روایت عجیب سقوط هواپیما و نجات از میان آتش
تهران (پانا) - هفتمین قسمت از فصل چهارم «هزار داستان» با اجرای حدیث میرامینی و با موضوع روایت عجیب دو نجات یافته سقوط هواپیما، روی آنتن شبکه نسیم رفت.
به گزارش روابط عمومی برنامه «هزار داستان»، در ابتدای این برنامه حدیث میرامینی با بیان شرحی کوتاه از زندگی میهمانان برنامه امیر مزرعتی و همسرش شهربانو از شهر کاشان از آنها خواست که قصه زندگی خود را بیان کنند.
امیر مزرعتی در ابتدا با اشاره به دوران کودکی و خاطراتش با برادرش مصطفی که علیرغم تفاوت سنی همه آنها را همچون دوقلوها میدانستند، گفت: من از کودکی به فیلمسازی علاقه نداشتم و دوست داشتم پلیس شوم، اما به دلیل ضعیف بودن چشمهایم از سربازی معاف شدم و در نتیجه نتوانستم وارد نیروهای نظامی و انتظامی شوم. در رشته ادبیات تحصیل کردم و همراه با برادرم وارد عرصه مستندسازی شدم. فیلمسازی را با یک دوربین اجارهای و فیلمبرداری از خانههای تاریخی کاشان آغاز کردیم و با سعی و تلاش این راه را ادامه دادیم.
در ادامه و پس از اینکه مزرعتی قدری درباره نحوه آشنایی با همسرش و ازدواجش و همچنین ازدواج برادرش گفت، میرامینی از مرداد ماه سال ۹۳ پرسید و او شرح داد: همیشه وقتی من و برادرم برای ساخت فیلمی میرفتیم همسرانمان هم با ما همراه میشدند. در مرداد ماه سال ۹۳ باید برای ساخت فیلم مستندی به طبس میرفتیم. ابتدا تصمیم گرفتیم این بار بدون خانواده به سفر برویم چون هوا گرم بود و فکر کردیم محمدپارسا پسر مصطفی گرمازده میشود. هواپیما هم چارتر بود و ۴ نفر بیشتر جا نداشت. قرار شد من و مصطفی و دو دستیارمان با هواپیما برای این ماموریت برویم اما از طرفی همسرم خیلی بیقراری میکرد و میگفت دلشوره دارم و از طرف دیگر مصطفی طاقت دوری از پسرش را نداشت. دقیقا ۱۷ مرداد ماه بود که در نهایت تصمیم گرفتیم همسر من و برادرم جایگزین دستیارهایمان شوند و با هواپیما به طبس سفر کنیم و دستیارهایمان با قطار بیایند.
او ادامه داد: پرواز ساعت ۹ صبح از تهران و فرودگاه مهرآباد بود. اشتباهی که کردم این بود که استعلام نکردم بیلتها متعلق به کدام شرکت هواپیمایی است اگر میدانستم که یک شرکت کوچک نامعتبر است به هیچ عنوان با این هواپیما پرواز نمیکردم. وقتی در فرودگاه پای هواپیما رسیدیم همسرم حتی از شکل هواپیما هراس داشت و اصرار داشت که پرواز را کنسل کنیم و برگردیم. بالاخره بعد از معطلی زیاد سوار هواپیما شدیم. داخل هواپیما من و شهربانو کنار هم و مصطفی و همسر و فرزندش در صندلیهای کناری ما نشتسند که دقیقا روی دو بال چپ و راست هواپیما بودیم. مصطفی با دیدن شرایط هواپیما گفت: امیر این هواپیما خیلی کهنه و فرسوده است، خدا به خیر بگذراند.
مزرعتی افزود: به هر حال بعد از توضیحات مهماندارها هواپیما با سر و صدای زیاد و تکانهای شدید حرکت کرد اما قبل از تیکآف ناگهان ترمز کرد و بعدها به ما گفتند دلیلش این بوده که یک هواپیمای دیگر از روبهرو در حال حرکت بوده و برج مراقبت دستور توقف داده است! پس از چند دقیقه هواپیما دوباره سرعت گرفت و دقیقا قبل از بلند شدن از زمین همسرم دید ملخ سمت راست هواپیما نمیچرخد. مهماندار را با صدای بلند صدا زدم و این مشکل را اطلاع دادم اما او فقط لبخند زد و درست در همین لحظه هواپیما از زمین بلند شد. من فقط امام حسین و ائمه را صدا میزدم. کمتر از یک دقیقه از بلند شدن هواپیما نگذشته بود که در یک منطقه نظامی دچار مشکل شد و با اطلاع به برج مراقبت قرار شد دور بزند و برگردد اما هنگام دور زدن تعادلش را از دست داد و به زمین اصابت کرد. هواپیما وارونه شده بود و آتش گرفته بود.
او اظهار کرد: اینقدر همه چیز سریع اتفاق افتاد که جزییات را اصلا به یاد ندارم. فقط به یاد دارم که تمام درها و قطعات هواپیما در حال جدا شدن بود و صدای فریاد مسافران که میگفتند سوختم به گوش میرسید. خلبان و خدمه پرواز در همان ابتدا کاملا از بین رفتند و مسافران در میان آتش گیر افتاده بودند. من یک لحظه فکر کردم که مردهام و روحم شاهد این اتفاقات است. وقتی به خودم آمدم دیدم تمام لباسهایمان پاره شده و همسرم که از سر و صورتش خون میآید از من می خواهد کمکش کنم. کمربندم را باز کردم و سعی کردم از از صندلی بیرون بیایم. در همان موقع به یاد آوردم که برادرم و همسرش هم همراه ما بودند. آتش و حرارت به ما رسیده بود و گرمای شدید را کاملا حس میکردیم. وقتی به سمت مصطفی برگشتم از من خواست پسرش را نجات بدهم. گفتم مصطفی خودت؛ و او که سعی میکرد همسرش را که بین صندلی ها گیر کرده بود نجات دهد، فریاد زد برو، فقط پسرم را ببر. محمدپارسا را به همسرم دادم و آنها را به بیرون هواپیما بردم و چون میدانستم هر لحظه ممکن است هواپیما منفجر شود، آنها را حدود ۲۰۰ متر از هواپیما دور کردم و گفتم روی زمین دراز بکشید و با عجله به سمت هواپیما برگشتم. شدت آتش به قدری زیاد بود که هر چه تلاش میکردم نمی توانستم وارد هواپیما شوم اما صدای مصطفی را که کمک میخواست میشنیدم.
او ادامه داد: بیشتر مسافران در آتش سوخته بودند و تنها ۷ نفر باقی مانده بودیم. بعد از دقایقی مصطفی با تن و بدنی کاملا سوخته در حالیکه از تمام بدنش خون میچکید از هواپیما بیرون آمد و به من گفت اگر غیرت داری زهره را نجات بده و از هوش رفت. من هیچ راهی برای ورود به هواپیما پیدا نمیکردم و هنوز نیروهای امدادی هم نرسیده بودند. دردناک ترین بخش ماجرا این است که افرادی که در آن منطقه حضور داشتند نه تنها کمکی به ما نمیکردند بلکه فقط ایستاده بودند و فیلم میگرفتند! در حالیکه سعی میکردم راهی برای ورود به هواپیما پیدا کنم یک آن دیدم یک گلوله از آتش از هواپیما بیرون آمد. او زهره همسر برادرم بود. تمام لباسهایش سوخته بود و برهنه شده بود و مردم داشتند از این صحنه فیلم میگرفتند. صحنه عذابآوری بود. سعی کردم با انداختن خودم روی آتش او را خاموش کنم. یکی از سربازها از راه رسید کتش را درآورد روی بدن زهره انداختیم و من باقیمانده پیراهنم را روی پاهایش انداختم تا از او محافظت کنم.
این مستندساز در ادامه بیان کرد: به هر حال نیروهای امدادی رسیدند و ما را به بیمارستان بردند. تا بعدازظهر هیچ خبری از احوال بردارم و همسرش نداشتیم. بعدازظهر با خبر شدیم که مصطفی و زهره به کما رفتهاند. چهار روز گذشت تا من توانستم به ملاقات مصطفی بروم. با وجود گذشت چهار روز و در اتاق ایزوله بازهم بدن مصطفی بوی سوختگی و دود و آتش میداد. با او حرف زدم، پایش را بوسیدم. دکترها گفتند مصطفی ۶۰درصد سوختگی دارد و احتمال نجاتش هست اما زهره با ۸۰ درصد سوختگی زنده نمیماند. چند روز بعد که به ملاقاتش رفتم احساس کردم کمی لای چشمش باز است، از او خواستم اگر متوجه اطرافش هست به طریقی نشان دهد. مصطفی انگشت شصت پایش را تکان داد و من متوجه شدم که قدری هوشیاری دارد. فردای ملاقات مصطفی فوت شد و ۱۲ شهریور هم زهره از دنیا رفت.
او ادامه داد: اوضاع و شرایط بسیار بدی بود. مصطفی را در سن ۲۸ سالگی و زهره را در سن ۲۵ سالگی از دست داده بودیم، خانواده پریشان بودند و در چنین شرایطی من ناچار بودم به همه روحیه بدهم. مصطفی یک شب به خوابم آمد و گفت من و زهره زنده هستیم، تو فیلمسازی را ادامه بده و محمدپارسا را هم در کنار خودت داشته باش و او را هم به همین مسیر هدایت کن. دوباره گروهمان را جمع کردم و گفتم اگر میخواهید مصطفی شاد شود، باید کار کنیم و راه را ادمه دهیم.
مزرعتی در پایان درباره عدم کمک دولت گفت: با وضع روحی که داشتیم و ضربهای که خورده بودیم دکتر به من گفت باید حتما تحت نظر روانکاو قرا بگیرم. از طرفی تمام مدارک هویتی ما سوخته بود اما هیچ حمایتی از سوی دولت از ما نشد حتی تمام هزینههای درمان را خودمان پرداخت کردیم. به طبس رفتم و کار نیمه تمام را تمام کردم و این بار با همسرم کار را ادمه دادم. مستند ساخته شد و به روح مصطفی هدیه کردم. محمدپارسا با مادرم زندگی میکند و هر بار سر مزار پدر و مادرش میرویم، سنگ مزار آنها را میبوسد. همه ما در این روزها از خدا و روح مصطفی انرژی مثبت میگیریم.
فصل چهارم برنامه «هزار داستان» به تهیهکنندگی جواد فرحانی و کارگردانی مریم نوابینژاد در ماه محرم و صفر ساعت ۲۱ روی آنتن شبکه نسیم میرود و در ساعات ۱ بامداد، ۷ صبح، ۱۳ بعدازظهر بازپخش میشود.
ارسال دیدگاه