فرامرز توفیقی*
عادت به سوداگری
درد کارگران هپکو و کارخانههای مشابه آن درد امروز نیست. درد دیروز و فردا هم نبوده و نخواهد بود. من همواره بر این طبل کوبیدهام و تاکید کردم که ما مسائل را فرآیندمحور نگاه نمیکنیم. متاسفانه ما مسائل را به صورت بستههایی که یک سری ورودی دارد و قرار است یک سری هم خروجی داشته باشد، نمینگریم. با وجود بسیاری از شعارها و ادعاها هیچگاه با برنامهریزی جلو نمیرویم. خلقالساعه و هیجانی عمل میکنیم، هیجانی تصمیم میگیریم و به تبعات آن توجهی نمیکنیم.
اوج این شیوه رفتار را در آن سالهایی میتوان در رفتار مسوولان دید که قیمت نفت به بشکهای بالای ۱۰۰ دلار رسیده بود، زمانی که شاهد اجرای نادرست قانون و اجرای نادرست خصوصیسازی بودیم. به تبع آن یکی از آقایان که در راس قوه مجریه بود مدعی شد (و حتی در مناظرههای تلویزیونی هم این ادعا را مطرح کرد) که...
«مگر من دیوانهام که اگر لب مرز شکر را کیلویی A دلار به من میفروشند من آن را از کارخانه داخلی به قیمت کیلویی A علاوه B دلار بخرم و به مردمم ضرر بزنم؟» کسی نبود به او بگوید اگر فردا نفتی نباشد که شما به بشکهای بالای ۱۰۰ دلار بفروشی و بعد آن کسی که شکر را لب مرز کیلویی A دلار میفروخت از آن پس کیلویی A به علاوه B دلار بفروشد آنگاه چه کار خواهی کرد؟
نتیجه همین شد که دیدیم بر سر کارخانه نیشکر هفتتپه چه آمد و بر سر کارخانههای چغندرقند چه رفت. شرکت هپکو هم از این رویه و رفتار مستثنی نبود، گو اینکه شرکت ریل و واگنسازی هم از این نگاه و تبعات آن مستثنی نبود. متاسفانه باید بپذیریم که ما در عملکردمان برنامهریزی نداریم ما اقتصادمحور عمل نمیکنیم. نکته دیگری هم باید به این بحث و آسیبشناسی بیفزاییم و آن این است که حافظه تاریخی و سابقه تاریخی ما متاثر از موقعیت جغرافیاییمان یعنی قرار گرفتن در خط و جاده ابریشم بوده است.
«سوداگری» به رفتار و عادت ما تبدیل شده است. نگاه کنید ببینید همین امروز اگر مردم بشنوند در خرید سکه میتوانند سود کنند همهدار و ندار و داراییهایشان را میفروشند یا حاضر میشوند قرض کنند، بروند سکه بخرند تا سود کنند. همه ما به نوعی سوداگرانه به دنیای اطرافمان نگاه میکنیم تا اقتصادمحورانه. از سوی دیگر فردمحورانه عمل میکنیم تا تیممحورانه. عدم پایش و نظارت دولت و مجلس عملا موجب شده تا آنچه باید اتفاق میافتاده به درستی اتفاق نیفتد. بدتر از این، ما عادت به پاسخگویی نداریم. هیچگاه خودمان را پاسخگو نمیدانیم و گویی تافته جدا بافتهایم.
به قانون عمل نمیکنیم و هیچگاه نمیخواهیم شفافیت آماری داشته باشیم. در همان اوایل دهه ۸۰ که واگذاریها شروع شده بود بسیاری گفتم و فریاد زدم که چرا ما شرکتها را به تعاونیهای کارگری واگذار نمیکنیم؟ واگذاری به خود کارگران این سود و منفعت را داشت که آنها چون خودشان کار را میگرداندند نسبت به آینده آن دلسوزانه تصمیم میگرفتند و خودشان بهتر میدانستند چه باید بکنند. دوران آنکه بگوییم کارگر نیاز به آقا بالاسر دارد گذشته است و کارگران خیلی خوب میفهمند، آگاهند، بصیرند و بسیار آیندهنگر (بسا که بیشتر از اقتصاددان و وکیل و نماینده ما آیندهنگر باشند) اما چنین نشد و تصمیم براین شد که شرکتها به افرادی و گروههای خاص واگذار شود.
به این مجموعه برخوردهای سلیقهای را بیفزایید و غیبت شایستهسالاری در گزینشها و واگذاریها. از سوی دیگر ما افتخار میکنیم که عضو هیات رییسه ای.ال.او (سازمان جهانی کار) هستیم ولی حق اعتراض کارگران و حق بحث و گفتوگوی کارگران را نادیده میگیریم و بها نمیدهیم. با کارگران برخوردهای نامتعارف میکنیم. از یاد میبریم که حضرت علی(ع) فرمود «من لامعاش له لامعاد له». چطور انتظار داریم از کارگر که طبق قانون و برمدار قانون عمل کند در حالی که مدیران بالادستی او طبق مدار قانون حرکت نکردهاند؟
چرا نباید صدای کارگرانی که دلسوز تولید و چرخیدن چرخه اقتصاد کشور بوده و هستند را بشنویم و حرفهایشان را در تصمیماتمان به کار بگیریم و چرا باید اجازه دهیم آنهایی در خصوصیسازی پیش بیفتند که برای تولید دلسوز نبوده و صرفا میخواهند از طریق فروش زمین و املاک دهها برابر آنچه شرکت را خریدهاند سود کنند به قیمت آنکه دیگر چرخه تولید نچرخد؟
*عضو شورای عالی کار
منبع: روزنامه اعتماد
ارسال دیدگاه