که تقصیرها به گردن کیست؟ والدین شخصیت اصلی یا خود یودیت؟ هرچه ماجرا به جلو میرود مخاطب با بازگشتهای متعددی به گذشته روبهرو میشود و در خلال همین رفت و آمدهای زمانی است که میفهمد داستان از چه قرار بوده! این که چرا یودیت به یکباره همه چیز را رها میکند. همه اتفاقات گاه نفسگیر این رمان ۳۲۵ صفحهای از همان تماس تلفنی آغاز میشود؛ گفتوگویی حداکثر دو دقیقهای که همه چیز را تغییر میدهد. حالا او مانده چطور پرده از رازی بردارد که سالها پیش بهگونه دیگری جلوه داده، دروغی که ممکن است زندگی زناشویی اش را نابود کند.
ارسال دیدگاه