تاکسیران تهرانی؛ امانتدار 39 هزار یورو
تهران (پانا) - مردمان دردانهای هستند، در این روزگار که انتخاب همه، دنیا شده، هنوز هم به فکر لقمه حلال و آخرت هستند. آنها که به راز شادی و آرامش حقیقی رسیدهاند. یدالله عمرانی بچه محله خانیآباد، یکی از همین دردانههاست. راننده تاکسی که زندگی را به خانوادهای بازگرداند. پولی که پیدا کرد، میتوانست زندگی سادهاش را رونقی دیگر بدهد اما سفره رنگین از نگاه او نان حلالی بود که مادرش با سختی و دشواری بر سفره دو نفرهشان میگذاشت.
او هم بچه محله تختی است. میگوید زندگی در محلهای که تختی در آن زندگی کرده بر رفتار و اخلاق ما هم تاثیر میگذارد. مرامی که با اون مانده است تا امروز. همین معرفت است که باعث شد این راننده نیکوکار وقتی آن همه پول خارجی پیدا کرد از غم امانتداری چند روزی بیخواب شود و پس از آن که صاحب پول را پیدا کرد ۱۰ سالی جوانتر شد. میگوید: سهشنبه روزی بود، خسته بودم. از ماشین پیاده شدم که از مغازهدار، آب میوهای بگیرم، یک پاکتی کنار خیابان افتاده بود. دیگر منصرف شدم و پاکت را برداشتم و آوردم خانه. در پاکت را که باز کردم، دیدم دو دسته پول خارجی است. دلار آمریکا دیده بودم اما پولی که داخل پاکت بود را نمیشناختم. اول گمان کردم پول تقلبی است. دو برگ از پولهای داخل پاکت را برداشتم و به صرافی رفتم. فهمیدم قیمت همین دو برگ ۵۰۰ هزار تومان است.
یکی از بستههای داخل پاکت، ۹۰ تا ۲۰۰ یورویی بود و دیگری ۴۰ تا ۵۰ یورویی که در مجموع میشد ۳۹ هزار یورو. صراف گفت،۵۶۰ میلیون پول این یوروها میشود. شب با دامادم که فردی خیر و جوان مهربانی است مشورت کردم، احساس میکردم این پول وزنه سنگینی است که من زیر بار امانتداری آن میشکنم. هم مکان امنی برای نگهداریاش نداشتم و هم باید پول را به دست صاحبش میرساندم.
دامادم انسان نیکوکاری است در مشهد یک سال خانهاش را به خانواده پر مشکلی داد تا سرپا شوند، به من زنگ زد و گفت تا زمانی که پول را به دست صاحبش نرسانیم من و شما آرام نمیگیریم. در این مدت نه خواب داشتم. نه خوراک. نه میتوانستم کار بکنم. از بیخوابی دچار ناراحتی روحی شده بودم. چارهای هم نداشتم. شنبه شد و من رفتم میدان جمهوری بانک صادرات، شعبه ارزی، خواستم صندوق امانتی به من بدهند برای آنکه پولها را داخلش بگذارم که فهمیدم باید پنج میلیون برای این صندوق بپردازم که چنین پولی نداشتم.
با خودم فکر کردم بروم از مکانی که پول را پیدا کردم و از کاسبی که آنجا مغازه دارد پرس و جو کنم باید به گونهای سوال و جواب میکردم که کسی متوجه نشود که بعداً مدعی دیگری پیدا شود و به جای آنکه پولها به دست صاحب اصلیاش برسد، به دست دیگری بیفتد.
صاحب مغازه را که او هم مرد بسیار نیکو کاری است (که در کورهپزخانههای ورامین تعداد زیادی خانه ساختهاند و به دست نیازمندان دادهاند) را صدا کردم و از او پرسیدم کسی پول پیدا کرده، چیزی نگفت. پرسیدم کسی پولی گم کرده است؟ گفت یورو را میگویی؟
فهمیدم صاحب پولها را پیدا کرده، پنج دقیقه گوشه خیابان نشستم و گریه کردم. دست خودم نبودم. کسی که اشک میریزد یا از غصه و غم است یا شادی. من از شادی دیگر سر از پا نمیشناختم. بعد از آنکه آرام شدم آقای نصرتی صاحب مغازه زنگ زد به خانوادهای که پول را گم کرده بودند. این خانم و آقا آمده بودند در مغازه شیرینی فروشی خرید کنند. میآیند پول خرید را بدهند که ناگهان خانم فریاد میزند پول شرکت نیست و افتاده است. خانم بیهوش شد. پولها را مرد داده بود دست زن که بیشتر مراقبت کند که زمانی که میخواهد از ماشین پیاده شود میافتد کنار لاستیک ماشین. من مأمور بودم. خداوند من را سر راه این خانواده قرار داد تا از این مسیر رد شوم و این پولها را پیدا کنم و به دست آنها برسانم. پول مربوط به کارکنان خارجی شرکتی بود که این مرد در آنجا کار میکرد و قرار بود فردای آن روز خانهشان را بفروشند تا پول شرکت را بدهند تا دست کم از شرکت اخراج نشوند، شرکتی که ۲۸ سال در آنجا کار کرده بودند. مرد به خانوادهاش گفته بود امشب آخرین شبی است که زیر سقف خانه خودمان میخوابیم، مدتی هم من گریه میکردم. هم این خانواده. دوستم که همراه ما بود فکر میکرد ما قصه میگوئیم تا اینکه پول را دادیم به خانوادهای که پولهایشان را گم کرده بودند.
نیت کرده بودم اگر صاحب پول به من هدیه داد من برای یک خانوادهای که به روز سیاه نشستهاند آن را هزینه کنم که این اتفاق هم افتاد و از کار آن خانواده هم گره گشایی شد. او با دامادش و یک راننده تاکسی دیگر که شاهد بازپس دادن پولها به صاحبانش بود به خبرگزاری پانا آمده بود. همکارش میگوید: آقای عمرانی الگویی برای ما رانندگان تاکسی است و باعث اعتبار و افتخار ما در این صنف هستند.
ارسال دیدگاه