گفت‌وگو با اصغر نوری درباره «همسر اول»، نوشته «فرانسواز شاندرناگور»

این رمان را به ‌یکباره نخوانید

تهران (پانا) - «همسر اول» را مشهورترین نوشته «فرانسواز شاندرناگور» می‌دانند؛ نویسنده هفتادوپنج‌ساله‌ای که نه‌تنها در فرانسه، زادگاه خود محبوبیت بسیاری دارد بلکه آثار او به بیش‌از پانزده زبان جهان هم ترجمه‌شده‌اند.

کد مطلب: ۱۱۴۴۹۳۰
لینک کوتاه کپی شد
این رمان را به ‌یکباره نخوانید

به‌گزارش ایران، اصغر نوری به‌واسطه ترجمه‌اش از این کتاب توانسته مخاطبان ایرانی را با شاندرناگور آشنا سازد؛ نویسنده، نمایشنامه‌نویس و استاد متون ادبی کهن که سال‌هاست در هیأت داوری جایزه ادبی گنکور هم حضوری مداوم دارد. اما درباره نوری هم بد نیست بدانید که دو دهه‌ای می‌شود که به عرصه ترجمه قدم نهاده و طی این سال‌ها آثار متعددی از نویسندگان و نمایشنامه نویسان فرانسوی را در اختیار علاقه‌مندان قرار داده که ازجمله آنها می‌توان به ترجمه آثاری از «ژان پل دوبوآ»، «آگوتا کریستف» و «پل موران» اشاره کرد. البته او سال‌هاست کنار فعالیت جدی در عرصه ترجمه به‌عنوان نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر هم شناخته می‌شود؛ نکات بیشتر درباره این رمان را در گفت‌وگویی که با او داشته‌ایم می‌خوانید.

‌تا پیش از ترجمه‌تان از رمان «همسر اول»، اثری از «فرانسواز شاندرناگور» در بازار کتاب‌مان عرضه نشده بود؛ بنا به چه ویژگی‌هایی تصمیم به معرفی این نویسنده فرانسوی گرفتید؟
ماجرای انتخاب این کتاب به سال‌های نخست مترجم شدنم بازمی‌گردد؛ دقیقاً همان سالی که از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدم، می‌دانستم هدفم مترجم شدن است؛ بنابراین وقتی تصمیم به انتخاب زبان فرانسه گرفتم از دوره دانشجویی به جست‌و‌جو میان نویسندگان فرانسوی پرداختم. رمان «همسر اول» ازجمله کتاب‌هایی است که همان زمان تصمیم به ترجمه‌اش گرفتم. نکته خاصی که منجر به انتخاب آن کتاب‌ها شد هم در درجه نخست برخورداری‌شان از مضامین موردعلاقه خودم بود؛ هیچ مترجمی به سراغ کتابی نمی‌رود مگر آن‌که ابتدا خودش شیفته‌اش شده باشد و این نوشته شاندرناگور هم برای من این‌طور بود.
‌آن‌طور که از ترجمه‌های شما برمی‌آید مضامینی همچون عشق و جدایی ازجمله موضوعاتی هستند که به سراغ آنها می‌روید!
اینها مضامینی جدی در زندگی ما انسان‌ها هستند، هرچند که گاهی در برخی آثار آن‌قدر سطحی به تصویر کشیده می‌شوند که بخش اعظمی از ادبیات صرفاً سرگرم‌کننده را تشکیل می‌دهند.

‌مقصودتان ادبیات عامه‌پسند است؟
ترجیح می‌دهم از صفت‌هایی که برخی به این نوع ادبیات اطلاق می‌کنند استفاده نکنم و تنها آن را ادبیاتی باهدف سرگرم کردن مخاطب تعریف کنم؛ بخش اعظمی از این نوع ادبیات، رمان‌های عاشقانه هستند. البته نه اینکه هر رمان عاشقانه‌ای را صرفاً سرگرم‌کننده بدانیم چراکه در تاریخ ادبیات جهان با رمان‌های شاخصی طرف هستیم که مضمون اصلی آنها همین موضوعات است. اگر بخواهم به دو اثر ایستاده بر قله ادبیات جهانی اشاره‌کنم در حیطه همین موضوعات قرار می‌گیرند؛ رمان «مادام بواری» و «آنا کارنینا». از همین رو در خلال جست‌و‌جویی که اشاره شد به‌دنبال آثاری بودم که با نگاه عمیق و متفاوت‌تری به مسأله عشق و مباحث پیرامون آن مواجه شده باشند. از همان ابتدا هم قرار به ترجمه دو کتاب گذاشتم؛ یکی همین رمان «همسر اول» و دیگری هم رمان «برهوت عشق» نوشته «فرانسوا موریاک» بود. موضوع هر دو کتاب پیرامون عشق و رابطه خانوادگی شکل‌گرفته که برخوردار از همه مسائل احتمالی مرتبط با آن‌هم هستند؛ ازجمله ازدواج، خیانت و جدایی. بااین‌حال این دو کتاب تفاوتی اساسی هم باهم دارند. «برهوت عشق» با نگاهی کاملاً مردانه و «همسر اول»از دریچه نگاه یک زن به تصویر کشیده شده است.

‌در انتخاب و ترجمه «همسر اول» تنها بحث موضوع آن در میان بود؟
این رمان از جهات متعددی برای من جذاب بود؛ «همسر اول» با نگاهی زنانه و متفاوت به مسأله عشق، خیانت و جدایی پرداخته است. بااینکه از سال‌ها پیش، حتی قبل از مترجم شدن به‌عنوان مخاطبی جدی پیگیر ادبیات جهان، بویژه با مضمون‌های موردعلاقه‌ام هستم معتقدم نویسنده این کتاب با هنرمندی هرچه‌تمام‌تر نکاتی را پیش روی خوانندگان گذاشته که برای من هم تازگی داشت. شاندرناگور به شکلی استادانه سوژه‌ای دم‌دستی را به رمانی عمیق تبدیل کرده است. او تلاش کرده با جزئیات هرچه بیشتر به موضوع مذکور بپردازد و در ضمن بی‌طرفی‌اش را هم حفظ کرده است.

‌با توجه به نثر شاعرانه‌ای که نویسنده برای روایت خود برگزیده در ترجمه به مشکلی برنخوردید؟
این رمان برخوردار از نثر خوب و ساختار خاص و منحصربه‌فردی هست؛ به مشکلی برنخوردم اما ناچار به اعمال حساسیت‌هایی به‌مراتب بیشتر از دیگر آثار شدم. «همسر اول» در عین این‌که شبیه یک واگویه است اما رنگ و بویی شاعرانه هم دارد که ترجمه‌اش را قدری دشوارتر کرد. بارها ویرایش و بازخوانی‌اش کردم. البته این کتاب نخستین مرتبه سال ۸۹ با ناشر دیگری منتشر شد که بازنشر آن را انتشارات افق برعهده گرفت.

‌نسخه فعلی با ترجمه‌ای که پیش‌تر روانه بازار شده بود تفاوت دارد؟
بله در انتشار دوباره کتاب کل آن را دوباره با نسخه اصلی‌اش مقابله کردم، آن‌قدر که بی‌اغراق حتی برای خودم هم همچون ترجمه‌ای تازه بود. با در نظر داشتن حساسیت برآمده از سال‌ها کار ترجمه، برای مرتبه دیگر سراغ آن رفتم، البته بحث فهم اثر درمیان نبود چراکه این مسأله یکی از ساده‌ترین بخش‌های کار مترجم است. منتهی تلاش کردم تا رمان بیش‌ازپیش مطابق باحال و هوای اصلی رمان شود. درآوردن لحن نویسنده دشوارترین قسمت کار است؛ خود من هرگاه دست به ترجمه می‌زنم، همواره مبنای کارم را بر این می‌گذارم که صدای راوی کتاب و شخصیت‌های آن را شبیه اصل اثر به مخاطبان منتقل کنم. هر آدمی در هرکجای این دنیا که باشد روش خاص خود را در صحبت کردن دارد و در کار ترجمه این مسأله همان بخش مهمی است که برخی مترجمان قادر به انجامش نیستند. مترجم چاره‌ای ندارد جز این‌که ضمن درک لحن راوی آن را در فارسی بازآفرینی کند؛ بازآفرینی لحن شخصیت اصلی رمان «همسر اول» کار دشواری بود چراکه ازیک‌طرف نمی‌خواستم مخاطب با لحنی رسمی و به‌اصطلاح کتابی طرف باشد. راوی زنی است که به‌طور مستقیم با ما سخن می‌گوید. از سوی دیگر صحبت کردن او چندان هم به حرف زدن‌های روزمره شبیه نیست.

‌به‌نظر می‌رسد نویسنده تا حدی هم تحت تأثیر ادبیات کهن است!
بله، بویژه آنجایی که خیلی پیچیده صحبت می‌کند و وضعیت خودش را با زنان اساطیری داستان‌ها و نمایشنامه‌های کلاسیک مقایسه می‌کند؛ زنانی همچون «آنتیگونه» و «مده آ». به گمانم یکی از مهم‌ترین هنرمندی‌های شاندرناگور را می‌توان در همین لحن خاصی دانست که در عین شباهت به زبان محاوره‌ای اما بسیار فرهیخته است؛ هرچند که به‌هیچ‌وجه شبیه عصاقورت‌دادگی برخی نویسندگان هم نمی‌شود.

‌با توجه به‌حضور برخی شخصیت‌های اساطیری در این رمان، خواننده همچون برخی آثار برای درک رمان نیازی به مطالعه دیگر کتاب‌ها به‌عنوان پیش‌زمینه ندارد؟
نه، به‌هیچ‌وجه. بااینکه از برخی زنان اساطیری نام‌برده اما درک رمان درگرو مطالعه اثر دیگری نیست. بااین‌حال برای مخاطبانی که علاقه‌مند به کسب اطلاعات از شخصیت‌های مذکور هستند در پانویس رمان نکاتی هرچند مختصر درباره آنها نوشته‌ام تا بدانند صحبت از چه کسی است. بااین‌حال رمان همسر اول کتابی است که بیشتر برای مخاطب عام نوشته‌شده که بیش از همه با مسائلی ازاین‌دست مواجه و دست‌به‌گریبان است. این رمان به گمانم در نگاه نخست رمانی برای زنان است؛ زنانی که تجربه‌هایی مشابه داشته‌اند و حتی شاید هرگز با چنین شرایطی مواجه نشده باشند. این رمان به زنان کمک می‌کند نگاه عمیق‌تری به فروپاشی یک زندگی در آستانه طلاق داشته باشند. از سوی دیگر نکات مهمی حتی فراتر از بحث عشق و جدایی به مردان می‌آموزد؛ به مردان کمک می‌کند تا شناخت به‌مراتب بیشتری از زنان و روحیات خاص آنان پیدا کنند؛ افزون بر این زنان می‌توانند با مطالعه «همسر اول» خودشان را بهتر ببینند. «فرانسواز شاندرناگور» در خلال این رمان نه در برابر ظلمی که به زنان می‌شود سر تسلیم فرومی‌آورد و نه این‌که با نگاهی اغراق‌آمیز و جنسیت زده سراغ روایت ماجرا و شخصیت‌ها می‌رود.

‌و همین نگاه منصفانه بوده که او را از داستانی شعارزده و حتی جنسیت زده نجات داده؟
او در این زمینه موفق عمل کرده؛ همان‌طور که خودتان هم اشاره کردید نه‌تنها گرفتار جنسیت زدگی نشده بلکه از آثار فمینیستی هم دورمانده است. شاندرناگور در خلال رمان خود گزارش بسیار خوبی از آن وضعیت بد، آن‌هم با جزئیاتی خواندنی و آموزنده پیش‌روی مخاطب می‌گذارد که در آخر از آن رهایی هم پیدا می‌کند. این رمان را می‌توان به‌نوعی روزشماری از عشق، نفرت و بعد هم رهایی از هر دوی آنها برای کسب آرامش دانست.

‌شباهت‌هایی که میان نویسنده و شخصیت اصلی کتاب وجود دارد مخاطب را دچار این تصور می‌کند که با برهه‌ای از زندگی خود شاندرناگور طرف است؛ «همسر اول» درباره خود او است؟
اتفاقاً این نظری است که برخی به آن معتقدند؛ هرچند که خود شاندرناگور آن را تأیید یا رد نکرده است. کاترین، شخصیت اصلی داستان خیلی به‌خود شاندرناگور شباهت دارد؛ تقریباً همچون خود او یک استاد دانشگاه و متخصص زبان‌ها و ادبیات باستانی و از طرفی یک نویسنده است. جالب اینجاست که هم شخصیت اصلی داستان و هم نویسنده آن هر دو چهار فرزند دارند.

‌و حتی فراتر از این موارد شاندرناگور نویسنده‌ای فرانسوی اما هندی تبار است؛ درست شبیه به کاترین در این رمان!
بله، ویژگی‌های مشترک بسیاری با خود نویسنده دارد که این تصور را تقویت می‌کند؛ هرچند که جایی ندیده و نخوانده‌ام که آن را تأیید کند. بااین‌حال در اغلب نقدهای ادبی آمده که «همسر اول»، شخصی‌ترین نوشته شاندرناگور به‌شمار می‌آید و به‌عبارتی به زندگی خود او خیلی نزدیک‌تر است.

‌ اگر این رمان را برآمده از زندگی شخصی‌اش بدانیم خیلی جسورانه آن را با مخاطب به اشتراک گذاشته آن‌هم بدون هیچ ترسی از مورد قضاوت قرار گرفتن!
بله و حتی در بخش‌هایی از داستان به این نکته اشاره می‌کند. ناگفته نماند که یک نویسنده حتی وقتی قصدی در انتشار زندگی شخصی‌اش ندارد خواه‌ناخواه آثاری را خلق می‌کند که برآمده از خودش هستند و در آنها به‌نوعی حضور دارد. رمان نوشتن نوعی برملا کردن خود است و نویسنده نباید از این مسأله بترسد چراکه در غیر این صورت از نوشتن ناتوان خواهد شد. گاهی این تأثیر پذیرفتن آن‌قدر شدید است که دنیای اثر، شبیه خود نویسنده می‌شود. خوشبختانه شاندرناگور نه‌تنها از این مسأله نترسیده بلکه با شجاعت بسیار به سراغ آن رفته است.

‌از این رمان به‌عنوان اثری بشدت زنانه یاد می‌کنند؛ آن‌قدر که خود من پیش از مطالعه رمان گمان می‌کردم با اثری فمینیستی مواجهم؛ بااین‌حال شاندرناگور در خلال روایت داستان اثبات کرده که نگاه جنسیت‌زده ندارد. حتی جایی از رمان می‌گوید: شاید سال‌ها با زنی یا مردی زندگی کنی و او را واقعاً نشناسی. او حتی تأکیدی بر جنسیت قائل نمی‌شود و بحث خیانت را برای هردو، هم زن و هم مرد قائل می‌شود! این ویژگی چقدر در استقبال مخاطبان از نوشته‌اش اثرگذار بوده؟
در نقدهای فرانسوی «همسر اول» خیلی به این نکته توجه شده و منتقدان تأکید کرده‌اند با اینکه ممکن بود این اثر براحتی رمانی شعارزده و فمینیستی شود اما نویسنده با تیزهوشی تمام مانع آن شده است. در بخش‌هایی از داستان حتی جنسیت از میان می‌رود و حرف نویسنده هم برای مردان و هم زنان است. سوژه اصلی شاندرناگور در این رمان انسان و مسائل انسانی است. نویسنده در این رمان شخصیت اصلی و مردی که نفر مقابل او به‌شمار می‌آید را با همه خوبی‌ها و بدی‌های آنان روایت می‌کند. کاترین این داستان آن‌قدر صادقانه پیش می‌رود که حتی از بدی‌های خودش هم نمی‌گذرد. برعکس آنچه در رمان‌های دم‌دستی سراغ داریم به‌هیچ‌وجه درصدد ساختن یک هیولا از همسرش برنیامده است، با اینکه همسرش با زیر پا گذاشتن اخلاق و تعهداتش به او آسیب‌زده است. نکته مهم دیگر این‌که او نخست آن نگاه عمومی را که متوجه چنین روابطی است مطرح می‌کند و بعد هم اصلاحش می‌کند؛ آن نگاهی را که از خشم و نفرت نشأت می‌گیرد کم‌کم به نگاهی انسانی تبدیل می‌کند.

‌و این همان درس شاندرناگور برای مخاطبان رمانش است؟
شاید حتی فراتر از این مسأله هدف نویسنده بوده، حداقل این رمان به‌خود من یاد داد که عشق مانند هرچیز دیگری تمام‌شدنی است. باید این را به‌عنوان یک حقیقت بپذیریم نه این‌که تنها دست به شکوه کردن بزنیم. یا این پایان را باید بپذیریم یا این‌که خودمان را گول‌زده و آزار بدهیم و دچار نفرت بشویم. شاندرناگور به ما پیشنهاد داده این حقیقت را بپذیریم؛ بویژه آنجا که می‌گوید: «من می‌خواهم یک رمان بنویسم تا از این عشق و گذشته‌ام مقبره‌ای بسازم.» می‌خواهد گذشته‌اش را خاک کند و زندگی تازه‌ای با همه آنچه برای او مانده شروع کند. البته او منکر زشتی بحث خیانت نمی‌شود؛ آن بحث دیگری است. نگاه او در این کتاب آن‌قدر منصفانه است که اواخر کتاب حتی از حسن‌های شوهرش می‌گوید این‌که فلان خوبی‌ها را هم داشته و حضورش در زندگی‌اش باعث شده موفقیت‌های زیادی را به‌دست بیاورد. کتاب مملو از نمادهای خوب است؛ آنجا که می‌خواهد انگشترها را درون قابی بگذارد که انگار قرار است تابوت حلقه‌های ازدواج آنان بشود، یا کتابی بنویسد که مقبره عشق و گذشته‌اش شود. چاره‌ای جز ادامه زندگی نداریم و این نگاه خیلی اثرگذارتر از هر شعار فمینیستی است.

‌داستان از همان ابتدا ریتم ثابتی دارد و در آن حتی خبری از تعلیق نیست! بااین‌حال چرا مخاطب تا آخر ماجرا بااینکه می‌داند قرار نیست اتفاق غافلگیرکننده‌ای رخ بدهد آن را رها نمی‌کند؟
همان‌طور که خودتان هم اشاره کردید در این رمان برخلاف سایر رمان‌ها خبری از تعلیق نیست. آخر داستان همان ابتدای اثر مشخص است. به گمانم چیزی که مخاطب را تا انتها پای داستان نگه می‌دارد نخست نثر شاعرانه نویسنده است که اگر از آن لذت ببریم رهایش نمی‌کنیم. افزون بر این وقتی پنجاه صفحه از کتاب را می‌خوانیم متوجه می‌شویم که در حال نزدیک شدن به جنبه‌های درونی روح این زن هستیم. در موقعیت‌های مشابه آدم‌های اطرافمان همیشه با جلوه‌ای کلی روبه‌رو می‌شویم اما اینجا می‌توانیم شخصیت اصلی و درونیات او را از جهات و در بخش‌های مختلف کشف کنیم. پیشنهاد من به آنهایی که علاقه‌مند مطالعه «همسر اول» هستند این است که آن را به‌یک‌باره تمام نکنند؛ بهتر است در زمانی طولانی خوانده شود و هرمرتبه به‌سراغ تکه‌ای از آن بروید تا هم به درک بیشتری از آن دست پیدا کنید و هم این‌که از کلمات و جمله‌های رمان لذت ببرید.

‌نکته دیگر نگاه روان‌شناختی و حتی در مواردی جامعه‌شناختی نویسنده به این اتفاق است، این بهره‌گیری آگاهانه بوده؟
بله، روند داستان طوری پیش می‌رود که انگار پروسه روان‌شناختی کاترین پیش روی خواننده قرارگرفته است. کاری که روانشناس در موقعیت‌های اینچنینی می‌کند این است که نخست به ما کمک کند تا درد را بپذیریم و بعد با آن کنار بیاییم و اگر توانستیم از آن بگذریم. هرچند که مرحله سوم به‌راحتی رخ نمی‌دهد؛ هرچند که کاترین درنهایت هر سه مرحله را با موفقیت تمام می‌کند. از همین بابت است که تأکید دارم مخاطبان به‌جای تمام کردن یک‌باره کتاب آن را کم‌کم بخوانند و در عوض به ماجرا فکر کنند. کتاب را به‌نوعی می‌توان تأثیر پذیرفته از ویژگی‌های روانشناختی و جامعه‌شناختی هم دانست.
‌شاندرناگور بدون آن‌که به‌شکل رایج فصل‌بندی‌هایی برای کتاب قائل شود ، چنین کاری کرده؛ فصل‌بندی نه‌چندان مشهودی که با وصف حالی از خودش شروع می‌شود. «من سوگوار هستم».«من کور هستم».«من شکسته هستم». و در آخر: «من هستم!»
این فصل‌بندی ما را به خواندن کتاب در فواصل زمانی طولانی کمک می‌کند. اتفاقاً یکی از مواردی که در ترجمه این رمان مهم بود همین جمله‌های آغازگر کتاب است؛ این‌که چطور باید آن را در فارسی می‌آوردم که برای مخاطب همین آغازگر بودن فصل را تداعی کند. در ابتدای هر فصل کاترین از وضعیتی می‌گوید که در آن قرار دارد؛ در فصل آخر تنها به «بودن» صرف می‌رسد: «من هستم». و آنجاست که شفا اتفاق می‌افتد، این‌که «من هستم» خیلی مهم‌تر از «من چطور هستم» به شمار می‌آید. مهم‌تر از وضعیتی که هر یک از ما در آن هستیم بودنمان است؛ وضعیت را می‌توان عوض کرد؛ اما به‌شرط آن‌که بودنمان از میان نرود. راوی انگار که آیینه‌ای شکسته است و تکه‌های آن پخش‌وپلا شده، در هر بخش تکه‌ای را برمی‌دارد و با جزئیات توضیح می‌دهد. از همین بابت است که می‌گویم این رمان را نباید به‌یک‌باره خواند؛ باید مزه مزه‌اش کرد.

‌شاندرناگور را به‌عنوان نویسنده‌ای می‌شناسند که در آثارش توجهی جدی به مسائل تاریخی هم دارد؛ قصد ترجمه دیگر نوشته‌های او را هم دارید؟
شاندرناگور به‌عنوان نویسنده‌ای که رمان‌های تاریخی می‌نویسد شهرت زیادی دارد؛ رمان‌هایی که اغلب درگذشته فرانسه رخ می‌دهند. به‌عنوان نمونه قرن‌های شانزدهم و هفدهم. اتفاقاً چند اثر خیلی خوب هم در این حوزه نوشته مانند نخستین رمانش «خیابان پادشاه»، بعضی از اینها را خوانده‌ام. از میان کتاب‌هایی که نوشته دو-سه عنوان آن را دوست دارم و شاید در آینده دست به ترجمه‌شان بزنم. در میان کارهای او البته آثاری هم درباره زمان معاصر دیده می‌شود.

‌و در آخر بگویید که این روزها مشغول چه‌کاری هستید؟
ترجمه رمانی را به پایان رسانده‌ام که همین روزها تحویل افق می‌دهم، «ادموند گانگلیون و پسران» نوشته «ژوئل اگلوف». از این نویسنده پیش‌تر دو رمان«منگی» و «عوضی» را با همکاری نشر افق ترجمه کرده‌ام که با خرید کپی‌رایت منتشرشده‌اند، با اگلوف در تماس هستم و همواره در جریان ترجمه‌های من بوده است. «شوخی می‌کنید موسیو تانر» نوشته «ژان پل دوبوآ» رمان دیگری است که همین روزها منتشر می‌شود. دوبوآ نویسنده مشهور فرانسوی است که سال قبل جایزه گنکور را گرفت؛ پیش‌تر رمان «ماهی‌ها نگاهم می‌کنند» را از دوبوآ منتشر کرده‌ بودم.

آشنایی بیشتر با فرانسواز شاندرناگور
گفت‌وگوی امروز را که بخوانید در خلال پرسش و پاسخ‌های آن تا حدی با «فرانسواز شاندرناگور»، نویسنده مطرح فرانسوی آشنا می‌شوید؛ با این‌حال بد نیست نکات بیشتری را به‌نقل از اصغر نوری، درباره این استاد متون کهن بخوانید. شاندرناگور حدود چهل سالی می‌شود که از شهرت بسیاری میان نویسندگان و مردم فرانسه برخوردار است؛ آنچنان‌که از سال ۱۹۹۵ جزو هیأت داوران اصلی جایزه گنکور نیز شده؛ گنکور چیزی شبیه آکادمی نوبل در سوئد است. شاندرناگور به‌عنوان یک متخصص متون تاریخی کهن هم جایگاه مهم و بزرگی دارد و منتقدان همواره از قدرت قلم و تسلطی که به زبان فرانسه دارد نیز حرف می‌زنند. البته از جنبه دیگری هم می‌توان او را آدم مهمی دانست؛ او قادر است با پرداختی ماهرانه موضوعات روزمره زندگی را در قالب رمان‌هایی عمیق پیش روی مخاطبان بگذارد. نوشته‌های شاندرناگور اغلب در دو حیطه جای می‌گیرند؛ داستان‌هایی برآمده از اتفاقات تاریخی که البته حضور پررنگی از تخیل نویسنده در آنها احساس می‌شود و از سویی آثاری که درباره مسائل روزمره هستند و به زمان حال تعلق دارند. بهره‌گیری شاندرناگور از مسائل جامعه‌شناختی و روانشناختی هم از دیگر ویژگی‌هایی است که نوشته‌های او را در جایگاهی قابل‌قبول، حتی در عرصه جهانی قرار داده و منجر به ترجمه‌شان به بیش از پانزده زبان جهان شده است. این نویسنده هفتادوپنج‌ساله هنوز هم‌ دست از کار نکشیده آنچنان‌که آخرین نوشته او گردآوری‌اش از شعرهای زنان فرانسوی از قرن ۱۰ میلادی به بعد تا امروز است. البته این شعرها به‌تنهایی منتشرنشده‌اند و همراهی با تفسیرهایی جداگانه برای هرکدام هستند. از همین رو می‌توان متوجه شد که به‌رغم تلاش شاندرناگور برای پرهیز از نگاه‌های شعارزده و تفکر فمینیستی او همواره دغدغه زنان را داشته و دارد.‌

فرانسه، عروس سالخورده فرهنگ جهان
اگر در زمره مخاطبان جدی ادبیات جهان هستید به‌احتمال بسیار می‌دانید که برای دوره‌ای فرانسوی، ‌زبان نخست بین‌المللی جهان بوده است. از همین رو به‌گفته اصغر نوری عجیب نیست اگر ببینید اغلب نویسندگان و مترجمان نسل اول کشورمان، در دوره‌ای که ادبیات داستانی به مفهوم غربی‌اش وارد ایران شد به زبان فرانسه مسلط بودند و حتی نسل‌های بعدی‌شان هم تا حد زیادی تحت تأثیر ادبیات فرانسه بودند. آشنایی با ادبیات جهان در کشورمان از دریچه ادبیات این سرزمین غربی رخ داد؛ کافی است سری به تاریخچه ادبیات داستانی امروزی‌مان بزنید تا ببینید که بزرگانی همچون صادق هدایت، محمدعلی جمال‌زاده و حتی علی‌اکبر دهخدا علاقه‌مند جدی آن بودند. نه‌تنها ادبیات داستانی معاصر فارسی بلکه ادبیات جهان هم تا حد بسیاری از فرانسویان تأثیر پذیرفته است؛ آنچنان‌که همزمان روندی مشابه کشور خودمان در سایر نقاط جهان هم‌ شکل می‌گیرد. اثرگذاری زبان فرانسه بیش از همه در فاصله میان دو جنگ جهانی مشهود است؛ همان دورانی که این کشور نه‌تنها در حیطه ادبیات بلکه در دیگر بخش‌های فرهنگ و هنر هم مهد همه اتفاقات مهم شد.

این اثرگذاری تا حدود یک دهه بعد از اتمام جنگ جهانی دوم هم ادامه یافت، آنچنان‌که تا اواخر دهه پنجاه فرانسه همچنان جایی است که شکل‌گیری مکتب‌های فرهنگی ازآنجا آغاز می‌شده، اما با پیروزی امریکا در جنگ جهانی دوم نه‌تنها زبان بین‌المللی به انگلیسی تغییر یافت، بلکه این منشأ اثر بودن در همه عرصه‌ها به امریکاییان منتقل شد. بااینکه نمی‌توان منکر جابه‌جایی این قدرت اثرگذاری فرهنگی شد اما اصغر نوری تأکید دارد که جایگاه فرانسه در امروز دنیا را می‌توان به عروس سالخورده‌ای تشبیه کرد که به‌رغم صورت چروکیده‌اش همچنان عروس فرهنگ جهان است. فرانسه با تکیه‌ بر قدمت فرهنگی و هنری‌اش همچنان نویسندگان خوبی دارد.‌

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار