خانواده و تهاجم فرهنگی
تهاجم فرهنگی، همچون خزندهای نامرئی، با هدف تغییر هویت و باورهای ملتها، به ویژه در جوامع اسلامی، به آهستگی پیشروی میکند. این تهاجم، نسل کودکان و نوجوانان را که هنوز در حال شکلگیری هستند و هویتشان به ثبات نرسیده، هدف قرار داده است.
دشمنان فرهنگی، با آگاهی از این واقعیت، از ابزارهای پیشرفته رسانهای بهره میگیرند تا به طور نامحسوس، این نسل نوپا را به سوی ارزشها و ریشههای ناپاک خود سوق دهند. این جریان پنهان، که گاه در تصاویر جذاب و گاه در کلمات آشنا نهفته است، به تدریج ذائقه و افکار نسل جوان را تغییر میدهد تا جایی که روزی فرا میرسد که فرزندان این سرزمین، ریشههای خود را فراموش کرده و به سوی فرهنگهای بیگانه متمایل میشوند.
برای مثال، میتوان به استفاده از انیمیشنها و برنامههای تلویزیونی کودکان اشاره کرد که به ظاهر بیضرر و سرگرمکننده هستند، اما در پس این ظاهر جذاب، پیامهایی فرهنگی و ارزشی نهفتهاند که به تدریج باورها و ارزشهای اصیل کودکان را تحت تأثیر قرار میدهند. برای نمونه، برخی از این برنامهها ممکن است الگوهای رفتاری و ارزشیای را تبلیغ کنند که با هویت فرهنگی و دینی جامعه ما در تضاد است. کودکی که به طور مداوم با چنین برنامههایی مواجه میشود، به مرور زمان ممکن است باورهای سنتی خود را کنار بگذارد و به سمت ارزشها و هنجارهای جدیدی که این برنامهها به او القا میکنند، گرایش پیدا کند. این تغییرات آرام و تدریجی، نمونهای از همان تهاجم فرهنگی است که به آن اشاره شده است.
اما راز موفقیت این تهاجم در چیست؟ چرا باید نسلی که بر پایه میراثی چند هزار ساله ایستاده است، چنین بیدفاع در برابر تهاجم فرهنگی قرار گیرد؟ پاسخ ساده است: خانوادهها دچار غفلت شدهاند و این غفلت، در دنیای پرشتاب امروز، خطایی نابخشودنی است. غرب، با درک عمیقی از وضعیت کنونی ما، بر همین غفلتها حساب باز کرده است. در جامعهای که والدین تمام روز را صرف تأمین معاش میکنند و زمان اندکی که برای خانواده باقی میماند به تماشای تلویزیون و مرور شبکههای اجتماعی میگذرد، دیگر فرصتی برای تفکر و تربیت فرزند باقی نمیماند. به این ترتیب، خانوادهها از مهمترین وظیفه خود یعنی پرورش و تربیت فکری و روحی فرزندانشان بازماندهاند.
تبلیغات مداوم و ترویج سبک زندگی مبتنی بر مصرف، باعث شده است که خانوادهها به طور مداوم در تلاش برای کسب درآمد بیشتر و تأمین نیازهای مادی باشند. این مصرفگرایی نه تنها زمان و انرژی خانوادهها را به خود اختصاص میدهد، بلکه آنها را از تمرکز بر مسائل مهمتر مانند تربیت فرزندان و آموزش ارزشهای فرهنگی دور میکند. همچنین، رسانههای غربی و شبکههای اجتماعی، با ایجاد محتوای جذاب و سرگرمکننده، بخش زیادی از وقت و توجه والدین را به خود جلب کردهاند. به جای آنکه والدین زمان خود را با فرزندان بگذرانند و به تربیت آنها بپردازند، این زمان به مصرف محتواهای تلویزیونی و فعالیت در شبکههای اجتماعی اختصاص مییابد.
تربیت، همانگونه که بزرگان دین و اندیشمندان تأکید کردهاند، بنیان انسانیت است. تربیت، صرفاً انتقال آداب و رسوم نیست، بلکه راهی است برای رسیدن به کمال انسانی. بدون تربیت، انسان نه به انسانیت واقعی دست مییابد و نه مفهوم حقیقی زندگی را درک میکند. زندگی انسانی تنها در سایه تربیت صحیح معنا مییابد؛ تربیتی که نه تنها جسم، بلکه روح و جان انسان را نیز پرورش میدهد. در غیاب تربیت، انسان به موجودی تبدیل میشود که تنها بر اساس غرایز ابتدایی زندگی میکند؛ موجودی که برای ارضای نیازهای خود به هر چیزی متوسل میشود و در نهایت، تحت تأثیر هر نیرویی که قدرت هدایتش را داشته باشد، قرار میگیرد. چنین انسانی، نه تنها از مفهوم آزادی بیبهره است، بلکه به سادگی در زنجیر بردگی فرهنگی و اجتماعی گرفتار میشود.
باید توجه داشت که انسان بدون تربیت، به سرعت به بردگی کشیده میشود؛ بردگیای که نیازی به زنجیر و قید ندارد، بلکه در ذهن و روح او نفوذ میکند. انسان بیتربیت، همچون خاک بیریشهای است که هر بادی او را به سویی میبرد و چه تلخ است که این باد، از سرزمینهای بیگانه وزیده باشد. در چنین وضعیتی، فرد حتی اگر ظاهراً آزاد باشد، در واقع اسیری است که خود از اسارتش آگاه نیست. چنین فردی به آلت دست قدرتهای بیگانه تبدیل شده و ارزشها و باورهای خود را به پای جلوههای فریبنده آنها قربانی میکند.
بنابراین، اگر میخواهیم از این گرداب تهاجم فرهنگی نجات یابیم و هویت و اصالت خود را حفظ کنیم، راهی جز بازگشت به تربیت اصولی و صحیح وجود ندارد. تربیت باید بار دیگر به اولویت اصلی خانوادهها تبدیل شود؛ خانوادههایی که بدانند وظیفه آنها تنها تأمین معاش نیست، بلکه پرورش انسان است. این تربیت، نه تنها یک وظیفه اجتماعی، بلکه وظیفهای دینی و اخلاقی است که از طریق آن میتوان انسانیت را حفظ کرد و در برابر هجوم فرهنگهای بیگانه مقاومت نمود. بدون این تربیت، جامعهای که آرزوی آیندهای روشن و پایدار را دارد، چیزی جز سرابی نخواهد دید.
باید به ریشهها بازگردیم؛ به زمانی که تربیت، محور زندگی بود. خانواده باید دوباره به پناهگاه روح و جان فرزندان تبدیل شود؛ مکانی که کودک نه تنها به دنیا میآید، بلکه رشد میکند، میآموزد و انسان میشود. تحقق این امر تنها با احیای فرهنگ تربیت در جامعه امکانپذیر است.
ارسال دیدگاه