فاطمه ، منبع الهام آزادی و حق خواهی
او یک زن مسلمان است؛ زنی که عفت اخلاقی او را از مسئولیت اجتماعی مبرا نمیکند
تهران (پانا) - هرسال ایام فاطمیه یاد آور یکی از زنان بزرگ تاریخ حضرت فاطمه علیهاالسلام است . کسی که هم در یک مبارزه سیاسی حضوری پر رنگ داشت و هم در عرصه دین و دیانت و خانه و خانواده شخصیتی بی بدیل . فاطمه الگویی همیشه برای زنان مسلمان به ویژه شیعیان بوده و هست . با عرض تسلیت به مناسبت ایام فاطمیه بخش هایی از کتاب گرانقدر فاطمه فاطمه است اثر درخشان دکتر علی شریعتی را تقدیم می کنیم .
«فاطمه فاطمه است» این گویاترین عبارتی ست که می توان برای توصیف یک فرا قهرمان زن به کار برد در عین حال مبهم است چرا که فاطمه بودن یک خاصیت منحصر به فرد است. اما وقتی این خاصیت شناسانده شود روح تمام زنان و مادران رنگی دیگر می گیرد. رنگ انسانیت، حق جویی، مهر و همه خوبیهایی که میتوان در وجود اشرف مخلوفات الهی یافت.
فاطمه دستاس میکند، نان میپزد، در خانه کار میکند و بارها او را دیدهاند که از بیرون آب میآورد... و علی که جلال و عظمت فاطمه را میشناسد و گذشته از آن، او را به چندین مهر، دوست میدارد و میداند که سختیهای زندگی و آزارهایی که از کودکی دیده است او را ضعیف ساخته است از این همه سختی و کاری که وی بر خود روا میدارد رنج میبرد.
روزی با لحن مهربان همدردی میگوید:
«زهرا، خودت را چندان به سختی انداختهای که دل مرا به درد میآوری، خدا خدمتکاران بسیاری نصیب مسلمین کرده است، برو و از رسول خدا یکی بخواه تا تو را خدمت کند».
فاطمه سراغ پدر میرود.
چه کاری داری دخترکم؟
آمدم به تو سلامی بکنم...
و برگشت، به علی گفت شرم داشتم که از پدر چیزی بخواهم.
علی که سخت به هیجان آمده بود فاطمه را یاری کرد، همراه فاطمه نزد پیغمبر بازگشت و خود از جانب او سوال را مطرح کرد و پیغمبر بیدرنگ و قاطع، پاسخ گفت:
- نه به خدا، اسیر جنگ را به شما نمیبخشم که شکم اهل صفه را گرسنه بگذارم و چیزی نیابم که به آنان بدهم؛ فقط میفروشم و با پول آن گرسنگان صفه را میبخشم.
و علی و فاطمه سپاس گفتند و دست خالی بازگشتند.
شب شد و زن و شوی در خانه خشک و خالی خویش آرمیدند و پیش از آن که به خواب روند، هر دو ساکت به سوالی که از پیغمبر کرده بودند، میاندیشیدند.
و پیغمبر تمام روز را به پاسخی که به عزیزترین کسانش داده بود میاندیشید.
ناگهان در باز شد و پیغمبر.
تنها، از تاریکی شب، شبی سرد که علی و فاطمه را در بستر میلرزاند.
دید که این دو پارچهای نازک بر روی خود کشیدهاند و چون بر سرشان میکشند پاهاشان بیرون میماند و چون پاها را میپوشانند سرهاشان.
با گذشت مهرآمیزی دستور داد:
از جاتان تکان نخورید.
سپس افزود: نمی خواهید شما را از چیزی خبر کنم که از آن چه از من در خواست کردید بهتر است؟
چرا، ای رسول خدا
آن «کلماتی» است که جبرئیل به من آموخت: پس از هر نماز ده بار الله را تسبیح کنید و ده بار حمد و ده بار تکبیر و چون به بسترتان آرام گرفتید، سی و چهار بار تکبیر کنید و سی و سه بار حمد و سی و سه بار تسبیح....
یک بار دیگر فاطمه این چنین درس گرفت. یک بار دیگر با ضربهای نرم که تا عمق هستیاش را خبر کرد آموخت که: او فاطمه است!
فاطمه، به تصریح شخص وی، یکی از چهار چهره ممتاز زن در تاریخ انسان است: مریم، آسیه، خدیجه و در آخر: فاطمه.
چرا در آخر؟
کاملترین حلقه زنجیر تکامل، در همه موجودات، در طول زمان و در همه دورههای تاریخ، آخرین و نیز در انبیا، آخرین، و فاطمه، از زنان مثالی جهان، آخرین.
ارزش مریم به عیسی است که او را زاده و پرورده؛ ارزش آسیه (زن فرعون) به موسی است که او را پرورده و یاری کرده؛ ارزش خدیجه به محمد است که او را یاری کرده و به فاطمه که او را زاده و پرورده است.
و ارزش فاطمه؟
چه بگویم؟
به خدیجه؟ به محمد؟ به علی؟ به حسین؟ به زینب؟ به خودش!!
فاطمه و فراق پدر
چرا از میان همه اصحاب، همه خویشاوندان نزدیکش و حتی همه دخترانش، تنها خانه فاطمه باید در مسجد باشد و دیوار به دیوار خانه او؟ آن چنان که گویی یک خانه است و یک خانه بود. خانه محمد، خانه فاطمه است، خانواده محمد یعنی خانوادهای که در آن، علی پدر است و فاطمه مادر و حسین پسر و بالاخره زینب، دختر.
و اکنون دیگر پدرم سخن نمیگوید، در خانه عایشه، دیوار به دیوار خانه من افتاده است، سرش بر دامن علی است، لبهایش دارد بسته میشود، بیشتر با چشمهایش دارد با من حرف میزند: من دیگر تاب این همه بیچارگی را ندارم. او پدر من است. من مادر او بودم. اگر او مرا در این شهر با اینها تنها بگذارد؟
نگاهش را از من بر نمیگیرد بیشتر از همه نگران من است، در چهره من خواند که چه میکشم. دلش بر من سوخت. فاطمه، دخترش، کوچکترین دخترش، و محبوبترین دخترش. با چشم به من اشاره کرد. سرم را به روی صورتش خم کردم، در گوشم گفت که این بیماری مرگ است، من میروم. سرم را برداشتم، بدبختی و مصیبت چنان بر سرم هجوم آوردند که ناتوان شدم. مصیبت بودن و داغ ماندن من پس از پدر، نزدیک بود قلبم را پاره کند. چرا این خبر را تنها به من میدهد؟ من که در تحمل آن از اینها همه عاجزترم. اما او همچنان نگاهش را به من دوخته است، دلش بر پریشانی دختر کوچکش - که همچون طفلی به او محتاج است - سوخت، باز اشاره کرد، گویی دنباله سخنش را میخواهد بگوید:
اما تو دخترم نخستین کسی خواهی بود از خانواده من که از پی من خو اهی آمد و به من خواهی پیوست.
سپس افزود: خوشنود نیستی که پیشوای زنان این امت باشی، فاطمه؟
چه تسلیت بزرگی. کدام مژدهای است که بر آتش این مصیبت آب سردی بپاشد؟ جز همین، خبر مرگ من، آفرین پدر. چه خوب میدانی که چگونه باید فاطمه را تسلیت بخشی.
عشق فاطمه به محمد بسیار نیرومند و مشتعلتر از احساس دختری است که پدرش را عاشقانه دوست میدارد. چه، این دختر مادر پدرش نیز بود. وهمدم غربت و تنهاییاش، تسلیت رنجها و غمهایش، همرزم جهادش، هم زنجیر حصارش، آخرین دخترش، فرزند کوچک نیمه دوم عمر پدرش، خردسالترین دخترش و در سالهای آخر زندگی، تنها فرزندش؛ پس از مرگ، تنها بازماندهاش. تنها چراغ عترتش، عمود تنهای خاندانش و بالاخره تنها مادر فرزندانش، ذریه هایش، همسر علیاش، «فاطمهاش».
و فاطمه، پدر را آنچنان دوست میداشت که با دختری که با پدر عشق میورزد یکی نیست.
فاطمه و مبارزه
فاطمه راه رفتن را در مبارزه آموخته است و سخن گفتن را در تبلیغ و کودکی را در مهد طوفان نهضت به سر آورده و جوانی را در کوره سیاست زمانهاش گداخته است. او یک زن مسلمان است: زنی که عفت اخلاقی او را از مسئولیت اجتماعی مبرا نمیکند. اکنون چند ساعتی است که از دفن پیغمبر میگذرد، در خانه او، علی با چند تن از بنیهاشم و یاران محبوب و عزیز پیغمبرکه به او وفادارند جمع شدهاند، به نشانه نفی آنچه در سقیفه روی داده است و سرپیچی از بیعتی که همه را بدان میخوانند. در مسجد، خلیفه خطبه ولایت خویش را خوانده و از مردم بیعت گرفته و عمر، کارگزار سیاست، تلاش بیاندازه میکند تا چند ناهمواری دیگر را که مانده است از پیش پای حکومت وی برگیرد و راه را بکوبد.
و اکنون فاطمه، شخصاً به سراغ آنها میرود؛ هر شب، همراه علی، به مجالس آنها سر میزند. با آنها حرف میزند، فضایل علی را یکایک بر میشمارد، سفارشهای پیغمبر را یکایک به یادشان میآورد، با نفوذ معنوی، شخصیت بزرگ انسانی، آگاهی سیاسی، شناخت دقیقی که از اسلام و روح و آرمانهای اسلام دارد و بالاخره قدرت منطق و استدلال استوار خویش، حقانیت علی را ثابت مینماید و نشان میدهد بطلان انتخاباتی را که شده است. اثبات میکند فریبی را که خوردهاند.آشکار میسازد و عواقبی را که براین شتابزدگی سطحی و غافل گیری سیاسی بار خواهد شد بر میشمارد و آنان را از آینده ناپایدار و تیرهای که در انتظار اسلام و رهبری امت است بیم میدهد.
راویان تاریخ که این داستان را نقل میکنند حتی یک بار هم نشان نمید هند که در مجلس در برابر منطق فاطمه و تفسیر و تلقیای که از این حادثه دارد، مقاومت کرده باشند، همگی به او حق میدادند، همه به لغزش بزرگ خویش پیش او اعتراف میکردند، همه فضیلت علی و حقیقت او را اقرار داشتند و فاطمه از آنها قاطعانه میخواست که
«شما ابوالحسن را بر باز گرفتن حقی که در راه آن میکوشد یاری کنید».
اما همگی عذر میآوردند...
پر کشیدن فاطمه
(سرانجام) روح آزرده او - همچون پرندهای مجروح که بالهایش را شکسته باشند- در سه گوشه غم زندانی و بیتاب است: چهره خاموش و درد مند همسرش، سیمای غمزده فرزندانش و خاک سرد و ساکت پدر، گوشه خانه عایشه.
فاطمه این چنین زیست و این چنین مرد و پس از مرگش زندگی دیگری را در تاریخ آغاز کرد. در چهره همه ستمدیدگان که بعدها در تاریخ اسلام بسیار شدند هالهای از فاطمه پیدا بود. غصب شدگان، پایمال شدگان و همه قربانیان زور و فریب، نام فاطمه را شعار خویش داشتند. یاد فاطمه، در توالی قرون، پرورش مییافت و در زیر تازیانههای بیرحم و خونین خلافتهای جور و حکومتهای بیداد و غصب، رشد مییافت و همه دلهای مجروح را لبریز میساخت.
این است که همه جا در تاریخ ملتهای مسلمان و تودههای محروم در امت اسلامی، فاطمه منبع الهام آزادی و حق خواهی و عدالت طلبی و مبارزه با ستم و قساوت و تبعیض بوده است. از شخصیت فاطمه سخن گفتن بسیار دشوار است ، فاطمه یک زن بود، آنچنان که اسلام میخواهد که زن باشد. "تصویر سیمای" او را پیامبر، خود رسم کرده بود واو را در کورههای سختی و فقر و مبارزه و آموزش های عمیق و شگفت انسانی خویش پرورده و ناب ساخته بود.
وی در همه ابعاد گوناگون "زن بودن" نمونه شده بود. مظهر یک "دختر"، در برابر پدرش. مظهر یک "همسر"، در برابر شویش. مظهر یک "مادر" ، در برابر فرزندانش. مظهر یک "زن مبارز و مسئول"، در برابر زمانش و سرنوشت جامعهاش. وی خود یک "امام" است. یعنی یک نمونه مثالی، یک تیپ ایده آل برای، یک "اُسوه" یک "شاهد" برای هر زنی که میخواهد "شدن خویش" را خود انتخاب کند.
او با طفولیت شگفتش، با مبارزه مدامش در دو جبهه خارجی و داخلی در خانه پدرش، خانه همسرش، در جامعهاش، در اندیشه و رفتار و زندگیش، "چگونه بودن" را به زن پاسخ میداد. نمیدانم از او چه بگویم؟ چگونه بگویم؟ خواستم از "بوسوئه" تقلید کنم، خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لوئی، از "مریم" سخن میگفت. گفت، هزار و هفتصد سال است که همه سخنوران عالم درباره مریم داد سخن دادهاند. هزار و هفتصد سال است که همه فیلسوفان و متفکران ملتها در شرق و غرب، ارزشهای مریم را بیان کردهاند. هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان، در ستایش مریم همه ذوق و قدرت خلاقهشان را بکار گرفتهاند. هزار و هفتصد سال است که همه هنرمندان، چهره نگاران، پیکره سازان بشر، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندیهای اعجازگر کردهاند. اما مجموعه گفتهها و اندیشهها و کوششها و هنرمندیهای همه در طول این قرنهای بسیار، به اندازه این یک کلمه نتوانستهاند عظمتهای مریم را باز گویند که:
"مریم مادر عیسی است".
و من خواستم با چنین شیوهای از فاطمه بگویم، باز درماندم
خواستم بگویم: فاطمه دختر خدیجه بزرگ است دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه دختر محمدۖ است دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه همسر علی است دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه مادر حسنین است. دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه مادر زینب است. باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست.
فاطمه فاطمه است...
ارسال دیدگاه