روایت یک خبرنگار دانش آموز از دیدار با رهبر معظم انقلاب
شیراز(پانا)- یک خبرنگار دانش آموز خاطرات سفر برای دیدن رهبر انقلاب را روایت می کند.
بسم الله الرحمن الرحیم
ساعت ۷: ۳۰ صبح با چهرههای خواب آلود و خسته به دل جاده زدیم. همسفرانم در نگاه اول آدمهای خشک و حوصله سربری به نظر میرسیدند که خداروشکر اینطور نبود؛ زمان زیادی نگذشت که توانستیم باهم ارتباط خوبی برقرار کنیم. دفعه پیش در مورد اینکه خیلی وقتها هدف همان مسیر است گفته بودم. شاید آن موقع با شک و تردید بود ولی حالا که برای چندمین دفعه این را تجربه کردم مطمئنتر شدم. اما این بار، این مورد را هم اضافه میکنم که، در یک مسیر زمانی به نتیجه درست و به یاد ماندنی خواهی رسید که همسفرهای خوبی داشته باشی! دانشآموزانی از سراسر استان فارس با استعدادهای متفاوت ولی هدف و مسیری یکسان، حالا شما فکر کنید همین سفر را با استاد و معلمی تجربه کنی که مانند دوست، مادر دلسوز و معلمی مهربان هر لحظه استفاده میکرد که به داشتههایت بیفزاید، چه شود!
از شیراز زیاد دور نشده بودیم که یکی از سرپرستها دانشآموزان رو دور خود جمع کرد و شروع کرد به صحبت از اینکه چه مسئولیتی بر دوش ماست ولی چرا دروغ، آن موقع صبح حوصله گوش دادن به این صحبتها را نداشتیم (البته از کم سعادتی من بود ) برای همین ترجیح دادم که هنوز هندزفری در گوش گذاشته و با صوتی که پخش میشد ارتباط بگیرم.
بعد از حدود نیم ساعت متوجه شدم صحبتهای سرپرست تمام شده. من نمیدانم چه گفته بود ولی جو بسیار سنگین بود، برخی چشمانشانتر شده بود، برخی به جادهای نگاه میکردند که معلوم نبود آخر این جاده مرده یا زنده هستند! آیا زمانی که به مقصد رسیدند همان آدمی هستند که اکنون؟ یا آن آدم قبلی مرده و کس دیگری متولد شده؟
همه مانند کرم ابریشم در پیله خود جمع شدند، گویی منتظر بودند که در پیله خود، افکار و چیزهایی که شنیده بودند را مطابقت دهند و آنها را دستهبندی کنند که بتوانند مانند پروانهای زیبا پیله را دریده و آزاد شوند.
بعد از ظهر بود و به اصفهان رسیده بودیم، در راه تا اصفهان خود را با محافل درمورد شهدا، تکلیف خود و... سرگرم کردیم که بخواهم خلاصه بگویم آخر هر بحث به این نتیجه میرسیدیم که حضور تک تک ما در این اتوبوس حکمتی دارد. «وَهُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ»
پس از صرف غذا به سمت تهران حرکت کردیم، بچهها با شور و ذوق برای فردا شعارهایی را تمرین میکردند.
شب به تهران رسیدیم، جمیعت زیادی از دانشآموزان از سر تا سر ایران دور هم جمع شده بودند و سرود فردا را تمرین میکردند، پس از صرف شام برای خواب آماده شدیم اگر خستگی راه نبود مطمئنم که فکر و شور فردا، مانع این میشد که خواب میهمان چشمان ما شود.
ارسال دیدگاه