شهید مجتبی عابدی سقا، عاشق شهادت بود
قم(پانا)- شهید مجتبی عابدی سقا از شهیدان والامقامی است که عشق به شهادت در وجودش شراره می کشید.
شهدا دقیقا همان نقطه تا ابد ماندگار این تمدن و انقلاب اند، کسانی که با شجاعت و دلیری، تمام قد در برابر تجاوز به خاک مملکت اسلامی خود ایستادگی کردند؛ چون در باور آنها آسمانی شدن نه بال میخواهد و نه پر، دلی میخواهد به وسعت خود آسمان. این مردان آسمانی بال پرواز نداشتند و تنها به ندای دلشان لبیک گفته و پریدند.
یکی از همین لاله های خونین، پاسدار شهید مجتبی عابدی سقا است. او که از ۱۴ سالگی در جبهه حاضر شد و در شناسایی عملیات ها فعالیت میکرد، در سیزدهم خرداد سال ۶۷، در سن ۱۹ سالگی منطقه ریشن غرب حلبچه به آرزوی جاودانگی خود رسید و آسمانی گشت.
به مناسبت سی و چهارمین سالگرد شهادت شهید مجتبی عابدی سقا گفتوگویی را با فرشته خوشکلام خواهرزاده شهید و مدیر هنرستان صباری ناحیه یک آموزش و پرورش ناحیه قم انجام داده ایم.
خصوصیات شهید عابدی سقا چه بود؟
«ویژگی بارزش شجاعت و رشادت او بود. بسیار سخاوتمند بود به طوری که هر زمان که از جبهه به مرخصی میآمد، سر سفره ای که مهمان نداشت حاضر نمیشد و همیشه میهمان داشت، مهربان، رقیق القلب بود.
یکی دیگر از خصلتهای او عشق به شهادت بود، به یاد دارم شش بار در طول حضور در جبهه مجروح شد ولی آنقدر در زمان مجروحیت بی تاب جبهه بود که هر بار قبل از سلامتی کامل، حتی با سرم در دست، از بیمارستان به سمت جبهه فرار می کرد. از هوش نظامی بالایی برخوردار بود و به قول همرزمانش اگر میبود، در ردیف فرماندهان تراز اول جنگ قرار می گرفت.»
فعالیتهای انقلابی ایشان چه بود؟
«زمانی که قم بود فعالیت های بسیاری داشت، به طوری که خانواده ایشان مرتبا توسط منافقین تهدید تلفنی می شدند که به او بگویید فعالیتها را متوقف کند واگرنه ترورش میکنیم.»
خبر شهادت شهید را چگونه متوجه شدید؟
«اولین سالگرد شهید عابدی دقیقا با روز ارتحال امام خمینی(ره) همراه بود. روزی که خبر شهادتش را آوردند به خاطر دارم که من فرشته ده ساله به سمت منزل شهید معماریان میرفتم که آموزش نظامی با اسلحه ببینم، بین راه دایی مهدی صبورم با آرامش همیشگی اما صورتی که از غصه سرخ شده بود، دست گذاشت روی شانه من و خواهرم، گفت برگردید و کلاس نروید.
یادم میآید که پدربزرگم، بی صدا شکست و تا سالها قدرت در شهر و بین مردم ماندن را نداشت، پناه برد به تنهایی، بیابان خدا و کشاورزی کردن، تنها اشک ریخت تا کسی شکستن و گریستنش را نبیند.
شبی که پدربزرگ من به رحمت خدا رفت یکی از همکارانم خواب دیده بود که شهید عابدی سقا با لباس بسیجی و شهدای دیگر با لباس سفید به استقبال پدر بزرگم آمده بودند. مجتبی عابدی سقا به دلیل اینکه قامت بلندی داشت و ورزیده بود، پیکر بسیاری از شهدایی را که در مناطق عملیاتی خاک عراق جا مانده بودند، به داخل خاک ایران می آورد و خانواده های شهدا را شاد می کرد. بدلیل همین قد بلند، پس از شهادت پیکرشان در تابوت جا نمیشد و او را مقداری خم کرده بودند.»
از شهید عابدی سقا چه چیزی به یادگار دارید؟
«دایی شهیدم خوش خط نوشتن را ایشان به من یاد داد. دستانش را به خاطر دارم که من چقدر دوستشان داشتم، بعدها یکی از بستگان به من گفت دستانت شبیه دست مجتباست، من چقدر دوست داشتم با این دستها کارهای خوب کنم.
و شعریست که من از یادداشت های ایشان آموختم: غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.»
آیا شهید وصیتنامه هم دارد؟
«شهید وصیتنامه ای را در تاریخ ۲۲ دیماه ۶۶ در اندیمشک و در قالب الهی نامه نوشته است:
اما کربلا، عزممان جزم است و اراده مان استوار قصد دیدارت را کرده ایم با آب دجله و فرات وضو ساخته ایم، نماز عشق را به جا آوردهایم، حسین جان به مادرت زهرا(س) متوسل گشتهایم در خانه ننشسته ایم که هوای دیدارت را بکنیم و توقع داشته باشیم که کور دلان صدامی خود به خود از سر راه دیدارت کنار بروند با شجاعتهای بی مانند با سلحشوریها با گذشت و ایثار تا سر حد نثار جان و با خونمان راه دیدارت را هموار کرده ایم.
و دشمنان کور دل را به خواری و ذلت نشانده ایم لحظه دیدارمان کربلا، چه با شکوه خواهد بود حسین جان آنقدر فریاد هل من ناصر ینصرنی ات نافذ بود و آنچنان تنهایی ات در آن تفتیده دشت برهوت دلمان را به آتش کشید که اکنون در لبیک به ندای رسای رسولان همه صعب ها و سختی ها را با لذت ایثار بر دوش خواهیم کشید.»
دانش آموزخبرنگار: مبینا علی حیدری
ارسال دیدگاه