مولا جان، بیا که جهان بیتو ویرانه شده است
سنندج(پانا) - شبها یکی پس از دیگری میگذرند، اما صبحها روشنتر نمیشوند. زمین در آتش ظلم میسوزد، دلها در حسرت عدالت، هر روز کوچکتر میشوند، و امید، در هیاهوی این همه درد، کمرمق شده است. در میان این همه رنج، تنها یک آرزو باقی مانده است: آمدنت.
![مولا جان، بیا که جهان بیتو ویرانه شده است](https://cdn.pana.ir/thumbnail/1qz4QoY4QPE8/gjzVaZ-S_20YtK6_oleWnZi7LTjceVfkf-tEjQhhSgVYJkTSbMZ4IZicyAcgRMj-WWFHy9iIp1lNx8-qtxRZcN02dEbH-ZTHNw0acE_MUzUsAIKXaKdntA,,/IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B5%DB%B0%DB%B2%DB%B1%DB%B4_%DB%B0%DB%B1%DB%B3%DB%B7%DB%B4%DB%B3.jpg)
دیگر از کجای این قصه بگویم؟ از دردهایی که هر روز، بیرحمانه بر جان این دنیا میبارند؟
از کودکانی که با چشمانی خاموش و دستانی خالی، در میان خیابانهای بیرحم، دنبال لقمهای نان میگردند؟ از مادرانی که شبها، گرسنگی را در نگاه فرزندانشان میخوانند و بغضشان را پشت لبخندهای دروغین پنهان میکنند؟ از مظلومانی که زیر چرخهای بیعدالتی له میشوند، از اشکهایی که بیصدا بر گونهها میغلتند، از دلهایی که دیگر رمقی برای تپیدن ندارند؟
مولای من، بیا که این زمین، دیگر تاب این همه بیرحمی را ندارد. بیا که آدمها، خسته از این همه ظلم، دیگر توان ایستادن ندارند. بیا که عدالت، بیپناه شده. بیا که مهربانی، به افسانهای دور تبدیل شده و عشق، در هیاهوی جنگ و نفرت گم شده است.
مولای من، این دنیا بی تو، شبی بیپایان است. بی تو، همه چیز نیمهکاره است، بیمعناست، پوچ است. بی تو، اشکها هر روز جاریاند، دعاها هر شب بیجواباند، و امید، در این کوچههای تاریک، سرگردان و بیپناه قدم میزند.
اما یک چیز، هنوز زنده است، یک نور، هنوز در این شبهای سیاه میدرخشد، و آن، امید به آمدن توست. امیدی که هر روز، در دلهای شکسته نجوا میشود. امیدی که در هر سحر، با دعای ندبه زنده میشود. امیدی که در هر اشک، در هر آه، در هر فریاد، جاری است.
مولای من، بیا...
بیا که این جهان، بی تو ویرانه شده، بیا که این دلهای شکسته، دیگر توان صبر ندارند، بیا که با آمدنت، زمین دوباره زنده شود، بیا که با آمدنت، عدالت، عشق، آرامش، دوباره به این دنیا بازگردد.
ارسال دیدگاه