«محمدحسین را روی صحنه تئاتر شهید کردند»
تهران (پانا) - ایامالله دهه مبارک فجر یادآور رشادتها و ایستادگی ملت ایران در جریان پیروزی انقلاب اسلامی است. در این روزها آنچه بیش از همه به چشم میآید، یاد و خاطرات شهدایی است که با اهدای خون خود، نهضت اسلامی حضرت امام را یاری دادند و در این مسیر جان خود را فدا کردند.
به گزارش روزنامه جوان، محمدحسین انصاری اولین شهید انقلاب جنوب شرق کشور است که وقتی دانشآموز مقطع دبیرستان بود، در یکی از روزهای تیرماه ۱۳۵۷ در حمله مأموران رژیم به مسجد جامع رفسنجان، در سن ۱۷ سالگی به شهادت رسید. ایام سالروز پیروزی انقلاب اسلامی را فرصتی دانستیم تا در گفتوگو با رضا انصاری برادر و محمود توکلی از اقوام شهید محمدحسین انصاری فرازی از زندگی وی را تقدیم حضورتان کنیم.
برادر شهید
موقع شهادت برادر شما چند سال داشتید؟
من متولد ۱۳۵۴ هستم. زمان شهادت محمدحسین سه سال داشتم. اختلاف سنی بنده با برادر شهیدم ۱۴ سال است. تمام صحبتهایم بر اساس شنیدههایم از بزرگترهاست. برادرم متولد ۱۳۴۰ و اولین فرزند خانواده بود. ایشان در سن ۱۷ سالگی در سال سوم دبیرستان در ۳۰ تیرماه ۱۳۵۷ به شهادت رسید. ما شش فرزند هستیم؛ سه خواهر و سه برادر. پدرمان حاجشیخ محمدعلی انصاری خودش از منبریهای قدیمی و از مبارزان انقلابی فعال در منطقهمان بود. ایشان آبان ماه امسال بر اساس کهولت سن به رحمت خدا رفت.
جرقه انقلاب از چه زمانی در رفسنجان زده شد؟ خانواده شما چطور وارد جریان انقلاب شدند؟
شلوغی رفسنجان و مبارزات اولیه آن بعد از چهلم شهدای شهر تبریز و قم اتفاق افتاد. آن زمان آیتالله محمد هاشمیان از مبارزان انقلابی، اینجا فعالیت داشتند. ایشان بعد از انقلاب حاکم شرع و نماینده استان کرمان در مجلس خبرگان رهبری بودند. روحانیون منطقه ما در کارهای انقلابی با هم هماهنگ بودند. جریان انقلاب در خانواده ما ریشهدار بود. مرحوم پدرم یک زمانی در قم هماتاقی آیتالله رفسنجانی بودند. پس از شهادت محمدحسین، چهار ماهی به پیروزی انقلاب مانده بود. زمانی که مقام معظم رهبری پس از تبعید میخواستند خدمت مرحوم آیتالله صدوقی بروند، در مسیر راه به پدرم سری میزنند و شهادت محمدحسین را تسلیت میگویند. خلاصه اینکه پدرم از مبارزان قدیمی بود و به تبع ایشان ما هم وارد جریان انقلاب شدیم. مرحوم آیتالله شیخ صدوقی با شهادت محمدحسین انصاری اطلاعیهای دادند که در آن نوشته بود: «آقای انصاری با این شهادتها این انقلاب تثبیت شده است.» شهادت برادرم در تهییج بیشتر مردم مؤثر بود. مثلا ًدر رفسنجان برنامهریزی میکردند که فلان روستا ۵۰ کیلومتری بروند و آنجا راهپیمایی داشته باشند و این برنامه و تظاهرات را آنقدر ادامه دادند تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید.
برادرتان چه فعالیتهای فرهنگی و سیاسی داشتند؟
برادرم در زمان تحصیل در قرائت قرآن بسیار فعال و موفق بود. در تئاتر مدرسه نقش بازی میکرد. این تئاترها معنادار و سیاسی بودند. در نیمه شعبان سال ۵۷ وقتی گروه تئاتری که برادرم در آن بود در مسجد جامع رفسنجان روی صحنه بود، همین تئاتر منجر به حرکت انقلابی در بین مردم شد. برادرم آرزوی شهادت داشت. آیتالله هاشمیان بعدها به خانواده ما گفته بود که برادرم همیشه از آرزوی شهادتش میگفت. محمدحسین، چون فرزند اول خانواده بود، از طریق پدرم با خیلی از علما در رفت و آمد بود و این مسئله هم در فعالیتهای انقلابی شهید نقش داشت. برادرم تمام کتابهای مرحوم دکتر علی شریعتی را مطالعه کرده بود و خیلی تحت تأثیر کتاب «فاطمه، فاطمه است» قرار گرفته بود. محمدحسین بزرگتر از زمان خودش فکر و حرکت میکرد. برای همین خط انقلاب را خوب درک کرد و آن را تا شهادتش رها نکرد.
محمود توکلی از اقوام شهید
شما چه نسبتی با شهید دارید؟
بنده داماد خانواده انصاری و متولد سال ۱۳۳۷ هستم. زمان انقلاب یک جوان ۲۰ ساله و دانشجوی رشته ادبیات انگلیسی در دانشگاه کرمان بودم. من فقط سه سال با شهید انصاری که برادر خانمم بود، فاصله سنی داشتم.
ایشان تیرماه ۵۷ شهید شدند. آن زمان شاید دامنه انقلاب آنقدرها هم شدید نشده بود، نحوه شهادتشان چطور بود؟
۳۰ تیرماه ۱۳۵۷ مقارن با نیمه شعبان، محمدحسین یک نوجوان ۱۷ ساله بود. آن روز مراسم مهمی در مسجد جامع رفسنجان برگزار شد که در آن مراسم آیتالله محمد هاشمیان نماینده، ولی فقیه و امام جمعه فقید رفسنجان سخنرانی کردند. ساعاتی که از مراسم میگذرد، برنامه بعدی تئاتری بود که دانشآموزان مدرسه تدارک دیده بودند. در آن نمایش شهید انصاری نقش حر را بازی میکرد. بعد از تمام شدن تئاتر، مردم که تحت تأثیر قرار گرفته بودند، شروع کردند به شعار دادن «مرگ بر شاه». در همین لحظه ساواک به مسجد حمله کرد و مردم متفرق شدند. با شناسایی که ساواک از قبل انجام داده بود، توانست محمدحسین انصاری را پیدا کند و ایشان را نشانه بگیرد و به شهادت برساند. تا شب به علت شلوغی مراسم و ازدحام مردم، خانواده شهید از به شهادت رسیدن محمدحسین بیخبر بودند و به دنبال پسرشان میگشتند. نزدیکیهای صبح بود که حاجآقا انصاری پدر شهید اطلاع پیدا کرد که فرزندشان شب به شهادت رسیده است. بعد از شنیدن این خبر، حاجآقا انصاری پدر شهید در حالی که با پای پیاده در خیابان شعار میداد، به غسالخانه بیمارستان میرود و پیکر را شناسایی میکند. با دیدن پیکر محمدحسین، پدرش با فریاد میگوید: «خدایا این قربانی را از من قبول کن.» بعد از آن به خیابان میآید و مردم پشت سر ایشان در خیابان اجتماع میکنند و حاجآقا شروع به سخنرانی و موعظه میکند. پشت سرش هم مردم شروع به شعار دادن علیه رژیم میکنند. همان لحظه ساواکیها میخواستند ایشان را هم به شهادت برسانند که با دیدن تجمع مردم میترسند و از این کار صرفنظر میکنند.
شهادت محمدحسین چه تأثیری روی مردم منطقه گذاشت؟
درست روز بعد از شهادت محمدحسین، تظاهرات عظیمی در شهر صورت گرفت که بیشتر شرکتکنندگان دانشآموز بودند. ساواک اجازه دفن پیکر را در رفسنجان نداد، به همین خاطر مردم پیکر را به روستای نوغ بردند و در گلزار شهدای «مهدیآباد» دفن کردند.
چه خاطرهای از پیروزی انقلاب دارید که بخواهید برای مخاطبان نسل جدید بفرمایید؟
آن زمان آنقدر رژیم شاه رعب و وحشت در بین مردم ایجاد کرده بود که هر سخنرانی توسط روحانیون واقعاً دل شیر میخواست. بعد از شهادت محمدحسین انصاری در یک مراسم، یکی از روحانیون به منبر رفت و صحبت کرد. این حرکت منجر به راهپیمایی دیگری شد که در جریان آن محمدرضا میرافضلی در رفسنجان به شهادت رسید. شهدای انقلابی رفسنجان پنج نفر بودند؛ از جمله شهیدان محمدحسین انصاری، شهید محمدرضا میرافضلی، شهید حسن بصیرزاده، شهید محمدمهدی نخعینژاد و شهید اکبر مقیمی. سه نفر از این شهدا برای شهرستان انار بودند. در تظاهرات مردمی شهرستان انار محمود انارکی محمدی، حسن قدیری و علی ندافیان با تیراندازی نیروهای ژاندارمری به شهادت رسیدند.
مرحوم انصاری پدر شهید چه فعالیتهای انقلابی داشتند؟
وقتی ایشان سخنرانی میکردند همه را با صحبتهایشان جذب میکردند. حاجآقا خیلی به جلساتش مسلط بود. وقتی هم که همراه کاروانها به حج میرفت، دست از سخنرانیهایش برنمیداشت و برای مخاطبان سخنرانی انقلابی میکرد. در یکی از روزهای قبل از انقلاب بعد از شهادت پسرش، حاجآقا در روستای «نوغ» بودند که ساواک جلوی حاجآقا را میگیرد و به او میگوید: «آقای آرشام (رئیس ساواک آن زمان کرمان) با شما کار دارد.» حاجآقا را از هفتخوان رد میکنند تا پیش آرشام ببرند. خود حاجی بعدها تعریف میکرد: «وقتی که آرشام چشمش به من افتاد از جایش بلند شد و به من احترام گذاشت و گفت جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی و جشن شیراز را در پیش داریم. بنده کمی با شما همعقیده هستم. شاید این جشنها برگزار نشود. از شما میخواهم که این ۱۰ روز هیچ جا منبری نداشته باشید.» حتی شیخ را تهدید میکند که ما به عنوان مدرک صحبتهای شما را در مکه مکرمه به صورت ضبطشده داریم. بعد از این دیدار، حاجآقا از حرفهای آرشام نمیترسد و به سخنرانیاش ادامه میدهد و ساواک هم نمیتواند هیچ کاری انجام دهد.
شما در زمان انقلاب دانشجو بودید. حضور جوانها و نوجوانها در جریان انقلاب را چطور دیدید؟
در زمان انقلاب میدیدیم که اکثر شرکتکنندگان در تظاهرات از تیپ دانشآموزان و دانشجویان بودند. این وضعیت تا مهر ۱۳۵۷ ادامه پیدا کرد که باعث شد مدارس و دانشگاهها تعطیل شوند. حضور همین جوانان موجب تسریع در پیروزی انقلاب شد. بنده خودم هم در تظاهرات شرکت داشتم. آن موقع مردم در خانهها را باز میگذاشتند که در صورت لزوم بتوانیم از دست ساواک فرار کنیم. بعد از پیروزی انقلاب هم همچنان فعالیتهایمان را ادامه دادیم. آقای مرعشی جهاد سازندگی بم و خودم جهاد سازندگی شهر بابک استان کرمان را به صورت جهادی ایجاد کردیم و فعالیت میکردیم. آن زمان همگی جوان بودیم. بعدها همین جوانها در دفاع مقدس جبههها را حفظ کردند. امروز هم کلید حل مشکلات کشور به دست جوانهاست. وقتی رهبر کشورمان میفرمایند جوانان در عرصه کشور ورود پیدا کنند، یقین دارند که جوانان از عهده این کار برمیآیند و این باور را نیز دارند. واقعاً اگر امور را بر عهده جوانها بگذاریم، حتماً جوانان از عهده کارهای خطیر برمیآیند. باید این باور در کشورمان تقویت شود. همانطور که جوانان ایرانی هم زمان انقلاب، هم زمان دفاع مقدس و هم در جنگ با سوریه این مسئله را در صحنه عمل به اثبات رساندند.
ارسال دیدگاه