پیش از آنکه واپسین نفس را برآرم
دوم مرداد سالروز میلاد احمد شاملو است
تهران (پانا) -– به مناسبت دومین روز مردادماه میلادروز شاملو شعری در ستایش زندگی را با ترجمه و صدای او میشنویم.
دوم مردادماه میلادروز احمد شاملو، بزرگمردی است که ردپای حضورش بر ادبیات فارسی معاصر همچون گذر نسیم بهاری بر باغ بلورین اسفندی بود. شاعری که در گذرگاه باران سرودی دیگرگونه آغازکرد؛ سرودی پرطبلتر از حیات.
دریغا شیرآهنکوه مردا که تو بودی...
شاملو هر سال متولد میشود تا به ما بگوید روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت. به ما بگوید که میتوانیم عشقمان را حتی در سال بد بیابیم. تا بگوید آدمی باید عشق ورزد، تا روزها بیثمر نمانند، و باید بمیرد، نه بهخاطر همه انسانها، بهخاطر نوزاد دشمنش شاید...
شاملو هر سال متولد میشود تا به ما بگوید هیچ کجا، هیچ زمان، فریاد زندگی بیجواب نمانده است.
گذشته از زبان و کلام شاملو که در تاریخ ادبیات معاصر ما بینظیر است، منش اجتماعی اوست که او را از دیگر شاعران همعصر خود و حتی اعصار دیگر ممتاز میکند. شاملو این عقیده را که شاعر کاری جز شعر ندارد درهم شکست و با مردمش همصدا شد: من درد مشترکم، مرا فریاد کن... او مردمش را بر شانههای خود نشاند و گِرد حباب خاک گرداند تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست...
رویکرد اجتماعی شاملو از جنس دیگری است؛ روش و منش شاملو خلاف همه آن هنرمندانی است که برای نامی و نانی مدح گفتند و سر خم کردند: و به هنگامی که همگنان من/ عشق را/ در رویای زیستن/ اصرار میکردند/ من ایستاده بودم/ تا زمان/ لنگ لنگان/ از برابرم بگذرد...
در سالروز میلاد شاعر کاشفان فروتن شوکران، ترجمه و صدای شاملو بر شعری از مارگوت بیکل به نام « بر آنم که زندگی کنم» به علاقهمندان او پیشکش میشود:
*
بر آنم که زندگی کنم
پیش از آنکه واپسین نفس را برآرم
پیش از آنکه پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل
بر آنم که زندگی کنم
بر آنم که عشق بورزم
بر آنم که باشم
در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند منند
کسانی که نیازمند ایشانم
کسانی که ستایشانگیزند
تا دریابم
شگفتی کنم
بازشناسم
کهام
که میتوانم باشم
که میخواهم باشم؟
تا روزها بیثمر نماند
ساعتها جان یابد
لحظهها گرانبار شود
هنگامیکه میخندم
هنگامیکه میگریم
هنگامیکه لب فرو میبندم
در سفرم به سوی تو
به سوی خود
به سوی خدا
که راهیست ناشناخته
پُر خار
ناهموار
راهی که باری در آن گام میگذارم
که قدم نهادهام
و سر بازگشت ندارم
بیآنکه دیده باشم شکوفایی گلها را
بیآنکه شنیده باشم خروش رودها را
بیآنکه به شگفت درآیم از زیبایی حیات
اکنون مرگ میتواند فراز آید
اکنون میتوانم به راه افتم
اکنون میتوانم بگویم که زندگی کردهام.
■ شاعر: مارگوت بیکل | ترجمهٔ احمد شاملو |
ارسال دیدگاه