زنده شدن عکسهای قدیمی: شاگردی که همکار معلم ابتداییاش شد
ساری (پانا) - خوشبختیهای زندگی گاهی بیشتر از چیزی است که تصورش را میشود کرد؛ جایی که در اولین تجربه یک سال جدید کاری اتفاقی برای انسان رقم میخورد که از شگفتی آن نمیداند بخندد یا بگرید.
صبح هشتم آبان است. شال و کلاه میکند تا به موقع خودش را به محل کارش برساند. با آن که کرونا میتازد و شاگردان جدیدش یکی در میان به مدرسه میآیند؛ او اما هر روز مشتاق دیدن آنهاست.
مبینا امیرخانلو آموزگار ابتدایی مدرسه رقیه خاتون شهرستان گلوگاه است. او از روزهایی میگوید که پشت سر گذاشته تا آموزگار کودکان ابتدایی شود: «سال ۱۳۹۰ بود. پس از اتمام مأموریتم در سرشماری نفوس و مسکن از کنار آموزش و پرورش شهر میگذشتم که نوشتههای یک بنر توجه مرا جلب کرد: فراخوان جذب آموزشیاران نهضت. میتوانستم آموزشیار نهضت شوم؛ در پوست خود نمیگنجیدم.
امیرخانلو آن سالها با حمایت مسئول وقت نهضت سوادآموزی آموزش و پرورش جذب این اداره شد و از همان سالها تا همین سال جاری، در بسیاری از مدارس شهری و روستایی گلوگاه به تدریس مشغول بود. او تابستان ۹۹ در آزمون تبدیل وضعیت نیروهای نهضتی شرکت میکند و تبدیل به یک معلم حقالتدرسی میشود.
امیرخانلو اکنون آموزگار پایه دوم و سوم است. میگوید: «بعد از ورود به مدرسه و در اولین روز کاری در سال جدید از روی حس کنجکاوی از مدیر مدرسه پرسیدم: مربی پرورشی مدرسه کیست و او در پاسخ اسم شخصی را آورد که اصلا فکرش را هم نمی کردم. بدنم از شدت هیجان گر گرفته بود و نمیدانستم از شدت خوشحالی چه کنم. از مدیر روزهای حضور مربی را پرسیدم و او به من گفت که مربی روزهای دوشنبه در مدرسه ما حضور دارد.»
دوشنبه شد. مبینای خردسال دانشآموز ابتدایی حالا خود خانم معلمی شده بود که به او فرصت میداد همکار مربی آن سالهای دور مدرسه شود: «آن مهربان معلم من امروز به مدرسه می آمد؛ اولین معلم دوران تحصیلم. حالا بعد از ۲۶ سال من و او دوباره با هم در یک مدرسه کنار هم بودیم. اما این بار هر دو معلم. آن دختر کوچک سال ۷۳ حالا خود "خانم معلم" بود.»
امیرخانلو آن روز آلبوم عکسهایش را همراه خود به مدرسه میبرد. آلبومی که خاطرات ۲۶ سال پیش را در خود ثبت کرده بود: «وارد دفتر مدرسه شدم. هیجانزده و خوشحال بودم. وقتی معلم پیشدبستانیام را دیدم زبانم بند آمد. مگر میشد روزی همکار معلمم باشم آن همه در یک مدرسه؟ حس زیباییست. خانم صدیقه خادملو معلم پیشدبستانیام.»
گرچه خانم معلم مبینا را در نگاه نخست نشناخت اما بعد از چند ثانیه او را به نام کوچکش صدا زد. در آلبوم عکس، مبینا کوچک است و خانم معلم بسیار جوان. حالا از خانم معلم دیروز و مربی امروز سنی گذشته است. معلمی همین است. گاهی وقتها نتیجه تربیت درست میآید جلوی چشمانت.
صدیقه خادملو مربی پرورشی مدرسه رقیه خاتون میگوید: «اولین بار که مبینا را در این مدرسه در کسوت معلمی دیدم خیلی خوشحال شدم. باور نمیکردم. احساس خیلی خوبی از دیدنش داشتم.»
او از دوران پیشین میگوید: «آن زمان دانشآموزان در کلاسها پر تعداد بودند. ۳۵ تا ۴۰ نفر در یک کلاس. دانشآموزان مثل الان امکانات آموزشی و کمک آموزشی نداشتند. بسیار به معلمانشان احترام میگذاشتند و وابستگی عجیبی بین معلم و دانشآموز وجود داشت. بسیار ساده و دوستداشتنی و بسیار حرف گوش کن بودند. دانشآموزان آن زمان بیشتر در حال و هوای بازی و سرگرمی و شعرخوانی بودند. دوستی بین آنها بسیار عمیق و قابل تحسین بود و آرزوهایشان هم کوچک. با یه هدیه کوچیک بسیار خوشحال میشدند.»
صدیقه خادملو میان دانشآموزان مقطع ابتدایی اکنون و آن زمان چندان تفاوتی نمیبیند: «همان سادگی و معصومیت را دارند. معلمشان را بسیار دوست دارند. اگر معلم با آنها رفیق و نزدیک باشد. تنها تفاوت در وسایل و امکانات است. البته آن حرفشنوی و احترام قدیم هم کمتر شده است.»
صدیقه خادملو میداند که هر یک از دانشآموزان قدیمش به هر حال به سرمنزلی رسیدهاند؛ از خانهداری تا معلمی. اما دیدن شاگرد پیشین به عنوان معلم همکار لطفی برای او دارد که به شیرینی عسل است و لطافت حریر. شاید حالا در قامت مبینای جوان، معلم جوانی را میبیند که روزگاری دست مهربانی بر سر دانشآموزان خردسالش میکشید و با آنها پشت میزهای چوبی کاردستی میساخت و مادر دیگر تک تک آنان بود.
خبرنگار: اویس خادملو
ارسال دیدگاه