پای گفته های زنی که سرطان را شکست داده و حالا رستوران گیاه خواری دارد
این خانم جوان هر روز ۱۰ مهمان در رستورانش دارد
بخشی از عواید فروش صرف پخت غذا برای کودکان میشود
تهران (پانا) - چند لحظه چشمانتان را ببندید و جهانی را تصور کنید که آدمهایش بهجز صلح، عشق و معجزهمهربانی به هیچچیز دیگری فکر نمیکنند. آدمهایی که چشمانشان را بهروی جهانی از ناملایمتها بستهاند و برایشان مهم نیست که صلح چه عایدیای برایشان دارد.
به گزارش ایسنا، اگر تصور این جهان برایتان سخت است حالا آرام چشمانتان را باز کنید و این گفتوگو را تا انتها بخوانید تا بانویی را بشناسید که هدف زندگیاش صلح و محبت به جهان اطرافش است.
مریم محبی متولد سال ۱۳۶۱ است. او فوقلیسانس نقاشی دارد و گیاهخوار مطلق است. مدتزیادی هم نقاشی تدریس میکرده اما پس از بچهدار شدن تا حد زیادی کارش را محدود کرده است. او در حالحاضر در آشپزخانه کوچک خانهاش یک رستوران اینترنتی مخصوص گیاهخواران راه انداخته که قوانین و ویژگیهای خودش را دارد. مثلاً اینکه این رستوران هر روز فقط میزبان ۱۰ مشتری است و بخش زیادی از عواید فروش این رستوران کوچک خانگی صرف پخت غذا برای کودکان کار میشود.
با مریم محبی یک گپ و گفت مفصل داشتهایم درباره این رستوران متفاوت و جهانبینی او درباره زنبودن، آشپزی، زندگی، صلح و … .
خانم محبی اول از علاقهمندیهایش میگوید: «همیشه دلم میخواست سراغ کاری بروم که رنگ و لعاب و نشاط داشته باشد و از طرفی با آدمهای مختلف معاشرت کنم چون عاشق ارتباط برقرار کردن هستم. سه چیزی که خیلی مرا آرام میکند نقاشی، عکاسی و بعد آشپزی است و در کنار آن نیز ارتباط و شناخت از آدمهای مختلف خیلی برایم مهم است. دوست دارم به آدمها عشق بدهم؛ هرچند شاید یکوقتهایی آن عشق را دریافت نکنم اما حسی که خودم پیدا میکنم برایم مهم است. آن انرژیهای بد خیلی سریع در میان حسهای خوب گم میشوند و فراموششان میکنم. من خیلی آدم خوشبینی هستم؛ خوشبین به اطرافم، به جامعه و آدمها. همیشه فکر میکنم هر آدمی که به زندگیام میآید رسالتی دارد و قرار است یک چیزی به من یاد بدهد. این را از پدرم یاد گرفتهام.»
او اصالتاً اهل بندرعباس است و در تهران و یزد تحصیل کرده و مدتی هم به آبادان رفته است: «همیشه آشپزی میکردم و به این کار خیلی علاقه داشتم. دوستانم هم همیشه از دستپختم تعریف میکردند و به شوخی میگفتند: دستت خوشمزه است! البته الان یک سالونیم است که گیاهخوارم.»
گیاهخوار شدن خانم محبی داستانی پشتش دارد که البته برای خودش با غمی بزرگ همراه است: «یک سال و نیم پیش برادرم را از دست دادم؛ وقتی او فقط ۳۶ سال سن داشت و بر اثر سرطان خون از دنیا رفت. او برای طی کردن روند درمان در تهران به خانه ما میآمد و من همیشه در حال تحقیق این بودم که چه غذاهایی برایش مناسب است. خیلی تحقیق کردم و بر اثر مطالعه آگاهیهایی پیدا کردم. دیگر تصمیم گرفتم مسیر زندگیام را عوض کنم. اول فقط سالمخواری میکردم اما بعد با یک انتخاب آگاهانه گیاهخوار مطلق شدم. البته امروز هیچ جبههای نسبت به همهچیزخوارها ندارم. این فقط عقیده من است و گیاهخواری برایم نماد صلح است و خب برادرم باعث شد که مسیر زندگیام عوض شود.»
او ادامه میدهد: «در آن روزها در عینحال بهخاطر از دست دادن برادرم غمگین بودم و احساس میکردم که همهچیزم را از دست دادهام. خودم را باخته بودم با اینکه همیشه دختری قوی بودم. متأسفانه نمیتوانستم با آن اتفاق کنار بیایم. نقاشی و عکاسی را بهطور کامل کنار گذاشتم و با خودم لج کردم. حتی دیگر سفارش نقاشی قبول نمیکردم و به ۱۲ سال تدریس پشتپا زده بودم. تا اینکه مژگان، همسایه دیوار به دیوارم که از اوضاع روحی من باخبر بود، پیشنهاد داد غذا و شیرینی درست کنم و تصویرش را در فضایمجازی به اشتراک بگذارم و آموزش آشپزی گیاهی را شروع کنم. چون هم آموزش را خیلی دوست دارم و هم میتوانستم یک کسب و کار خانگی برای خودم راه بیندازم تا کمی سرگرم شوم. با همسرم در اینباره مشورت کردم و او هم گفت اگر فکر میکنی آشپزی تو را خوشحال میکند این کار را انجام بده اما بهخاطر پول این کار را نکن!»
این ایده در حالی شکل گرفته بود که او دو روز در هفته برای کودکان کار غذایسالم میپخت و حالا همین ایده کوچک باعث شده بود که او هم یک کسب و کار کوچک داشته باشد و هم عواید حاصل از آن را صرف فعالیت خیرخواهانهاش کند: «همیشه کار کردن و استقلال را دوست داشتم و از سوم دبیرستان کار میکردم و آموزش نقاشی میدادم. آشپزی و به اشتراک گذاشتن تصویر غذاهایم اولش خیلی برایم جدی نبود. همسایهمان که صفحه پربازدیدی داشت، برایم تبلیغ کرد. اولین مشتریام خانم عزیزی بهنام گلاره از سنندج و دوستدار محیط زیست بود که وقتی یکروز به تهران آمد به من غذا سفارش داد. من در منوی خودم غذایی به اسم «بریانی» برای گیاهخواران دارم که دستورش برای خودم است. او خیلی از غذا خوشش آمد و اتفاقاً این مشتری هم خیلی برایم تبلیغ کرد. بهتدریج دنبالکنندههایم زیاد شدند و سفارشهایم بیشتر شد.»
کسب و کار خانم محبی با همین روال گسترش پیدا کرد و او منوی هفتگی مشخصی برای غذاهای گیاهیاش ارائه داد: «با تمام وجود و با شوق کارم را پیگیری کردم و دوستهای خوبی پیدا کردم. خیلی اتفاقهای خوبی برایم افتاد. حس اولین مشتری که یک خانم فوقالعاده محسوب میشد، برایم دوستداشتنی بود. مشتریها زیاد شدند اما در روز بیشتر از ۱۰ سفارش قبول نکردم که هم به بچه و زندگی برسم و هم لذت کار کردن را ببرم. الان میتوانم برای پسرم پرستار بگیرم و برای خانه خدمتکار داشته باشم که کارهایم را انجام دهد اما دوست ندارم. دلم میخواهد خودم کارهایم را انجام دهم و در کنارش از شغل جدیدم لذت ببرم.»
دریافت سفارشها، خرید روزانه و پخت غذا بخش راحت کار خانم محبی است. او ارسال غذا را هم خودش بر عهده دارد: «زمان ارسال غذا برای مشتریها همسرم خیلی کمکم میکند. او برای اینکه حال من خوب باشد و برای اینکه مرا تنها نگذارد به من کمک میکند. خیلی وقتها از مشتریها میخواهم خودشان پیک بفرستند و اغلب همکاری میکنند اما بعضیها هم هستند که دوست ندارند همکاری کنند و بداخلاقی میکنند.»
شروع کار برای او با چالشهای متعددی همراه بوده است: «دو هفته از آغاز کارم میگذشت که یک خانم هنرمند که نسبتاً معروف هم هست، سفارش فلافل و سمبوسه داد و من قبول کردم اما متأسفانه هنوز قلق کار دستم نیامده بود و ۱۰ دقیقه سفارش این خانم دیر شد و تلفنشان آنتن نمیداد که بتوانم تأخیر را به ایشان اطلاع دهم. او خیلی بهخاطر این موضوع بداخلاقی کرد و من از این برخورد شوکه شدم و تا ۳ روز ناراحت بودم؛ چون همیشه فکر میکردم او خانم بسیار کاملی است. برایش یادداشت گذاشتم و نوشتم از شما انتظار این رفتار را نداشتم و ایشان گفت که اگر سرتان شلوغ است چرا سفارش میگیرید؟ کمی با ایشان صحبت کردم و در نهایت ایشان گفت که این موضوع برایش قابل قبول نبوده است. به ایشان توضیح دادم قصد من از آشپزی و فروش غذا، پول نیست؛ فقط عشق است. پس از یک مکالمه طولانی برایم پیام گذاشت و عذرخواهی کرد که در شرایط روحی خوبی نبوده است. وقتی این مشکل را حل کردم به آرامش رسیدم و هفته بعدش هم دوباره ایشان به من سفارش غذا داد و من آنروز بهخاطر سفارش این خانم هیچ سفارشی را قبول نکردم. غذایشان را به زیباترین حالت بستهبندی کردم و پسرم را برداشتم و به آموزشگاه آن خانم رفتم تا خودم غذا را برایشان ببرم. ایشان شوکه شد و سریع میز ناهار را چید و با هم غذا خوردیم. این کار را برای جبران آن ۱۰ دقیقه تأخیر که ناراحتش کرده بود، انجام دادم و خواستم لبخند روی لبش بیاورم. موفق شده بودم که این کار را کردم و این حس خوبی بهمن میدهد.»
برای مریم محبی لبخند مشتریانش در اولویت است و بارها این را تکرار میکند: «من همیشه پس از ارسال غذا نظر مشتریها را میپرسم و نظرشان خیلی برایم مهم است. یک روز ساعت ۴ بعد از ظهر مشتری سفارش غذا داد. به او گفتم غذا نزدیک تهدیگ است اما خودش گفت مشکلی ندارد. غذا را برایش فرستادم اما بعدش هیچ پیامی از او نگرفتم. خیلی برایم عجیب بود چون مشتریها به من پیام میدهند و راجع به غذا نظر میدهند. بهایشان پیام دادم که نظرش را جویا شوم اما پاسخی نداد. بعد از دو روز بهمن پیام داد و گفت غذا کمی طعم تهگرفتگی داشت. ناراحت شدم و دیدم خوشبختانه آدرس ایشان را دارم و یکروز برایشان بدون اینکه خبر داشته باشند، سمبوسه فرستادم. آنقدر خوشحال شد و ذوق کرد که این برایم یکدنیا ارزش داشت. یک مشتری دیگر دارم که چند وقت پیش پیام داد که عازم کانادا است و سفارش ادویه داد و من همراه ادویه برایش چند سمبوسه فرستادم. خیلی خوشحال شد. این احساس شادی که مشتریها دارند خیلی برایم عزیز است. وقتی میفهمم کسی را خوشحال کردهام بهاندازه یکدنیا برایم میارزد. من واقعاً از خوشحالی دیگران بال در میآورم. برایم لذت غیرقابل وصفی است. احساس میکنم قلبم لبخند میزند. این حس آنقدر برایم عزیز است که دوست دارم برای بهدست آوردنش همه کار بکنم.»
با وجود همه این چالشها رستوران خانگی مریم محبی بهفکر کودکان کار هم هست: «من از خیلیقبل برای کودکان کار غذا میپختم و از همانروز اول که کسب و کارم را شروع کردم، هفتهای دوبار را به پخت غذای سالم برای کودکان کار اختصاص دادم. روزهای سهشنبه و پنجشنبه برای بچهها غذای مخصوص میپزم و همسرم آن را میان کودکان پخش میکند. در واقع بخشی از درآمد کسب و کارم به این موضوع اختصاص دارد و این موضوع انگیزه اصلی من برای این کارم است.»
از او میپرسم که این بذل و بخششها به کسب و کارش لطمه مالی وارد نمیکند؟ جواب میدهد: «کار من آنقدر گسترده نیست که ضرر و زیان داشته باشم. از درآمدم راضیام. اگر من ۴ تا سمبوسه برای کسی بفرستم چه اتفاقی میافتد؟ اصلاً ضرر نیست. هر چیزی بهدنیا بدهید چهار برابر پس میگیرید. من امروز از بچهداری، خانهداری، شغلم، ارتباطی که با آدمها در جامعه دارم و از حضور در فضایمجازی لذت میبرم و خب از زندگی احساس رضایت دارم. مشتریهای من دنیای خاص خودشان را دارند. ببینید غذا کاملاً با روح و روان آدم سر و کار دارد. احساس میکنم عشق من با عطر غذا به مشتری منتقل میشود.»
او آشپزخانهاش را نه فقط محل کارش بلکه یک مکان مقدس میداند: «روزهایی هست که اصلاً از مشتریها سفارش نمیگیرم چون احساس میکنم آن انرژی که باید را ندارم و نمیتوانم به مشتری احساس خوبی بدهم. ممکن است پسرم مریض باشد و تمام شب بیدار بمانم. برای همین در طول روز به آرامش خودم و پسرم اهمیت میدهم تا انرژی منفی با غذا برای مشتری نفرستم. آشپزخانه برای من مکان بسیار مقدسی است. همیشه یک شاخه گل طبیعی در آشپزخانه دارم. من خرید روزانه دارم و محال است که از مواد یخزده استفاده کنم. همیشه فکر میکنم دارم برای خانواده خودم غذا درست میکنم. تصورم این است که هر روز ۱۰ نفر مهمان دارم. از همان میوهفروشی و سوپرمارکتی که برای خودمان خرید میکنم برای مشتریها هم خرید میکنم. زمان ارسال غذا چون تنها هستم برایم سخت است. اگر بچه خوابش بیاید و شیر بخواهد به مشتری خبر میدهم که وقت شیر پسرم است و ارسال چند دقیقه طول میکشد و مشتریها هم خیلی خوب برخورد میکنند اما تا ساعت ۵ که همسرم به خانه میآید همه چیز سر جایش است.»
او امروز از شغلش و آشپزخانه کوچکش احساس رضایت عمیق دارد: «امروز خیلی خوشبینم. احساس میکنم اعتماد، دنیا را زیباتر میکند و اگر حتی یک نفر را تحت تأثیر قرار دهم این برایم خیلی مهم است. من به صلح درونی رسیدهام و دوست دارم این صلح را پخش کنم. در خانه هم همینطور هستم. همیشه به این فکر میکنم که چه چیزی همسرم را خوشحال میکند و برای خوشحالی همسرم که در حالحاضر نزدیکترین شخص به من است برنامهریزی میکنم. یک وقتهایی برایم سوال است که چرا بعضی آدمها به خوشحال کردن هم فکر نمیکنند؟ اگر همه آدمها حتی روزی ۲ دقیقه به خوشحال کردن هم فکر میکردند، دنیا بهشت میشد.»
مریم محبی معتقد است برای رسیدن به این صلح درونی هرکس باید از خودش شروع کند: «امروز داشتم در اینستاگرام یک رشته استوری از یک خانم هنرمند میدیدیم که میگفت چرا میگویند دوربین ما اسلحه ماست؟ چرا بعضیها به مردم میگویند بهخاطر دفاع از خودتان فحاشی کنید و بجنگید؟ باور کنید ما اصلاً جنگ نمیخواهیم. شاید سلاح یک دختر لبخند او باشد. واقعاً از این تفکر لذت بردم. متأسفانه دخترهای ما خیلی سریع روی موج سوار میشوند و بهجای اینکه با خودشان فکر کنند و ببیند کارشان آسیبزننده است یا سازنده شروع به واکنش میکنند. ما در جامعه باید هرج و مرج را کم کنیم نه اینکه بجنگیم. جنگ در دنیا فراوان است و ما فقط نیاز به آشتی با خودمان داریم. این خیلی قشنگتر از فحاشی است.»
این زن امروز از جایگاهش در زندگی احساس خرسندی میکند و میگوید: «نقطهای در زندگیام نیست که بهخاطرش پشیمان باشم. احساس و اعتقادم این است زنی که در جامعه نباشد منزوی میشود. میخواهم بگویم همه خانمها با تلاش و برنامهریزی میتوانند کسب و کار موفقی داشته باشند. امروز به گسترش کسب و کارم فکر میکنم و خیلی هم پیشنهادهای خوبی برای شراکت و پروژههای بزرگتر دارم اما الان در فکر این هستم یک کتاب آشپزی با محتوای دستور غذاهای گیاهی بنویسم.»
ارسال دیدگاه