گزارشی از زنان بیخانمان؛
از حضور قهرمان تیم ملی در گرمخانههای تهران تا دختر تحصیلکردهای که مترجم زبان انگلیسی است
یک میلیون تومان سقف اجاره پرداختی زنان آسیبدیده با وعدههای غذایی کم است
تهران (پانا) - ۷۰ درصد زنان آسیبدیده به طور رایگان در مرکز نگهداری جمعیت حضور دارند و ۳۰ درصد مابقی با اجماع جمعی و اعلام خودشان پول پرداخت میکنند. این را مدیر عامل جمعیت تولد دوباره عنوان کرده است.
به گزارش ایلنا، چندین مرکز نگهداری زنان آسیبدیده در تهران وجود دارد که توانسته تعدادی از زنان بیخانمان را در خود جای دهد. به همراه جمعی از مسئولان شهرداری به دیدن هر یک از آنها میرویم. مقصد اول مرکز درمانی و بازتوانی مادر و کودک پروین است.
وارد حیاطی بزرگ و پر درخت میشویم که در انتها به یک ساختمان دو طبقه ختم میشود. «عباس دیلمیزاده» مدیر عامل جمعیت تولد دوباره که این مرکز را راهاندازی کرده، ابتدا از خبرنگاران میخواهد که از چهره مددجویان فیلم و تصویر ثبت نشود و اگر میشود با حداکثر محوشدگی باشد، سپس درخواست میکند، فعلا از آنها مصاحبهای نگیریم، چرا که مددجو برای صحبت کردن نیاز به رواندرمانی و آمادگی قبلی دارد.
سپس او توضیحاتی درباره این مرکز ارائه میدهد و میگوید: «در اینجا سه گروه از زنان و کودکان زندگی میکنند. گروه اول زنان باردار معتاد، گروه دوم مادرانی که فرزند خود را به همراه دارند و گروه سوم عموم زنان هستند. در مجموع ۳۱ نفر مادر و کودک در اینجا زندگی میکنند.
او درباره پرسنل این مرکز میگوید: «در اینجا یک تیم درمانی شامل روانپزشک، پزشک، مددکار و روانشناس حاضر هستند و داوطلبان زیادی نیز در نگهداری و تامین مایحتاج زنان کمک میکنند.»
وارد مجموعه میشویم، طبقه اول که به نظر میرسد، از نورپردازی کافی برخوردار است شامل ۷ اتاق اسکان، یک لابی و آشپزخانه است. کودکان مشغول تماشای تلویزیون هستند، مادری در اتاق به فرزندش شیر میدهد و دیگری مشغول آماده شدن برای حضور در جمع خبرنگاران است.
به سراغ یکی از زنها میروم، درباره علت حضورش در اینجا میپرسم و میگوید: «از مددجویان قدیمی اینجا هستم، بچهام را بخاطر اعتیاد از من گرفته بودند و با کمک تولد دوباره پاک شدم، پسرم هویتی نداشت و با کمک تولد دوباره توانستم برایش شناسنامه بگیرم.»
او که امکانات این مرکز را خوب ارزیابی میکند، در ادامه میگوید: «اینجا مربی تمام وقت ندارد. یک خیر پیدا شده که بتوانم اسم دخترم را در مهدکودک بنویسم، اما به این دلیل که مدرکی از پدرش ندارم، نمیتوانم او را ثبتنام کنم، دخترم به یک مربی تمام وقت نیاز دارد، چون شرایط بیرون رفتن را ندارد.»
از او درباره وضع زندگیاش میپرسم و اینطور پاسخ میدهد: «در یک خانواده مصرفکننده مواد مخدر به دنیا آمدهام و اعتیاد داشتم و چون از شرایط خوبی در خانه برخوردار نبودم، پیش پدر فرزندم رفتم و از او باردار شدم. HIV مثبت دارم، اما خدا روشکر آزمایش دخترم منفی است و به همین دلیل او را از پدرش گرفتم، اما همچنان اذیت میکند و خانوادهام نیز پذیرای بچه نیستند.»
به سراغ زن دیگری میروم، مادری که دو روز بود به این مرکز رجوع کرده، میگوید: «نه معتادم و نه بیماری دارم، شوهرم ۵ ماه است که من را رها کرده و خانوادهام میخواستند، بچهام را تحویل دهم، اما دلم نیامد و به اینجا پناه آوردم.»
تنها آرزویم این است، شوهرم برگردد
او در پاسخ به این سوال که چرا شوهرش او را ترک کرده، میگوید: شوهرم افغانستانی بود، من مریض و راهی بیمارستان شدم، شوهرم پول بیمارستان را پرداخت نکرد و خواهرم از او شکایت کرد و اختلاف بین ما زیاد شد و او فرار کرد و به افغانستان رفت. از او میپرسم چه آرزویی داری، میگوید: «تنها آرزوی من این است که شوهرم برگردد.»
از ما میخواهند که به طبقات دیگر برویم، صحبت از درد ودل زنها نیمهرها میشود و به سایر نقاط میرویم.طبقه دوم تاریک و کم نورتر است. زنان وقتی میآیند، ابتدا وارد این طبقه و اتاقی میشوند که بخش بیمارستانی مجموعه است و پس از رسیدن به وضعیت پایدار به طبقه پایین منتقل میشوند.
یکی از مددجویان درباره هزینه اقامت در اینجا میگوید: «هزینهها مجانی است، اما اگر تیم مجموعه به این نتیجه برسد که خانمی میتواند مبلغی را پرداخت کند، از او هزینهای دریافت میکنند که تا سقف ۸۰۰ هزار تومان است.» این در حالی است که برخی از زنان مدعی بودند تا یک میلیون و ۶۰۰ هزار تومان نیز به این مرکز اجاره پرداخت میکنند!
۸۰۰ هزار تومان سقف اجاره پرداختی زنان
دیلمیزاده درباره این اختلاف ارقام تصریح میکند: «۸۰۰ هزار تومان هزینه حداکثری بیمار است و ۳ هزینه دیگر نیز ممکن است به آن اضافه شود. نخست هزینه خرید موادغذایی از بوفه، دوم هزینههای درمان دارویی غیر از درمان دارویی نگهدارنده و همچنین هزینههایی که برای بچهها میشود از قبیل پوشک و دیگر وسایل، اما مدل اقتصادی اینجا ساده و پویا است، اینجا یک مرکز گران قیمت است و هزینه خدماتدهی بالا است و به چند طریق اینها را جبران میکنیم. اول کمکهای سازمان بهزیستی، دوم کمکهای موردی خیرین و همچنین هزینههایی که خود فرد پرداخت میکند، بنابراین یک فرد ممکن است در اینجا ۲۰۰ هزار تومان پرداخت کند، یک فرد ۱ میلیون و کسی اصلا پولی پرداخت نکند. بنابراین هزینهها و مدت نگهداری در اینجا کاملا شناور است.»
حضور ۷۰ درصد زنان در مرکز رایگان است
او در پاسخ به این سوال که چطور مشخص میشود؛ هر فرد توان پرداخت چه میزان پول را دارد، میگوید: «وضعیت اقتصادی شخصی یعنی وضعیت درآمد خود، خانواده و شوهرش را ارزیابی میکنیم، برای مثال بیماری داریم که از سوئد به ایران امده و اکنون در اینجا نگهداری میشود و به دلیل بیماری سایکوز هزینه داروهایش زیاد است و مبلغ بالاتری پرداخت میکند. ۷۰ درصد افراد رایگان حضور دارند و ۳۰ درصد با اجماع جمعی و اعلام خودشان به مرکز پول پرداخت میکنند. تاکید میکنم هر زنی در شهر تهران اگر نیاز به اقامت داشته باشد و واقعا پول نداشته باشد، میتواند به صورت کاملا رایگان از اینجا سرویس دریافت کند.»
او ادامه میدهد: «در یک سال گذشته، حدود ۱۰ تا ۲۰ درصد افراد از سوی شهرداری، ۱۰ تا ۲۰ درصد از سوی سازمان بهزیستی و ۱۰ تا ۱۵ درصد توسط NGOها و بقیه خودشان به این مرکز مراجعه کردهاند. از کسانی که امکان کمک دارند، میخواهیم برای کسانی که بهبود پیدا کردهاند و میخواهند از اینجا بیرون بروند، امکانات سرپناه اولیه را فراهم کنند.»
درباره کمکهای مالی هرکدام از این سازمانها میپرسم و دیلمی زاده اینطور پاسخ میدهد: «سازمان بهزیستی تا این لحظه ۱۰۰ میلیون تومان کمک مالی کرده و قول داده تا پایان سال ۳۰۰ میلیون تومان دیگر نیز کمک کند. شهرداری کمک مالی نمیکند، اما مکان را در اختیار ما قرار داده و کمکهای غیر مادی از قبیل تامین وسیله ایاب و ذهاب و غذا و مواردی از این دست را تامین میکند و بخشی از کمکها نیز توسط خیرین و به صورت غیرنقد تامین میشود.»
وعدههای غذاییمان کم است
به زیرزمین مرکز میرویم، سرویسهای بهداشتی، حمام و کارگاه خیاطی که به نظر میرسد؛ هنوز راهاندازی نشده در اینجا قرار دارد. همه چیز مرتب و تمیز است و بوی مواد شوینده همهجا پخش است. به سراغ یکی از بانوان در جلوی ورودی زیرزمین میروم، برخلاف برخی که از وضعیت مجموعه راضی هستند، او نظر متفاوتی دارد و میگوید: «در اینجا به شدت از ما کار میکشند، برای اینکه شما امروز بیایید، از چند روز قبل مشغول تمیزکردن اینجا هستیم، تمامی لباسها را رگال کردیم، سرویسهای بهداشتی را تمیز کردیم و بچهها به خاطر اینکه تا نصفه شب در هوای سرد بودند، مریض شدهاند. وعدههای غذایی ما کم است و هر کسی اعتراض دارد، میگویند بروید خانه خودتان.»
او که خودش به شیشه اعتیاد دارد، ادامه میدهد: «۲۰ روز است که به اینحا آمدهام تا زندگیام را درست کنم، اما آنها دارند من را روانی میکنند، دستم میپرد، من اصلا تیک دست نداشتم، از وقتی آمدم اینجا اینجوری شدهام.»
نارضایتی از برخورد کارکنان مرکز
از برخورد برخی کارکنان در اینجا ناراضی است و میگوید: «در اینجا دزدی دیدم و اطلاع دادم، اما هیچکس به آن رسیدگی نکرد و از او میخواهند گلهگذاری را ادامه ندهد، اما یکی از مسئولان شهرداری همراه میگوید؛ ما اینجاییم که مشکلاتتان را بشنویم. برای اینکه به او چیزی نگویند صحبت را تمام و آنجا را ترک میکنیم.»
از مرکز نگهداری مادر و کودک پروین عازم مقصد بعدی در لویزان میشویم، در اینجا شرایط جور دیگری است، برخلاف مرکز مادر و کودک که فضا حال و هوای خانوادگی بیشتری داشت، در اینجا دیوارهای بلند و حفاظهای فلزی بر روی درها و پنجرهها در نگاه اول به چشم میآید که حاکی از اتخاذ تدابیر امنیتی شدیدی است.
از «حسین مهاجر»، مشاور مدیرعامل سازمان خدمات اجتماعی شهردار تهران درباره علت این تدابیر امنیتی میپرسیم و توضیحاتی را درباره سامانسرا میدهد: «اینجا سامانسرای لویزان، مرکز نگهداری موقت زنان آسیبدیده شهر تهران است که متکدیان و کارتنخوابهایی که امکان رفع امور روزانه خود را ندارند و نمیتوانند کسب درآمد کنند از متکدیان گرفته تا معلولان جسمی، ذهنی، سالمندان و بیماران ذهنی به اینجا منتقل و پذیرش میشوند. این افراد توسط گشتهای شهرداری و از طریق تماسهای ۱۳۷ و گزارشات شهروندان جمعآوری و به اینجا منتقل میشوند.»
برخی زنان نسبت به اقامت در مرکز مقاومت میکنند
از او درباره مقاومت مددجویان برای انتقال به اینجا میپرسیم و میگوید: «برخی زنان مقاومت میکنند، اما یک مامور انتظامی به عنوان ضابط قضایی داریم و تمامی افراد با حکم قضایی امکان خروج از مرکز را دارند.»
مدیر ساماندهی آسیبدیدگان اجتماعی شهرداری تهران در پاسخ به این سوال که آیا آنها مجرمند که باید با دستور قضایی از مرکز خارج شوند، میگوید: «تکدیگری و ولگردی جرم است.» در واکنش به اظهارنظر او خبرنگاران میگویند؛ کارتنخوابی که جرم نیست! مهاجر در پاسخ اظهار میدارد که ما به عنوان مجرم آنها را به اینجا منتقل نمیکنیم، اگر این فرد در سطح شهر ول شود، میمیرد، بگذاریم بمیرد؟ او که به نظر میرسد در قانع کردن خبرنگاران مانده، درخواست میکند، دیگر ایرادات این شکلی نگیرید.
قبل از ملاقات با مددجوها ما را به ساختمان دیگری که در انتهای حیاط پشتی است میبرند، همچنان دیوارهای بلند و نردههای میلهای و فلزی در جلوی چشمانمان رژه میروند، اما در اینجا یک تفاوت دیگر با ساختمان جلویی وجود داد؛ ارتفاع پنجرهها خیلی بالا است و نور بسیار کم است. ۵ اتاق با تختهای دو طبقه و یک اتاق بازی کودک که انگار تاکنون هیچ آدمی به آنجا منتقل نشده است.
تشریح نحوه شرایط کودکان در مرکز
از مهاجر درباره مُردگی اینجا میپرسم و میگوید: «سقف اینجا را بالا گرفتند، زیرا در دورهای معتاد به این مکان زیاد میآمد. عملا به همین دلیل نبود نور کافی اینجا را از کارکرد اصلی خود کنار گذاشتیم. اینجا تقریبا بدون استفاده است و هیچوقت پر نمیشود.»
سپس درباره شرایط پذیرش کودکان توضیح میدهد: «کودک اگر همراه مادر باشد یک روز در اینجا نگهداری میشود و با حکم قضائی او را به مرکز کودکان می فرستیم. اگر کسی بیاید اینجا، آمدنش با خودش است، ولی رفتنش با حکم قاضی.»
بهزیستی معمولا افراد سالم را پذیرش میکند
مهاجر که ظاهرا از حضور طولانی زنان در اینجا و عدم همکاری بهزیستی ناراضی است، میگوید: مصوبه شورای عالی اداری شهرداری تهران را ملزم کرد که در خصوص ساماندهی آسیبدیدگان اجتماعی مداخله کند. وظیفه شهرداری تهران تامین فضا است، وقتی فضا را به آنها دادیم، کار انجام نشد و گفتند ماشین هم در اختیار بگذارید تا آنها را جمعآوری کنیم. پول و اعتبار را هم ما گذاشتیم و قرار بود پرونده آنها طی مدت یکی دو روز به نهادهای مسئول از قبیل بهزیستی و دانشگاههای علوم پزشکی و کمیته امداد انتقال داده شوند، اما این فرایندها انجام نمیشود، در حالی که ۹۰ درصد افراد در اینجا مربوط به حوزه سازمان بهزیستی هستند که این سازمان هم اعلام کرده توان نگهداری از آنها را ندارد و از همین رو در سیستم ما رسوب میشوند. بهزیستی معمولا افراد سالم را که هزینه نگهداری ندارد، پذیرش میکند و عموما بیماران در سیستم ما ماندهاند.»
سپس به سمت مرکز نگهداری زنان میرویم، در ورودی قفل است، آن را باز میکنند و وارد میشویم.زنهایی که رنج سنیشان بین ۳۰ تا ۸۰ سال است روی تختها نشستهاند، لباسهایشان شبیه لباس بیمارستانیها است و در اتاقی که حتی تلویزیون آن نیز در حصاری فلزی محصور شده، اسکان دارند. به سراغ یکی از آنها میروم، صورت شرقی با موهای مشکی که از وسط سرش بین دو طرف صورتش ریخته، اولین حرف او این است: «کی آزاد میشوم؟ دلم برای خانوادهام تنگ شده.»
از آقای مهاجر درباره آن زن میپرسم و میگوید: خانواده موثر ندارد، بیمار روانی است و باید تحویل بهزیستی شود.
حضور چندین زن مبتلا به ایدز در مرکز نگهداری
به گفته یکی از کارشناسان سامانسرا چند زن مبتلا به ایدز در این مرکز حضور دارند، یک زن باردار نیز در کنار تختی نشسته است که شوهرش او را ترک کرده و برای امرار معاش به تکدیگری روی آورده است.
سراغ زن دیگری میروم، چند نقطه کوچک خالکوبی شده روی صورتش دارد، میگوید: «اینجا به حرف ما گوش نمیدهند و نمیگذارند با اعضای خانوادهام تماس بگیرم.» او همچنین مدعی میشود که پتوی پیرزنهایی که دچار بیاختیاری ادرار میشوند را بر میدارند و بعد از یک ساعت که نم و خیسی آن رفت به نفر دیگری میدهند.»
همهمه بالا میرود، به جز برخی که فقط تماشاچی هستند، خیلیها دوست دارند حرف بزنند، ظاهرا اینجا برایشان بیشتر شبیه زندان است و دوست دارند در این زمان اندک حرفشان را به گوش ما برسانند.
زن دیگری سریع جلو میآید و میگوید یک خانه به من بدهید، از اینجا میروم، صدای دیگری میگوید به ما غذای کافی نمیدهند، آقای مهاجر صدا میزند که وقت تنگ است و باید هرچع سریعتر برویم و ما را به بیرون مرکز هدایت میکنند.
۹۷ درصد زنان خودشان به گرمخانه چیتگر میآیند
پس از اینجا نوبت به بازدید گرمخانه بانوان در چیتگر است، ساعت از ۹ و نیم شب گذشته و در ترافیک سنگین ورودی منطقه ۲۲ گیر افتادهایم، پس از ترافیک یک ساعته به گرمخانه میرسیم، دسترسی به اینجا سخت است و ظاهرا از قبل وعده رایگان شدن بلیط مترو برای بانوان را دادهاند که عملی نشده و مجددا از مسئولان همراه میخواهیم که این اتفاق رخ دهد.
ورودی، یک راهرو کوچک است که به حیاط پشتی میرسد، سقف اتاقها شیروانی دارد و تمامی تختها در یک اتاق قرار گرفته است، فضای مجموعه کمی سرد بود، اما زنهای حاضر معتقد بودند گرما مطلوب است، ظرفیت نگهداری ۱۵۰ نفر بود و رنج افراد از ۲۳ سال شروع میشد تا ۸۰ سال.
مهاجر درباره این مرکز میگوید: «۹۷ درصد بانوان با پاهای خودشان میآیند و ۳ درصد توسط گشتهای شهرداری به اینجا منتقل میشوند.»
او درباره اجاره مصرف مواد مخدر در اینجا میگوید: «مصرف مواد مخدر در اینجا ممنوع است، اما یکی از زنان مدعی است؛ اینجا مبادله مواد راحت است.»
یک ورزشکار تیم ملی هم در این گرمخانه زندگی میکند که مهاجر ما را به گفتوگو با او دعوت میکند. او میخواهد اسم و جزئیاتی از علت حضورش در اینجا منتشر نشود، زیرا پس از محرومیت از تیم ملی حرفهای رکیکی به او نسبت داده شده است. سه سال عضو تیم ملی بوده، اما به دلیل دوپینگ و تتوهای متعدد روی بدنش محروم شده اما میگوید لطف فدراسیون شامل حالش شده و مورد بخشش قرار گرفته است.»
دختر جوان میگوید: «هیچکس در تیم ملی از من حمایت نکرد. پدر و مادرم از هم جدا شدند و من تنها زندگی میکردم. مدتی معتاد شده بودم، اما ترک کردم.»
از او درباره تامین هزینههای زندگیاش میپرسم و میگوید: «هزینههایم را از دستفروشی در مترو و نظافت خانهها تامین میکنم. او درخواست دارد که باشگاههای تحت نظر شهرداری را به او معرفی کند تا هزینه باشگاه برایش کمتر شود.»
خانهام آتش گرفت و دیگر جایی برای زندگی نداشتم
به سمت زن دیگری میروم که آثار سوختگی روی صورتش دارد، علت را جویا میشوم و میگوید: «خانهام آتش گرفت و جایی برای زندگی نداشتم، مجبور شدم به اینجا بیایم. یک سال است که اینجا هستم. پدر و مادرم فوت شدهاند و خواهر و برادر ندارم. یک دختر دارم که به آلمان مهاجرت کرده و از وضعیت من خبر ندارد. شوهرم ۲۰ سال است که من را ول کرده و رفته و طلاقم نداده است، مشکل خیلی بزرگی که دارم این است که هنوز نتوانستهام طلاقم را بگیرم. اگر طلاق بگیرم میتوانم حقوق پدرم را دریافت کنم. حتی یارانه هم به من نمیدهند.»
او ادامه میدهد: « وقتی به اینجا آمدم، معتاد بودم و همینجا ترک کردم. اینجا اجازه سیگار کشیدن داریم، نوبت کاری بچهها را میگیرم و توالت میشورم بعد پولش را از آنها میگیرم و میگویم از بیرون برایم سیگار بیاورند.»
در پایان سراغ زنی میروم که با ظاهری موقر در گوشه ورودی ایستاده و از وضعیت خود اینطور میگوید: «مادرم سالها پیش فوت کرد و سال گذشته نیز پدرم را از دست دادم، برادرم خانه پدری را گرفت و من جایی نداشتم و به اینجا آمدم. مصرف شیشه داشتم و الان ۶ ماه است که در حال ترک هستم. با ترجمه زبان انگلیسی معیشت خودم را تامین میکنم و از شرایط اینجا راضی هستم.»
ارسال دیدگاه