فداحسین مالکی*
حقوق بشر امریکایی عریانتر از همیشه در معرض جهانیان
حقوق بشر امریکایی با شروع دور جدید تحولات خاورمیانه از سال ۲۰۰۱ و لشکرکشی این کشور به عراق و افغانستان، روز به روز بیشتر چهره واقعی خود را به جهان نشان داده است.
چهرهای که در تمام سالهای پس از جنگ جهانی دوم بهصورت گسترده تلاش میشد تا با ترفندهای تبلیغاتی مختلف، بزک شده و به شکل دیگری نمایش داده شود. واقعیت این است که حقوق بشر امریکایی بهلحاظ محتوای واقعی خود از همان ابتدا نیز تنها وسیلهای برای نیل به اهداف سیاسی داخلی و خارجی زمامداران واشنگتن و همپیمانان آنها بود نه ابزاری برای ایجاد برابری انسانی.
ادعاهای متناقض حقوق بشری امریکاییها در همان دهههای ۵۰ ، ۶۰ و ۷۰ میلادی به شکل جدی و خصوصاً تحت تأثیر اتفاقات جنگ ویتنام زیر سؤال رفته بود. سؤالی که روز به روز و با تحرکات امریکا در گوشه و کنار دنیا جدیتر میشد. حمله به هواپیمای ایرباس ایرانی در سال ۱۳۶۷ و دو دهه پس از آن جنایات این کشور در افغانستان و عراق و همینطور حمایتهای تمام قد کاخ سفید از جنایات و قانونشکنیهای رژیم صهیونیستی از جمله نشانههایی بود که باعث ایجاد تردید جدی در صداقت امریکاییها در مقوله حقوق بشر میشد. با وجود این منطقی در بین حامیان امریکا وجود داشت که میگفتند این کشور حداقل در رعایت حقوق شهروندان خویش یک نمونه پیشرو در دنیا محسوب میشود.
البته این منطق هم از همان دهههای ۵۰ میلادی با نقیضی جدی بهعنوان «حقوق سیاهان» مواجه بود. حقوق جامعهای از شهروندان امریکایی که به شکل گسترده و مهمتر از آن سیستماتیک در حال نقض بود. این وضعیت البته برای دهههای متوالی با کوششهای تبلیغاتی نظام رسانهای امریکا و همینطور تحت پوشش زرق و برقهای اقتصادی این کشور، سانسور و پنهان میگشت یا تلاش میشد که به موضوعی دست چندم و بدون اولویت در نظام سیاسی و حقوقی ایالات متحده تقلیل داده شود. تلاشی که بهنظر میرسد با اتفاقات اخیر در این کشور که به بهانه مرگ دردناک جورج فلوید، شهروند امریکایی سیاهپوست رقم خورد، تأثیر خود را از دست داده باشد.
در روزگار ما مجموعه اقدامات امریکاییها در گوشه و کنار دنیا، طی بیش از ۷ دهه از ویتنام گرفته تا شیلی و آرژانتین و خاورمیانه از یک سو و تعدد و گسترش نارضایتی شهروندان داخلی این کشور از سوی دیگر روند رنگ باختن ادعای پوشالی زمامداران مختلف کاخ سفید در رعایت حقوق بشر را شدت بخشیده. چه اینکه نباید از یاد برد که این اعتراضات صرفاً مربوط به بعد از کشته شدن جورج فلوید نیست و همین ۶ سال قبل هم اعتراضات عمومی که از فرگوسن شروع شده بود به بیش از ۱۷۰ شهر امریکا کشیده شد و قبل از آن هم دنیا شاهد اعتراضات ۲۰۱۱ در این کشور بود. مجموعه این اتفاقات نشان از وجود یک نارضایتی وسیع و البته خفته در بستر جامعه امریکایی دارد که محصول ناعدالتی اجتماعی و نقض حقوق بشر در این کشور است. مجموع سوابق داخلی و خارجی امریکا امروز ما را به این جمعبندی میرساند که مسأله حقوق بشر برای حاکمان کاخ سفید تنها و تنها یک ابزار سیاسی برای رسیدن به اهدافی در برابر رقبای خارجی و جامعه داخلی این کشور است.
نگارنده بهعنوان سفیر جمهوری اسلامی ایران در افغانستان طی بیش از ۴ سال از نزدیک شاهد آنچه که نظامیان اشغالگر در همسایه شرقی ایران بهنام محافظت از امنیت انجام میدادهاند، بودهام. جنایاتی که هیچکدام از آنها توجیهی جز تأمین اهداف غیرانسانی امریکا ذیل نام دفاع از دموکراسی نداشته. برای اثبات این ادعا تنها کافی است که به نتایج گزارش تحقیقی که در سالهای اخیر توسط مطالعات بینالمللی واتسون دانشگاه براون ایالات متحده امریکا تحت عنوان «هزینههای جنگ» درباره تلفات جنگ و آوارگان پاکستان و افغانستان تهیه شده اشاره کنیم. تحقیقی که اعتراف میکند از سال ۲۰۰۱ میلادی که نیروهای تحت رهبری امریکا حکومت طالبان را ساقط کردند تا اوت ۲۰۱۶ نزدیک به ۱۷۳ هزار نفر در این کشور کشته و به همین میزان زخمی شدهاند. نکته اینکه این فقط آمار مربوط به اقدامات غیرانسانی امریکا در یک کشور است و وقتی واقعیتهای مربوط به تبعات حمایت تمام قد این کشور از رژیم صهیونیستی، اقدامات صورت گرفته در عراق، زمینهسازی برای ایجاد داعش و... را هم به این لیست اضافه کنیم میبینیم که در عمل امریکا خود بزرگترین ناقض حقوق بشر در دنیا است.
با چنین تفسیری است که اتفاقاتی چون حمله به هواپیمای مسافربری ایرباس ایرانی در سال ۶۷ که خود جنایتی تمام عیار محسوب میشود، در مجموعه کارنامه امریکا تنها یک نمونه از صدها نمونه نقض حقوق بشر است. نقضی که توسط نظام حقوقی و سیاسی این کشور به شکل سیستماتیک هم در داخل امریکا و هم در خارج آن بهصورت مستمر در جریان بوده و هست.
*عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس
منبع: ایران
ارسال دیدگاه