قتل عام در ۳ بامداد
تهران (پانا) - اختلافات خانوادگی در گتوند ۱۵ تیر رقم خورد؛ اختلافی که با مرگ گره خورد. داماد خانواده با کلاشینکف جان همه اعضای خانواده همسرش را گرفت؛ جان همسرش را نیز هم. پدرزن، برادرزن، مادرزن و همسرش قربانیان کینه و نفرت داماد گتوندی شدند. هر چهار نفر را کشت جز یک نفر؛ آن هم خواهر کوچکتر همسرش را. قاتل پس از رگبار اهالی خانه آقای رحمانی با ماشینش گریخت اما مأموران آگاهی خیلی زود او را دستگیر کردند.
بهگزارش شهروند، ساعت ۳ بامداد بود که صدای شلیک فضا را پر کرد. یکی از همسایهها وقتی رسید که حمید، داماد قاتل خانواده رحمانی، در حال فرار بود. اختلافات سر دراز داشت. درست دو سال پیش از این ماجرای تلخ و خونین، محبوبه به دلیل بددلیهای شوهرش حمید از او تقاضای طلاق کرد.
همین موضوع باعث ریشه دواندن کینه در دل حمید شد. تهدید پشت تهدید. نتیجه تهدیدها شد به آتشکشیدن ماشین پدرزنش، به رگبار بستن مغازه پدرزن و درنهایت تهدید به مرگ که آن را هم اجرا کرد. مسائل پیشآمده باعث شد قنبر، پدرزنش، از او شکایت کند. شکایت قنبر حمید را روانه زندان کرد. دو روزی از مرخصیاش در زندان میگذشت که نقشه شوم و تهدیدهایش را عملی کرد و خانه پدرزنش را با کلاشینکف به رنگ خون درآورد. پشت پرده قتل عام خانوادگی در گتوند تلخ بود.
شب رگبار
عزیز رحمانی، همسایه و پسرعموی قنبر، پس از شنیدن صدای شلیک هراسان و نگران وارد خانه مقتولان میشود: «یک ربع از ساعت ۳ نیمهشب گذشته بود که از صدای شلیک ترسیدم. با دلهره خودم را به خانه پسرعمویم که همسایهمان هم میشد، رساندم. وسط خانه پسرعمویم قنبر، همسر اولش، همسر دومش، پسرش و محبوبه همسر حمید با بدنی خونین پخش زمین شده بودند.
همسر اول قنبر و همسر دومش همه با هم در یک خانه زندگی میکردند. آن شب وقتی رسیدم گمان کردم غریبهای وارد خانه شده است. در همان حین، از حیاط دیدم ماشین قنبر به وسیله شخصی ناشناس به بیرون خانه در حال حرکت است. اول فکر نمیکردم؛ قاتل، حمید داماد قنبر و همسر محبوبه باشد، اما بود. همسر دوم قنبر و یکی از دخترهای او جان سالم به در بردند.» عزیز کلماتش را شروع نکرده بود که پایان داد.
تراژدی تلخ
عبدالله مرادی، برادر همسر دوم قنبر، با صدایی غمگین از تراژدی تلخ این قتل عام خانوادگی میگوید: «همسر اول قنبر بچهدار نمیشد، برای همین قنبر در همان اوایل ازدواج مجبور شد زنی دیگر بگیرد. چهار دختر و یک پسر حاصل ازدواج دوم قنبر بود. دو دخترشان ازدواج کرده بودند. اما محبوبه و زهرا با پدر و مادرشان زندگی میکردند.
ناگفته نماند همسر اول و دوم او در کنار هم زیر یک سقف زندگی میکردند. محبوبه فرزند سوم آنها حدود ۹ سال پیش با حمید که پسرداییاش هم میشد، ازدواج کرد. بعد از پنج سال زندگی اختلافات بزرگ و بزرگتر شدند؛ اما از طلاق خبری نبود.
حمید بددل و شکاک بود. خرجی نمیداد؛ چون پولی نداشت که بخواهد از پس مخارج زندگی بربیاید. او کارگر بود و اکثرا بیکار تا اینکه صدای محبوبه درآمد. طلاق گرفتند. قبل از اینکه این اتفاق رخ دهد، چندین بار حمید به بهانههای مختلف قنبر را تهدید کرد. یک بار مغازهاش را با اسلحه به رگبار بست، بار دیگر ماشین قنبر را آتش زد، آن هم شبانه و چندین بار هم خانواده او را تهدید به کشتن کرد.
قنبر از حمید شکایت کرد و شکایت قنبر از حمید، راه زندان را برایش هموار کرد. حمید تازه از زندان آزاد شده بود که دستش را به خون آلوده کرد. در شب جنایت، خواهرم که همسر دوم قنبر بود، خدا را شکر زنده ماند، ولی در بیمارستان بستری شد. تیر به دو قسمت بدنش اصابت کرده است؛ کنار گوش و پشت کتفش. یک عمل جراحی در پیش دارد. بعد از قتل عام خانوادگی، حمید فرار کرد و به دامداری در بیرون شهر پناه برد.»
صاحب دامداری دست قاتل را رو کرد
حسینیتبار یکی دیگر از اقوام خانواده مقتول از روند دستگیری قاتل میگوید: «قاتل ۳۰ سال دارد. پسر قنبر بیستوسه ساله بود. ازدواج نکرده بود. همین یک پسر را داشت که حمید جانش را با کلاشینکف گرفت. همه را کشت غیر از زهرا. زهرا دختر آخر قنبر است. تالاسمی دارد و تازه دیپلم گرفته است. حمید آن شب وقتی همه را کشت، چشمش به زهرا افتاد؛ اما جلوی چشمهایش را گرفت. به زهرا گفت چون تالاسمی داری و مریض هستی، نمیکشمت. بعد هم از خانه آنها با ماشینشان فرار کرد.
وقتی از شهر پا به فرار گذاشت، به دامداری بیرون شهر پناه برد و چون خیلی تشنه بود، از صاحب دامداری میخواهد به او پناه دهد و کمی آب. تمام ماجرا را برای صاحب دامداری تعریف میکند و از او میخواهد جای خوابی به او دهد. وقتی حمید خوابش میبرد، صاحب دامداری ماجرا را به پلیس اطلاع میدهد. حمید با پلیس هم درگیر میشود؛ اما برنده این درگیری مأموران بودند و حمید را که قاتل خانواده همسرش بود، دستگیر کردند. در حال حاضر حمید بازداشت است.»
حسینیتبار با کلماتی که شوک میگیرند، ادامه میدهد: «مهدیه دختر کوچک محبوبه، گاهی پیش خواهر حمید و گاهی نزد برادر حمید زندگی میکند. شب جنایت حمید کمتر از سه روز بود که از زندان مرخصی گرفته بود؛ البته مرخصی را برای کشتن این خانواده گرفته بود. تمام اعضای خانواده حمید میدانستند پسرشان چه نقشهای در سر دارد. روز قبل از اجرای نقشه خونین حمید، برای خانواده رحمانی، خانواده قاتل بار و بندیلشان را جمع و از گتوند اسبابکشی میکنند. خانواده حمید همه چیز را میدانستند، اما دم نزدند.»
ارسال دیدگاه