خیانتی که سریال «زخم کاری» به رمان «بیست زخم کاری» کرد چه بود
تهران (پانا) - پویا سعیدی نویسنده سریال «میخواهم زنده بمانم که نقد مفصلی درباره سریال زخم کاری نوشته معتقد است چیزی که رمان «بیست زخم کاری» کم دارد و حتی ندارد و سریال «زخم کاری» به وفور دارد، عشق است. در رمان زنها هیچاند و غایب هستند اما در سریال این گونه نیست.
پویا سعیدی فیلمنامه نویس و نویسنده سریال «میخواهم زنده بمانم» نقد مفصلی درباره سریال «زخم کاری» کاستیها و نقاط، قوت و ضعفش در اقتباس ادبی سینمایی را به رشته تحریر درآورده که در ادامه آن را میخوانید.
یک:
اعتراف میکنم که قصد داشتم بنویسم «زخم کاری» اقتباسِ ناموفقی است و با این ضعفهای آشکار حتما رمانِ منبعش را خراب کرده آن هم به خاطرِ تصورِ غالبی که همیشه داریم و بدبینی به اقتباسهای سینمایی و برتریِ حتمی و همیشگیِ ادبیات بر سینما. اما حالا که رمان را خواندهام، به نظرم سریال توانسته تمامِ ظرفیتهای رمان را منتقل کند، خطوطِ داستانیِ گنگ و شکسته بستهاش را گسترش دهد، آدمها و قصههایی را به آن اضافه کند که کم داشته و حال و هوایش را به سینما ترجمه کند. میماند فقط یک خیانت که سریال به رمان کرده. آن هم این که، ماهیتِ افشاگر و انتقادیِ رمان را، که تازه در رمان هم محافظه کارانه است و فقط محدود است به «حاج آقا/حاج خانوم» و «آقابزرگ» و «ایشان» که دقیقا نمیفهمیم کیستند اما میتوانیم حدس بزنیم و بریدنِ نخِ رابطه قدرتِ این خانواده به حاکمیت را و تقلیلِ آن به سرمایه دارانِ بورژوا به جای متصل به قدرت، شاید بزرگترین دستاوردِ رمان را به باد داده و هرچند نزاعِ بر سرِ قدرت که مضمونی جهانی و ازلی ابدی است همچنان محورِ سریال هم هست، اما اقتباس عوضِ تشدیدِ جسارتِ رمان با بازتر کردنِ پنهان کردههای آن، در محافظهکاریاش همدست میشود و تن به سرپوش گذاشتن میدهد. درحالی که، سریال با تأکیدِ مؤکد بر اروتیسمِ موجود در رمان، در جایی که خطرِ کمتری دارد، افسارگسیختهتر عمل میکند. پس در مجموع سریال، از رمان، در هرچه مربوط است به سکس و قدرت و طمع و پلشتی، پیشتازتر عمل میکند اما در هر آنچه مربوط است به نیش و نیشتر زدن به قدرتِ حی و حاضر و همه فهمی که رمان دست به عصا به آن میتازد، ترسوتر میشود. و درست همینجاست که با تمامِ برتریها نسبت به منبعِ اقتباسش، در جایی که باید ماهیتِ اقتباس توجیه شود و حرفِ مهمِ رمان به کمکِ سینما همهگیرتر شود، سینما دوباره قافیه را میبازد به ادبیات و پس، گزاره اولم دوباره تغییر میکند.
«زخم کاری» اگر قرار است فقط ملزوماتِ دراماتیکِ «بیست زخم کاری» را گسترش دهد موفق است اما اگر بخواهد هسته اصلی رمان را منتقل کند، ناموفق.
دو:
چیزی که رمان کم دارد و ندارد و سریال به وفور دارد، عشق است. در رمان زنها هیچاند. غایباند. حتا سمیرایش هم شبحی بیش نیست. بقیه که کلا نیستند. رمان مردانه است و عامدانه یا ناخواسته، با این که اساسا دراماتیک است اما از درام پردازی میگریزد. آدمهایش نه بُعد دارند و نه شخصیت. حادثهها فقط رخ میدهند و رمان خیلی وقتش را بر سرِ پیوستگیِ دقیقِ علت و معلولیاش هدر نمیدهد.
رمان بیشتر زمانش را میگذارد برای انتقالِ آن دلگیری و پلشتیِ ذاتی و کثافتِ چسبنده طمعکاری و قدرت. اما چندان برایش صحنه نمیچیند و با نوعِ توصیف و تصویرهایش این را منتقل میکند. سریال اما ناچار است به دراماتیزه کردنِ همه اینها. و موفق میشود. با این که آسمانِ سریال ابری نیست اما حسی از کدری و تاری و دلمردگی در تمامش منتشر است. سریال آدمهای بخت برگشته رمان را میآورد و در ساحتِ خود بیشتر اذیتشان میکند. جان هیوستن وار، نمیگذارد آب خوش از گلوی کسی پایین برود، غرقِ در فسادشان میکند و بعد همهاش را از دماغشان میآورد بیرون.
یک صحنه نوعی و نمونهای از سریال که در رمان نیست، صحنه کشتنِ اسبِ محبوبِ حالا زخمی توسطِ میثم، گلوی مخاطب را میفشارد و جلوی نفس کشیدنش را میگیرد. در «زخم کاری» هیچ پیروزیای پیروزی نیست و هیچ شادیای رنگِ خشنودی و آرامش ندارد.
سه:
سریال اما در دیالوگ نویسی ضعیف است. هیچ ظرافتی انگار نیست. آدمها حرفهای معمولی و حشو میزنند. زیرمتنها آمده در دیالوگها. معمولی است همهچیز. همان نقشی را دارد که در اکثر فیلم و سریالهای ایرانی دارد. کار را راه میاندازد فقط. آنجاهایی هم که مثلا میخواد دهن پر کن باشد ناموفق است. نگاه کنید به رابطه سوپر پاستوریزه میثم و مائده که بیش از آن که نمایندگانِ نسلشان باشند، از توی کتابهای درسی یا سریال های تلویزیون جهیدهاند انگار بیرون. فقط دیالوگ نویسی هم نیست که مشکل است. سریال با این که استراتژیها و ایده پردازیهای درستی دارد اما کمتر خلاقانه و تازه است. کمتر صحنهای مثل زد و خورد هیئت مدیره یا کشتن آن اسب میبینیم. حجمِ گریهها و داد و بیدادها زیاد و سرسام آور است. اولین واکنش که گریه کردن و درخود فرو ریختن باشد مدام برای همه نوشته شده. ایدههایی مثل کتک زدن مالک توسط سمیرا آنقدر بد اجرا شده و تکرار شده که بیحال و بیرمق شده. کاراکتر منصوره آن چرخشی که باید را به درستی طی نمیکند. با این که خوب طراحی شده اما صحنههایی که برایش نوشته شده جالب نیست.
چهار:
خیلیها معتقدند سانسور به خیلی چیزها صدمه زده. من بعید میدانم به چیزی جز کمیتِ رابطهها خدشهای وارد کرده باشد. سانسور بیش از آن چه مخافظت باشد و خیرخواهانه، چیزی درباره سانسورچیِ بینامش افشا میکند. هرچه او بیمارتر، سانسورها هم بیمارگونهتر و اگر موضوعِ سانسورها بیشتر حولِ تنِ و لباسِ زنها بگردد و رابطههای جنسیِ شخصیتها باهم، نتیجه بدتر است. تصوراتِ مخاطب بیلگامتر میشود و حتا از آن چه در اصل سانسور شده هم فراتر میرود. مثل آن بوسههای سانسور شده به دستورِ کشیشِ دهکده «سینما پارادیزو» و جوانهایی که خیالهای هرزه درانه میبافتند که آن تکههای نادیده را در خیالاتِ خود ببینند. مقصود این که در زخم کاری هم سانسور همدستِ بزرگتر کردنِ خیالاتِ هوسپردازانه مخاطب میشود و این، جذابیتِ تکههای دریغ شده داستان را هم بیشتر میکنند. و مخاطب همچنان رابطههای مالک با منصوره و کیمیا و سمیرا را و رابطه سمیرا با حاج عمو را بی هیچ مشکلی تصور میکند. به زعمِ من سانسور اصلی پیش از تمامیِ اینها رقم خورده. همان سانسوری که در بخشِ اول به آن اشاره کردم.
پنج:
با وجودِ تمامِ ضعفها، با وجود پرداختهای سطحیِ گاه به گاهِ صحنهها و شخصیتها، با وجودِ پایانبندیِ بد و تمثیلی و محافظه کارانه سریال، با وجودِ زمانی که در هر قسمت تلف میشود برای این که آدمها اطلاعاتِ قسمتِ قبل را یک به یک دریافت کنند و باز ناله سر دهند اما «زخم کاری» سریال مهمی است. به یاد ندارم هیچ سریالِ ایرانیِ دیگری تا این حد فسادِ آدمها و سیاهیِ درونیِ آنها را ریخته باشد وسط. تا این حد جهانی ساخته باشد که سرِ آدم گیج برود از فرطِ پلشتی و زشتی و قساوت و البته، مجازات.
مهدویانِ کارگردان به خوبی و اتفاقا با جلوههای ارزان موفق است در نمایشِ این تاریکیها. جواد عزتی عالی بازی کرده و صعود و سقوطِ یک ضدقهرمانِ قابلِ درک را به خوبی به تصویر کشیده است. بازیگرانِ مکملاش، کاظم هژیر آزاد و عباس جمشیدی و الهه حصاری بهترین بازیهای سریال پس از عزتی را ارائه کردهاند و همگی، نقشهای تختِ مرکبیِ فیلمنامه را تجسمِ سه بعدی بخشیدهاند. همچنین نیوشا علیپور دختربچه، شاید دومین بازی یا سومین بازی خوب سریال باشد. کارِ تدوین و موسیقی و فیلمبرداری با توجه به استراتژیهای اجرایی موفقیت آمیز و حتا گاه چشمگیر است.
نمونه کاملِ کاری که شاید اگر، کمی زمانِ بیشتری صرفِ متنِ آن میشد و اگر محافظهکاری و خودسانسوریِ عافیتطلبانه آن نبود، میشد شاهکاری بشود در مذمتِ قدرت. هم قدرت به معنای کلانِ کلمه هم به معنایِ ارجاعی و دلالتگر و امروزی و جلوی چشمش.
ارسال دیدگاه