گزارش از انتظار بارانی برای آخرین وداع با دُردانه آواز ایران در آرامگاه فردوسی
نفسها ابری؛ چشمها گریان
تهران (پانا) - بغض آسمان شکست و باران ریز بارید. دو روز است که آسمان سر ایستادن ندارد. میبارد، همنوا با مردمی که در سوگ بلندبالایی میگریند و میخوانند: «با دلم گریه کن، خون ببار.» از بیمارستان جم تا بهشت زهرا. از تهران تا مشهد. از مشهد تا طوس. آخر عالیجناب آواز سنتی ایران چشم بست و پاییز شد.
بهگزارش ایران، مشهد فرزندش را در آغوش میکشد و طوس بار دیگر آرامگاه ابدی برای یکی از حافظان فرهنگ، هنر و ادب این سرزمین میشود. آرامگاه کسی که هوشنگ ابتهاج دربارهاش میگوید: حافظ اگر زنده بود شجریان را غرق در بوسه میکرد. حال لحظه دیدار نزدیک است. «محمدرضا شجریان» همسایه مهدی اخوان ثالث در آرامگاه فردوسی میشود. آنطور که شنیده میشود همایون شجریان یک هفته پیش از آنکه پدر خود را از چشم عاشقانش بگیرد با حضور در مشهد و در سکوت کامل مزار پدر را در کنار اخوان ثالث آماده کرده است. جایی نزدیک نیشابور. آنجا که پرویز مشکاتیان خانه ابدی دارد. دوباره بزمشان گرم میشود. شجریان و اخوان ثالث و مشکاتیان ساز را کوک میکنند تا بخوانند «قاصدک هان چه خبر آوردی؟ از کجا وز چه خبر آوردی؟» لابد خبر به گوش محمدرضا لطفی هم میرسد. از طوس تا گرگان راهی نیست.
تهران: رشک برم کاش قبا بودمی
هوای طوس گرفته و بغضآلود است و نفسها ابری. طوس ابری سیاه بر تن دارد. اشک میبارد و گریه میکند. شهری که قرار است تن پیچده در ابری از پنبه و کافور محمدرضا شجریان را، فرزند ایران را، تخت جمشید موسیقی ایران را در آغوش کشد. چه رشکها که تهران بر طوس نمیبرد: «رشک برم کاش قبا بودمی، چون که در آغوش قبا بودهای.» از کوچه به کوچه و از خیابان به خیابان و از خانه به خانه پایتخت صدای گریه میآید. «زان که تو دانی که چیست بر دل گریان من.» تهران تشنه در آغوش کشیدن جسم خاکی او بود اما آنطور که «همایون» میگوید خانواده شجریان میخواهند «فرزند مشهد» در آرامگاه فردوسی آرام گیرد. فردوسی ۸۰ سال عمر کرد و بسی رنج برد در این سال سی (۳۰ سالی که به سرودن شاهنامه پرداخت) تا عجم زنده کرد بدین پارسی. شجریان ۸۰ سال در ایران معاصر زیست. او که ۵۰ سال صدای ایرانی و ایرانیها بود. شجریان دومین شخصیت معاصر بعد از اخوان ثالث است که در جوار فردوسی، مسکن میگزیند. سکوت آرامگاه فردوسی صبح زود با گامهای آرام مردمی که مرغ سحر را زمزمه میکردند، شکسته میشود؛ مرغ سحر ناله سر کن که میرویم به داغ بلند بالایی. که دلبر رفت و دلشدگان را خبر
نکرد. خبرنگاران و عکاسان زودتر از همه رسیدهاند. کوچکی زاده خبرنگار شهرآرا ساکن مشهد به «ایران» میگوید: «ساعت شش صبح از مشهد به سمت آرامگاه فردوسی آمدیم. تنها نشانههای آمادگی شهری مشهد برای تشییع پیکر استاد بنرهای عکس ایشان بود که به فاصله ۵۰۰ متری در خیابانها نصب شده است. ظاهراً شب گذشته برای مراسم داخل آرامگاه صندلی چیده بودند اما صبح جمع کردند. شاید به این دلیل که تشییع پیکر آقای شجریان به امروز موکول شده است.» او میگوید: «شنیدهها مبنی بر این است که به جمعیت مردمی در زمان تشییع و خاکسپاری اجازه ورود به آرامگاه را نمیدهند.» مسئولان مراسم در حال نصب تلویزیون خارج از محوطه آرامگاه هستند. به احتمال قوی مردم از پشت درهای آرامگاه پیکر استاد را تشییع میکنند.
برنامه تشییع پیکر استاد آواز ایران نامشخص است و همین هم باعث سردرگمی دلدادگان آن شادروان شده است. مردم اخبار را از فضای مجازی میگیرند. باران مسیر را آب و جارو کرده و گرد و غبار از آرامگاه فردوسی برای میهمانش گرفته است.
من جدا گریهکنان، ابر جدا، یار جدا
اهل مشهد است. قدمهایش را سنگین برمیدارد نه چون سنی از او گذشته و پیرمردی موی سپیده کرده است. چون قد هیچ غمی به سوگ هنرمند محبوبش نمیرسد. میگوید: «آنهایی که همسن من هستند با استاد بزرگ شدهاند.» صدایش آرام است و غمگین. میگوید: «ایشان به غیر از صدای زیبایشان، هنرهای دیگری مانند خطاطی و ساخت سازهای جدید را میدانستند.» شجریان را هرگز از نزدیک ندیده است اما مگر دوست داشتن شجریان به فاصله و مساحت است؟ میگوید: «ایشان همیشه در قلب تمام مشهدیها باقی خواهند ماند.» دلش میخواست شادیای جمعی بهانهای برای دیدارش با استاد آواز ایران باشد. هرگز این روز غمبار را نمیخواست. میگوید: «اما الان هم ایشان از میان ما نرفتهاند و صدا و یادشان برای همیشه در بین ما باقی میماند. دلش نمیخواست در مراسم ترحیم استاد بی تکرار آواز ایران باشد اما چه میشود کرد که روزگار بیپیر چنین میخواهد. میگوید: «امروز ما غم بزرگی داریم زیرا کسی را از دست دادهایم که دیگر در دنیای موسیقی ما تکرار نخواهد شد. فقط این تبعیضهایی که به هنرمندانی مانند استاد شجریان شد هرگز از ذهن ما نمیرود.» یاد ایامی میافتد که دل میداد به آواز یاد ایام
استاد. آنجا که شجریان بی بدیل از زبان رهی معیری میخواند: «یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم / در میان لاله و گل آشیانی داشتم» و اشک او و میلیونها ایرانی پای آن سرو روان به طوس روان میشود.
هر کس که صدایی دارد آوازهای شوالیه موسیقی ایران را میخواند و دیگران با صدای ساز باران، او را همراهی میکنند. ساعت ۱۱ پیش از ظهر است و هنوز مردم آمده در طوس نمیدانند میهمانشان را در آغوش میکشند یا نه. همزمان با مردم مشهد و طوس و تهران، شیرازیها در مزار حافظ جمع شدهاند و مرغ سحر میخوانند. پیکر آوازهخوان و صدای ایرانیها احتمالاً امروز شنبه در طوس میآرامد. فردا روز حافظ است. چه تقارنی است در این رفتن و این روز! و چه زیبا سروده است حضرت حافظ که این قوم خداوندانند. شاید راز تقارن در همین بیت حافظ باشد...
مرد جوان است و دیشب از زاهدان خودش را به طوس رسانده است. درباره شجریان میگوید: «ایشان انسانی فرهیخته بود. محبوب دل همه ایرانیان است. شجریان بی دلیل شوالیه فرهنگ و ادبیات نشد. بی دلیل نشان پیکاسو نگرفت. محبوب است چون صدای دل مردم مظلوم ایران بود.» از طوس همچنان صدای آواز مردم میآید. برخی از مردم از مسئولان آرامگاه میخواهند تا صدای شجریان را از بلندگو پخش کنند آنها اما دل به دل مردم دل از دست داده نمیدهند. مردم از هر سو به میعادگاه میآیند و میخوانند: «مرغ بیدل، این قفس را برشکن و زیر و زبر کن.»
و مرغ بیدل چه ناتوان است از مختصر کردن شرح هجران او برای آنها که آمدهاند به پیشواز مهمانشان. غم هجرانی که آسمان از تهران تا مشهد، از شیراز تا مشهد، از کرمانشاه تا مشهد، از زاهدان تا مشهد و... به همدردیاش آمده است. آنجا که همایون شجریان در جاده تهران به مشهد زیر آسمان ابری و بغ کرده میخواند و میراند: «ببار ای بارون ببار. با دلم گریه کن خون ببار.» همایون میرود تا فرزند مشهد را به طوس بسپارد. مردی که این روزها جهان روی شانههایش سنگینی میکند اما نمیشکند. مردی که این روزها بار غم ۸۰ میلیون ایرانی را به تنهایی به دوش میکشد.
ارسال دیدگاه